در خاطرات آیتالله هاشمی آمده است: در روزهای آخر جنگ ۹ ساله با عراق روشن بود که ادامه جنگ مصلحت نیست. ولی با وجود شعارهای جنگ جنگ تا پیروزی و تایید امام، نقش مهمی ایفا کردم به عنوان فرمانده جنگ و جانشین فرمانده کل قوا، واقعیتهای جبهه را که با هیاهوی سپاه و... روشن نبود به مسئولان و سپس به امام گفتم.
محسن هاشمی در روزنامه «جمهوری اسلامی» نوشت: با عمل به وعدهای که در صدر یادداشت دادم، بخشی از خاطرات آیتالله هاشمی رفسنجانی در واپسین سالهای حیات را که خود نوشتند و بصورت عادی، سالها بعد نوبت انتشار پیدا میکرد، به مخاطبان گرامی تقدیم میکنم.
ایشان در روزنوشت ۱۳ فروردین سال ۱۳۹۴، حدود ۲۰ ماه قبل از فوت پس از امضای بیانیه توافق هستهای و عبور کشور از خطر جنگ و تحریم در دفترخاطرات روزانه خود نوشتهاند:
انشاءالله در موقعی که این خاطرات بعد از مرگ من منتشر میشود، به شیوهای که این سالها، خاطرات بیست سال قبل را آماده و منتشر میکنیم، در اینجا لازم است برای درج در تاریخ نقش خود را هم بنویسم، چون بنا نیست فعلاَ بگویم. از لحظه شروع انقلاب تاکنون در پیچهای مهم انقلاب نقشهایی داشتهام. سه مورد آنها به نظرم مهمتر است.
۱ – در روزهای آخر جنگ ۹ ساله با عراق روشن بود که ادامه جنگ مصلحت نیست. ولی با وجود شعارهای جنگ جنگ تا پیروزی و تایید امام، نقش مهمی ایفا کردم به عنوان فرمانده جنگ و جانشین فرمانده کل قوا، واقعیتهای جبهه را که با هیاهوی سپاه و... روشن نبود به مسئولان و سپس به امام گفتم و سپس در جلسه سران قوا، در خدمت امام، عدم امکان پیروزی نظامی را ثابت کردیم. امام مشکلشان این بود که با آن همه تصریحات که تا آخرین نفر و آخرین قطره خون و تا رفع فتنه میجنگیم، چگونه ناگهان اعلان پذیرش قطعنامه نماییم؟ و اضافه کردند، خودشان از مسئولیت رهبری کنار میروند و ما اداره کنیم. من در جواب گفتم: این که کار را مشکلتر میکند و بهتر است، من به عنوان جانشین فرمانده کل قوا و فرمانده جنگ قطعنامه را امضا کنم و شما برای حفظ حیثیت من را محاکمه کنید و با قربانی شدن من کشور و مردم و انقلاب نجات پیدا میکنند. امام با نظر عطوفانهای به من، آن را نپذیرفتند و پذیرفتند خودشان بپذیرند، ولی از ما خواستند که دیگران را توجیه کنیم.
۲ – در انتخابات اخیر ریاست جمهوری که کشور به بنبست رسیده بود و اصولگرایان به پیروزی خود در ادامه راه احمدینژاد مطمئن بودند. مردم و مراجع تنها راه را در نامزدی من میدانستند. من موافق نبودم. در شب روز آخر نام نویسی، احساس کردم که دچار استبداد نظر شدهام. تصمیم گرفتم که اسم بنویسم و عصر شنبه در وزارت کشور ثبتنام کردم و از همانجا موج شادی مردم برخاست و ظرف چند ساعت تمامی کشور را لرزاند، گرچه شورای نگهبان با اصرار مصلحی وزیر اطلاعات من را به بهانه سن زیاد رد صلاحیت کرد و من این موج عظیم مردمی را پشت سر دکتر روحانی قرار دادم که پیروز شد و دولت از دست تندروها نجات یافت، اعتدال و امید حاکم شد؛ ولی تندروها میدان را خالی نکردند و مانع حل مشکل تحریمها میشدند.
۳ – عصر شنبه که بنا بود فردای آن نتیجه مذاکرات یک هفتهای لوزان اعلان شود، هم روحانی و هم ظریف سرگردان بودند. ساعت ۴۵/۳ بعد از ظهر به دفتر روحانی رفتم و در مدت کوتاهی او را قانع کردم، اقدام کند و توطئه تندروها را گفتم که ایشان هم منکر نبود. ایشان هم فوراً ظریف را قانع کرد، صفحه برگشت و یاسها رفت و امید و تصمیم آمد.