مرد میانسال که برادر شیشهای خود را به قتل رسانده و در باغچه خانه مادرش دفن کرده بود، به خاطر عذاب وجدان راز جنایت را برملا کرد.
به گزارش ایران، اوایل خرداد امسال مرد میانسالی به پلیس مراجعه کرد و از ناپدید شدن برادرش خبر داد. وی گفت برادرم آرایشگر است و در خانهای در جنوب تهران زندگی میکند. چند روزی است که هر چه با او تماس میگیرم پاسخ نمیدهد. حتی روز گذشته به خانهاش رفتم و همسایهها مدعی بودند او را چند روز است ندیدهاند. بهراد سالها است اعتیاد به مواد مخدر دارد و تصور کردم شاید حالش بد و در خانه بیهوش شده باشد، به همین دلیل وارد خانهاش شدم، اما از برادرم خبری نبود و وسایل و لباسهایش در خانه بود. تصور میکنیم برایش حادثهای رخ داده باشد.
با شکایت مرد میانسال، به دستور بازپرس شعبه هشتم دادسرای امور جنایی تهران تحقیقات برای یافتن ردی از مرد آرایشگر آغاز شد. در تحقیقات اولیه تیم جنایی به سراغ بیمارستانها و کلانتریها رفتند، اما نشانی از بهراد به دست نیامد.
در حالی که تحقیقات برای یافتن مرد آرایشگر از سوی پلیس ادامه داشت، با گذشت ۸ ماه از ناپدید شدن بهراد، مردی به اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت مراجعه کرد و گفت: من برادرم را کشتهام و به خاطر عذاب وجدان دیگر نمیتوانم راز این جنایت را مخفی نگه دارم. اوایل خرداد امسال برادرم به نام بهراد را در خانه مادرم به قتل رساندم و جسد او را در باغچه خانه دفن کردم.
با اعتراف مرد میانسال به جنایت، تیمی از کارآگاهان اداره دهم پلیس راهی محل جنایت در ورامین شده تا جسد را پیدا کنند.
چه شد تصمیم به قتل برادرت گرفتی؟
نمیخواستم او را بکشم. از همان لحظهای هم که قتل رخ داد پشیمان شدم، اما ترسیده بودم و هر بار که تصمیم گرفتم خود را معرفی کنم، به خاطر زن و بچههایم این کار را نکردم.
روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟
آن روز برای کارهای بنایی به خانه مادرم در ورامین رفتم، برادرم هم آنجا بود و با دیدن حال و روزش خیلی ناراحت شدم. به او گفتم ۳۰ سال است مواد مصرف میکنی و به خاطر همین مواد، هم جوانیات را از دست دادی و هم زن و بچهات را. برادرم آرایشگر ماهری بود، اما به خاطر مواد حتی نمیتوانست این کار را به خوبی انجام دهد. کمکم سر همین موضوع دعوایمان شد و ناگهان او سیمی که کنار اتاق افتاده بود را برداشت و دور گردنم انداخت. دستهایش زور زیادی نداشت من هم خیلی عصبانی بودم و سیم را از دستش گرفتم و به دور گردن او انداختم. به خودم که آمدم متوجه شدم او دیگر حرکت نمیکند.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
ساعاتی بالای سر جنازهاش گریه کردم، اما باید جسد را مخفی میکردم تا راز این قتل برملا نشود. تنها جایی که به ذهنم رسید باغچه خانه مادرم بود، آنجا گودالی کندم و جسد برادرم را داخلش دفن کردم.
چه شد که اعتراف کردی؟
هرچند برادرم اعتیاد داشت، اما برای مادرم خیلی سخت بود. او به هر کسی که میرسید سراغ برادرم را میگرفت. حتی برادر دیگرم با مراجعه به پلیس ناپدید شدن بهراد را گزارش کرد. هر بار که به خانهاش میرفتم عذاب وجدان میگرفتم، هر چند روز یکبار به خانه مادرم میرفتم و بالا سر قبر او گریه میکردم.
عذاب وجدان یک طرف و زجر کشیدن مادرم طرف دیگر ماجرا بود و باعث شد در نهایت تصمیم بگیرم واقعیت را برملا کنم.