bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۶۱۵۶۱۳
چرا جرج بوش به عراق حمله کرد؟

درس‌های درست و غلط از جنگ عراق

درس‌های درست و غلط از جنگ عراق

هیچ ناظر جدی‌ای نمی‌تواند یک قضاوت اولیه در مورد جنگ عراق را رد کند: این یک شکست بود. دولت بوش تصمیم گرفت در فاصله سال‌های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ میلادی با صدام حسین مقابله کند تا تهدیدی فزاینده و غیرقابل تحمل برای امنیت آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر از بین برود. هدف او سرنگونی یک استبداد وحشیانه بود. استبدادی که منبع تجاوز و بی ثباتی در خاورمیانه از طریق مداخله‌ای کوتاه و کم هزینه بود. با این وجود، در نهایت کار‌ها بسیار کم طبق برنامه پیش رفتند.

تاریخ انتشار: ۰۸:۰۸ - ۱۹ اسفند ۱۴۰۱

درس‌های درست و غلط از جنگ عراقفرارو- هال برندز استاد برجسته امور جهانی در مدرسه مطالعات پیشرفته بین‌المللی دانشگاه جانز هاپکینز است. برندز از سال ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۶ میلادی به عنوان دستیار ویژه وزیر دفاع ایالات متحده در امور برنامه‌ریزی استراتژیک فعالیت کرده بود. او برای کمیسیون استراتژی دفاع ملی ایالات متحده نیز کار کرده و با سازمان‌های دولتی، جوامع اطلاعاتی و امنیت ملی امریکا در زمینه مشاوره همکاری داشته است. کتاب‌های متعددی از او از جمله «استراتژی بزرگ امریکایی در عصر ترامپ» (۲۰۱۸)، «ساختن لحظه تک قطبی: سیاست خارجی ایالات متحده و ظهور نظم پس از جنگ سرد» (۲۰۱۶)، «قدرت و هدف در دولت‌سازی آمریکایی از هری اس. ترومن تا جورج دابلیو بوش» (۲۰۱۴)، «جنگ سرد آمریکای لاتین» (۲۰۱۰)، «از برلین تا بغداد: جستجوی آمریکا برای هدف در جهان پس از جنگ سرد» (۲۰۰۸) چاپ شده‌اند. جدیدترین کتاب‌های او «درس‌های تراژدی: حکومت‌داری و نظم جهانی» با همکاری «چارلز ادل» و «کووید-۱۹ و نظم جهانی» با ویرایش مشترک «فرانسیس گاوین» هستند.

به گزارش فرارو به نقل از فارین افرز، "راینهولد نیبور" الهیدان امریکایی در سال ۱۹۲۳ میلادی درست پنج سال پس از پایان جنگ جهانی اول نوشت: "تمام حقیقت وحشتناک در مورد جنگ در حال آشکار شدن است. هر کتاب جدید توهم دیگری را از بین می‌برد. چگونه می‌توانیم دوباره چیزی را باور کنیم"؟

آمریکایی‌ها زمانی امیدوار بودند که جنگ بزرگ جهان را برای دموکراسی امن کند. با این وجود، در دهه ۱۹۲۰ میلادی تفسیر تاریک‌تری بر آن حاکم شد. پژوهشگران رویزیونیست (تجدیدنظرطلب) استدلال کردند که متفقین به همان اندازه آلمانی‌ها مسئول آغاز جنگ بودند. آنان ادعا کردند که این درگیری صرفا مجموعه‌ای از امپراتوری‌های حریص را با هزینه گروهی دیگر قدرتمند کرده است.

آنان مدعی شدند که جنگ واشنگتن ریشه در بخل و دروغ دارد و ایالات متحده توسط سرمایه داران، سازندگان اسلحه و منافع خارجی به یک درگیری غیرضروری کشیده شده است. نیبور در ادامه گفته بود: "ادعا‌های اخلاقی قهرمانان ساختگی بودند".

در واقع، افشاگری‌های فرضی در مورد جنگ جهانی اول کاملا آن چیزی نبود که به نظر می‌رسید. اگرچه منشاء درگیری به شکلی بی‌پایان مورد بحث است، اما اساسا ریشه در تنش‌هایی داشت که توسط آلمان قدرتمند با اقدامات تحریک آمیزش ایجاد شده بود. این طمع شرکت‌ها و سرمایه‌داران واشگتن نبود که آن کشور را به سوی جنگ سوق داد. در عوض مسائلی مانند آزادی دریا‌ها و خشم نسبت به جنایات آلمان باعث شد که ایلات متحده وارد جنگ شود.

مداخله امریکا بی‌نتیجه نبود: به تغییر روند تحولات در جبهه غرب کمک کرد و از تحکیم یک امپراتوری قاره‌ای از دریای شمال تا قفقاز توسط آلمان جلوگیری نمود. با این وجود، در میانه سرخوردگی ناشی از یک جنگ خونین و صلح ناقص، تفاسیر بدبینانه تری ظاهر شدند و به طور غیر قابل حذفی بر سیاست ایالات متحده تأثیر گذاشتند.

در دهه ۱۹۲۰ میلادی دیدگاه‌های ناامیدکننده از آخرین جنگ خود را در تصمیم ایالات متحده برای رد تعهدات استراتژیک در قبال اروپا نشان داد. در دهه ۱۹۳۰ میلادی نگرانی‌ها مبنی بر ورود دوباره امریکا به جنگ باعث تصویب قوانین به شدت بیطرفانه‌ای شد که قصد داشت امریکا را از درگیری‌های آینده دور نگه دارد.

انزواگرایان برجسته‌ای مانند "چارلز لیندبرگ" و "چارلز کوفلین" تفسیری نادرست از جنگ جهانی اول را زمانی که استدلال کردند اقلیتی خودخواه و منافع پنهان بار دیگر نقشه کشاندن ایالات متحده به جنگ را دارند مطرح نمودند. واقعیت، اما آن بود که در دوران بین جنگ تجدیدنظرطلبی تاریخی در دموکراسی‌های پیشرو در جهان تقویت کننده تجدیدنظرطلبی ژئوپولیتیک توسط غارتگران توتالیتر (تمامیت خواه) بود.

وقتی جنگ‌های به ظاهر خوب بد می‌شوند آمریکایی‌ها اغلب به این نتیجه می‌رسند که آن جنگ‌ها از همان ابتدا بی‌معنی یا فاسد بوده‌اند. از زمان تهاجم ایالات متحده به عراق در سال ۲۰۰۳ میلادی بسیاری از ناظران آن درگیری را همانطور که نیبور زمانی به جنگ جهانی اول می‌نگریست مورد نقد قرار داده‌اند.

با این وجود، بسیاری از منتقدان پا را فراتر گذاشته و نظریه‌های توطئه را مطرح کرده‌اند: این که جنگ کار یک لابی قدرتمند طرفدار اسرائیل یا گروهی شرور از نومحافظه کاران بوده است؛ این که جورج دابلیو بوش عمدا دروغ گفته تا این جنگ را توجیه کرده و افکار عمومی را قانع کند یا آن که ایالات متحده از روی شهوت نفت یا سایر انگیزه‌های پنهان مداخله کرد.

در سال ۲۰۰۲ میلادی در آستانه تهاجم امریکا علیه عراق "باراک اوباما" که در آن زمان سناتور ایالت ایلینوی بود درگیری آینده را یک "جنگ احمقانه" نامید که انگیزه آن تلاش دولت بوش برای "انحراف" آمریکایی‌ها از مشکلات اقتصادی و رسوایی‌ها بود.

دونالد ترامپ در جایگاه رئیس جمهور جنگ عراق را "بدترین تصمیم گرفته شده تاکنون" خواند و پیمانکاران دفاعی حریص و ژنرال‌ها را مسئول ماجراجویی‌های نظامی ایالات متحده در خاورمیانه دانست. منتقدان دیگر توضیحات عاقلانه‌تری از منشاء جنگ ارائه کرده‌اند. با این وجود، از بسیاری از جهات جنگ عراق هنوز مترادف فریب و سوء نیت است.

بیست سال پس از تهاجم ایالات متحده گذشت زمان این واقعیت را پنهان نکرده که جنگ یک تراژدی بود که تلفات سنگینی را بر ایالات متحده و تلفات سنگین‌تری بر عراق وارد کرد. اگر جنگ جهانی اول در نگاهی به گذشته جنگی بود که مطمئنا منافع آن برای ایالات متحده بیش‌تر از هزینه‌های آن بود جنگ عراق جنگی بود که واشنگتن هرگز نباید در آن می‌جنگید.

با این وجود، همان طور که "ملوین لفلر" در کتاب جدیدی به نام "مقابله با صدام حسین" نشان می‌دهد جنگ یک تراژدی بود. یک تراژدی آمریکایی؛ جنگ کار هیچ جناح حیله‌گری نبود، اما در ابتدا از حمایت گسترده و دو حزبی برخوردار بود. سرانجام عراق یک تراژدی طعنه‌آمیز بود: شکست ایالات متحده در جنگی که اغلب به عنوان مظهر غرور آمریکایی به تصویر کشیده می‌شد در نهایت نتیجه‌اش مداخله بیش از حد و سپس مداخله حداقلی شد.

با این وجود، واقعیت آن است که ایالات متحده تا زمانی که وضعیت غم‌انگیز و پیچیده خود در عراق را به درستی درک نکند سیاست خارجی سالمی نخواهد داشت.

هیچ ناظر جدی‌ای نمی‌تواند یک قضاوت اولیه در مورد عراق را رد کند: این یک شکست بود. دولت بوش تصمیم گرفت در سال‌های ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۳ میلادی با صدام حسین مقابله کند تا تهدیدی فزاینده و غیرقابل تحمل برای امنیت آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر از بین برود. هدف سرنگونی یک استبداد وحشیانه بود که منبع تجاوز و بی‌ثباتی در خاورمیانه از طریق مداخله‌ای کوتاه و کم‌هزینه بود. با این وجود، در نهایت کار‌ها بسیار کم طبق برنامه پیش رفتند.

پیروزی بر رژیم صدام جای خود را به جنگ داخلی وحشتناک داد. هزینه‌های نظامی و اقتصادی افزایش یافت. بین سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱ میلادی بیش از ۴۰۰۰ نظامی آمریکایی در عملیات‌های مرتبط با عراق کشته و بیش از ۳۱۰۰۰ نفر مجروح شدند. در مورد تعداد کشته شدگان عراقی هیچ کس به طور قطعی نمی‌داند، اما پژوهشگران تعداد کشته شدگان را بین ۱۰۰۰۰۰ تا ۴۰۰۰۰۰ در مدت مشابه تخمین زده‌اند.

در همین حال، زمانی که معلوم شد ذخایر تسلیحات کشتار جمعی مشکوک صدام عمدتا وجود نداشتند اعتبار تلاش جنگ از بین رفت. شهرت ایالات متحده برای صلاحیت از برنامه‌ریزی ناقص و قضاوت‌های نادرست زنجیره‌ای رنج می‌برد عدم آمادگی کافی برای خلاء قدرت پس از سقوط صدام، استقرار نیرو‌های بسیار کم برای ایجاد ثبات در کشور، انحلال نابخردانه ارتش عراق و بسیاری اقدامات دیگر باعث خدشه دار شدن اشغال عراق توسط امریکا شد و به هرج و مرج‌های پس از آن را دامن زد و به جای تقویت موقعیت ژئوپولیتیکی ایالات متحده باعث تضعیف آن در تمام نقاط منطقه شد.

این تهاجم با تبدیل عراق به دیگ خشونت باعث فعال شدن القاعده و گروه‌های مشابه در منطقه شد. جنگ هم چنین باعث ایجاد شکاف دردناکی میان امریکا با متحدان اروپایی‌اش شد.

درست است که تلفات انسانی ویرانگر بود، اما برای ارتش ایالات متحده معادل تقریبا یک چهارم کشته‌هایی بود که نیرو‌های آمریکایی در خونین‌ترین سال جنگ ویتنام متحمل شدند. در سال ۲۰۱۳ میلادی با خروج نیرو‌های آمریکایی از عراق اشتباه بزرگ دیگر امریکا تصمیم اوباما برای عدم مداخله در سوریه پس از طرح گمانه زنی در مورد استفاده اسد از تسلیحات شیمیایی علیه مردم سوریه بود.

به طور کلی جنگ عراق قدرت آمریکا را تضعیف کرد، اما به سختی آن را از بین برد. در اوایل دهه ۲۰۲۰ میلادی ایالات متحده هم چنان بازیگر برجسته اقتصادی و نظامی جهان است و برای دور نگه داشتن کشور‌ها از شبکه اتحاد بی‌نظیر خود بیش‌تر از وارد کردن آنان مشکل دارد.

جایی که جنگ اثری ماندگار از خود بر جای گذاشت بر روان آمریکایی‌ها بود. سوء مدیریت طولانی مدت اعتماد داخلی به قدرت و رهبری ایالات متحده را تضعیف کرد. تا سال ۲۰۱۴ میلادی درصد قابل توجهی از آمریکایی‌هایی می‌گفتند ایالات متحده باید "از امور جهانی دور بماند".

در سال ۲۰۱۶ میلادی سالی که این کشور رئیس جمهوری را انتخاب کرد که شعار انزواگرایانه "اول آمریکا" را احیا کرد ۵۷ درصد از پاسخ دهندگان در نظرسنجی مرکز تحقیقات پیو موافق بودند که واشنگتن باید صرفا به امور خود مشغول شود. با این وجود، این روحیه باعث تنبلی امریکا از نظر استراتژیک شد آن هم درست زمانی که خطرات ناشی از رقبای قدرت‌های بزرگ در حال افزایش بود.

برای آسیب‌شناسی جنگ عراق لفلر در کتاب خود می‌گوید که جنگ عراق یک تراژدی بود، اما نمی‌توان آن را از طریق نظریه‌های توطئه یا ادعای وجود سوء نیت توضیح داد.

لفلر می‌نویسد: "ترس، قدرت و غرور" جنگ عراق را به وجود آورد: ترس از این که واشنگتن دیگر نتواند خطرات در حال جوشش را نادیده بگیرد، قدرتی که یک ایالات متحده بی‌رقیب می‌تواند برای مقابله قاطع با چنین خطراتی مورد استفاده قرار دهد و غروری که بوش را به فکر واداشت این تعهد می‌تواند به سرعت و با هزینه کم صورت گیرد.

لفلر خاطرنشان می‌سازد که بوش و "تونی بلر" نخست وزیر بریتانیا به عنوان متعهد نزدیک‌اش "از صدام حسین متنفر بودند" و "نگاه شان به سرپیچی، خیانت، و وحشی‌گری او" به شدت سیاست‌های شان در قبال عراق را شکل داد.

واقعیت آن است که تهدید متوجه از جانب صدام جدی بود. صدام در سال ۱۹۹۸ میلادی بازرسان تسلیحاتی سازمان ملل را اخراج کرده بود. با فرسایش رژیم تحریم‌ها، عراق بودجه کمیسیون نظامی - صنعتی خود را چهل برابر افزایش داد. صدام مخفیانه ذخایر تسلیحات شیمیایی و بیولوژیکی خود را نابود کرده بود، اما زیرساخت‌های توسعه آن را منهدم نساخت. صدام اگر نه یک تهدید قریب الوقوع، اما یک تهدید فزاینده بود.

همان طور که "فرانک هاروی" پژوهشگر علوم سیاسی نشان داده هر دولتی در امریکا برای حل مسئله عراق پس از ۱۱ سپتامبر برای حل مسئله عراق تحت فشار قرار می‌گرفت. در زمان نقد جنگ عراق باید به خطرات عدم برکناری صدام از قدرت توجه کرد این که برای مثال احتمال ان وجود داشت که او بار دیگر به یکی از همسایگان عراق حمله نظامی انجام دهد و یا این که جاه طلبی هایش ممکن بود ایران را به سوی ساخت سلاح هسته‌ای سوق دهد.

پس از ۱۱ سپتامبر حساسیت ایالات متحده نسبت به همه تهدیدات به طور چشمگیری افزایش یافت. بوش به تدریج در مورد ضرورت مقابله با صدام متقاعد شد، اما تنها در اوایل سال ۲۰۰۳ میلادی و پس از آغاز بازی موش و گربه صدام با بازرسان بود که بوش با اکراه به این نتیجه رسید که جنگ اجتناب ناپذیر است.

هم‌چنین، جنگ عراق زاییده افکار نومحافظه کاران قدرتمندی نبود که خواسته باشند بر سر یک دستور کار رادیکال برای ترویج دموکراسی حمله علیه عراق صورت گیرد.

"دونالد رامسفلد" وزیر دفاع و "دیک چنی" معاون بوش و شخص رئیس جمهور وقت را به سختی می‌توان نومحافظه کار قلمداد کرد. در بهترین حالت می‌توان آنان را "ملی گرایان محافظه کار" توصیف کرد. بوش خود علیه ماموریت‌های ملت‌سازی مبارزه کرده بود و هنگام نامزدی برای ریاست جمهوری خواستار اتخاذ سیاست خارجی "متواضع" شده بود.

مقام‌های نزدیک به جریان نو محافظه کار مانند "ولفوویتز" تاثیر کمی بر سیاستگذاری امریکا در قبال عراق داشتند. هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد ولفوویتز به طور قابل توجهی بر دیدگاه بوش در مورد این موضوع تاثیر گذاشته بود.

هم چنین، طرح این ادعا که عراق تسلیحاتی در اختیار نداشت استدلالی ناقص است. این ذخایر وجود داشتند اگرچه کم‌تر از آن چیزی بودند که جامعه اطلاعاتی امریکا تصور می‌کرد. نیرو‌های ایالات متحده در عراق در نهایت تقریبا ۵۰۰۰ کلاهک، گلوله و بمب شیمیایی را کشف کردند که همگی پیش از سال ۱۹۹۱ میلادی ساخته شده بودند.

جنگ عراق توسط گروه‌های ایدئولوژیک و متعصب بر امریکا تحمیل نشد. در دوران ریاست جمهوری "بیل کلینتون" قانون آزادی عراق که سیاست ایالات متحده را "حمایت از تلاش‌ها برای برکناری رژیم به رهبری صدام حسین" معرفی می‌کرد در سال ۱۹۹۸ میلادی با حمایت گسترده کنگره به تصویب رسید.

در سال ۲۰۰۲ میلادی مجوز جنگ ۷۷ رای در سنا و ۲۹۶ رای در مجلس به دست آورد. سناتور "جو بایدن" در آن زمان اعلام کرد "ما چاره‌ای جز حذف تهدید نداریم. این (صدام) مردی است که یک خطر شدید برای جهان است".

این جنگی بود که ایالات متحده در فضایی از ترس شدید و اطلاعات ناقص آن را انتخاب کرد و جنگی که با وجود تمام وحشت‌هایی که ایجاد کرد ممکن بود نتیجه‌ای برنده داشته باشد.

در ابتدای حضور نیرو‌های امریکایی در عراق خشونت به شدت کاهش یافت و القاعده در عراق در آستانه شکست قرار گرفت. با ظهور ائتلاف‌های انتخاباتی بین فرقه‌ای پیشرفت سیاسی حاصل شد. اگر روند در این مسیر باقی می‌ماند ممکن بود به عراقی منجر شود که یک شریک بالقوه و نسبتا باثبات، دموکراتیک و قابل اعتماد برای ایالات متحده باشد.

حفظ این مسیر مستلزم حفظ حضور ایالات متحده در عراق بود. جانشین بوش نام خود را در مخالفت با جنگ مطرح کرده بود و مدت‌ها استدلال کرد که نزاع شکست خورده و بر اساس وعده پایان دادن به آن کارزار انتخاباتی خود را راه اندازی کرده بود و تا حدی وعده داده بود که دولت او به جای عراق بر روی "جنگ ضروری" در افغانستان تمرکز خواهد کرد.

زمانی که اوباما به قدرت رسید بلافاصله نیرو‌های آمریکایی را از عراق خارج نکرد، اما پس از شکست تلاش‌های بی‌ثمر برای مذاکره بر سر توافقی که بتواند نیروی تثبیت کننده میانه‌ای را پس از سال ۲۰۱۱ میلادی در آنجا نگه دارد پرسنل ایالات متحده در دسامبر همان سال از عراق عقب‌نشینی کردند.

آنچه بدون شک درست است این است که با عقب‌نشینی نظامی و دیپلماتیک از عراق ایالات متحده توانایی خود را برای حفظ روند‌های شکننده، اما امیدوارکننده‌ای که در آنجا ایجاد شده بود از دست داد. این باور که عراق یک جنگ احمقانه و یک جنگ شکست خورده است باعث شد تا ایالات متحده از شانس پیروزی در آن محروم شود.

ایالات متحده چه درس‌هایی باید از جنگ عراق بیاموزد؟

اوباما واضح‌ترین پاسخ را داد: "کار‌های احمقانه نکن". از دید او و بایدن معاون‌اش امریکا باید از جنگ‌های منجر به تغییر رژیم در دیگر کشور‌ها و اشغال سرزمینی خودداری ورزد. با این وجود، مشکل این‌جاست که همین اصل اگر در دوره‌های قبلی به کار می‌رفت مانع از برخی از دگرگونی ژاپن و آلمان پس از جنگ جهانی دوم می‌شد.

هم‌چنین، طرز فکر دیگر مبتنی بر "عراقی دیگر تکرار نخواهد شد" خطرات دیگری را نیز به همراه دارد. در یک دنیای ایده‌آل واشنگتن مطمئنا دوست دارد خاورمیانه بی ثبات را کنار بگذارد.

آموختن هر گونه درسی از عراق مستلزم جدی گرفتن تاریخ آشفته آن جنگ است. اتهاماتی مبنی بر این که نومحافظه کاران یا لابی اسرائیل مقصر ماجراجویی‌های آمریکا هستند بازتاب دهنده و تکرار ادعا‌هایی است مبنی بر آن که بانکداران، بازرگانان و انگلیسی‌ها واشنگتن را به جنگ جهانی اول کشاندند.

bato-adv
bato-adv
bato-adv