فرارو- فال گرفتن از آثار ادبی، از باورهای کهن این مرز و بوم است. در گذر زمان ساکنان این خاک به ادیبانی که گمان میبردند بهرهای از کلام حق دارند رجوع میشد. با این حال، اما در گذر زمان تنها تفال به حافظ در فرهنگ عامیانه ما باقی مانده است.
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
شرح لغت: فراغ به فتح اول پرداختن و فارغ شدن/ خاطر تماشا: اندیشه سیر و تفرج/هوی: به به فتح اول و الف مقصوره در آخر: آرزو و خواهش
جویندگان درگاه دوست به واسطه شمع وجود او که در ضمیرشان است میتوانند راه را از چاه بازشناسند و به درگاه دوست نایل شوند. آنها در این هنگام از بسیاری از امور فارغ هستند چرا که همه آن چه از زیبایی وجود دارد در وجود دوست خلاصه میشود.
در فکر کاری هستی که در شان شما نیست و برای انجام آن با اطرافیان خود دچار مشکل میشوی که در نهایت باعث تباهی شما میگردد.