نحوۀ برخورد امام با اصحاب جمل، خوارج و بهخصوص زمامداری معاویه نیز هیچکدام از سرِ ایدهآلیسم اخلاقی انتزاعی و بیتوجه به عواقب و نتایج کار و یا رئالیسم بیرحمانۀ معطوف به حفظ و بسط قدرت شخصی نبوده و همگی جلوهای از یک استراتژی روشنِ تیزنگرانۀ متکی بر تعامل بیوقفه و عقلانی بین اصول اخلاق و نسبیت آن در امور جزئی را بهنمایش میگذارد.
احمد زیدآبادی در هم میهن نوشت: امام علی بنابیطالب در میان رهبران سیاسی تاریخ، بیش از همه، نکاتی استراتژیک برای آموختن دارد. «استراتژی» به معنای خطمشی یا برنامۀ عملی چارچوبدار و مبتنی بر واقعیت، نزد علی بینهایت مهم و همراه با ظرایف و دقایق حیرتانگیزی است که نمونهای برای آن نمیتوان یافت.
نوع تعامل امام علی با خلافت «شیخین» و مواجههاش با قیام مسلحانه علیه عثمان بنعفان و ارزیابی بدبینانهاش از شرایط پس از قتل خلیفۀ سوم و عدم تمایل جدیاش به زمامداری و سپس درگیر شدن در سه جبهۀ داخلی بعد از رأی اعتماد اهل حل و عقد به او برای خلافت، همگی حاوی ریزهکاریهای بسیاری است که دقت در آنها، تیزنگری و ژرفای استراتژی علی را تا حدودی نمایان میکند.
در واقع، زمامداران در طول تاریخ، یا کاملاً نسبت به اصول اخلاقی و انسانی در سیاستورزی بیقید بودهاند و هدف اصلیشان حفظ و تداوم و بسط قدرت خود بوده است که معمولاً سر از ستمگری و جنایتپیشگی درآوردهاند، و یا اینکه اگر هم به اصول انسانی و اخلاقی باور داشتهاند، از بهکارگیری منطقی آنها در مناسبات پیچیدۀ بشری و فهم تزاحمات اخلاقی در روابط عینی بین انسانها و نسبی دیدن اصول کلان در برخورد با موقعیتهای بغرنج ناتوان بودهاند و به همین علت نیز یا قیدِ اصول اخلاقی را زدهاند و یا در بهکارگیری بسیط و سادهانگارانۀ آنها به وادی بلاهت و سادهلوحی و حتی ارتکاب جنایت تحت عنوان پایبندی به اصول درغلتیدهاند.
برای علی، اما گویی نحوۀ انطباق اصولِ کلیِ انتزاعی با امور عینی جزئی و درآمیختن منطقی و معقول آنها مهمترین دغدغه است و بیش از هر موضوعی به آن میاندیشد. اینکه علی گفته است برای نحوۀ برخورد با حاکم شام بهقدری اندیشیده و فکر کرده که از خواب و خوراک افتاده است، خود گواه روشنی از اهمیت و ظرافت امر استراتژیک در نزد اوست.
مولی علی در نوع تعاملش با خلافت شیخین، ضمن آنکه ابراز مخالفت با زمامداری آنها را درست نمیداند، اما درعینحال، به هر عملی که منجر به نقض حقوق شناختهشدۀ افراد در آن زمان شده، آشکارا اعتراض و انتقاد کرده است.
نقد رفتار خالدبن ولید در بدرفتاری با تازهمسلمانان و اعتراض شدید به چگونگی انتقامگیری از قتل خلیفۀ دوم توسط فرزند او، نمونههای روشنی از استراتژی تیزبینانۀ علی در برابر خلافت شیخین است.
بعد از قتل خلیفۀ دوم، علی برای تصدی مقام خلافت خود را راغب نشان داد، اما حاضر به پذیرش شروط عبدالرحمن بنعوف به نمایندگی از شورای تعیینشده توسط عمربنخطاب نشد و از همینرو عملاً قدرتی را که در یکقدمیاش بود واگذاشت.
در مواجهه با خلافت عثمان، اما بهدلیل نوع عملکرد او و منصوبانش، علی خطمشی کاملاً معترضانهتری داشت، اما بهطور دائم مراقب حدودوثغور اعتراض خود بود که به مقابله کشیده نشود. از همینرو، علی با نوع برخورد ابوذر با خلیفۀ سوم، فاصلۀ استراتژیک بسیار ظریف و ملایمی از خود نشان داد؛ گرچه حقانیت سخن ابوذر را بهصراحت تأیید کرد و بهخصوص با بدرقۀ او هنگام تبعید به صحرای ربذه، ناخشنودی صریح و حتی خشم خود را از این مجازات ناعادلانه حتی به قیمت نزاع لفظی شدید با مروانبنحکم نمایندۀ خلیفه، نشان داد. در عینحال، علی بهرغم خشمش از عملکرد عثمان، هرگز با انقلاب و قیام مسلحانه علیه او همراه نشد و با تمام توان کوشید تا انقلابیون را که از قضا عموماً از حامیانِ پر و پا قرصِ خودِ او بودند، از قتل خلیفه بازدارد که در نهایت موفق نشد. علی اصولاً اقدام به «خلیفهکشی» را بهعنوان یک حرکت سیاسی اعتراضی، کاملاً رد میکرد و با آیندهبینی شگفتانگیزی معتقد بود که اگر خلیفهکشی یکبار اتفاق بیفتد، دیگر جلوگیری از تکرار آن بهعنوان یک سنت معمول امکانپذیر نخواهد بود.
پس از انقلاب علیه خلافت عثمان بنعفان و قتل او، علی ارزیابی بسیار بدبینانهای از شرایط داشت و به همین دلیل نیز نهفقط کمترین رغبتی برای بهدست گرفتن زمام خلافت از خود نشان نداد، بلکه با سرسختی از پذیرش خلافت سر باز زد.
او با توجه به موانع و پیچیدگیهای بیسابقهای که بر اثر عملکرد عثمان و قتل او پیش آمده بود، خلافت خود را مقرون موفقیت نمیدانست و از همینرو گفته میشود رجوع به طلحه را برای تصدی مقام خلافت به مردم مدینه توصیه کرد.
اشتیاق به خلافت علی از طرف مردم مدینه و شوریدگان علیه عثمان، اما به حدی بود که جز به خلافت شخص او راضی نشدند و با اصرار و پافشاری خود عملاً راهی جز پذیرش خلافت پیش رویش نگذاشتند.
در حدود پنج سال خلافت علی که سه جنگ خونین داخلی در پی داشت، او برای گرفتن هر تصمیمی، بسیار تعمق و درنگ میکرد و تا بینّه و دلیل روشن و قابلدفاعی برای یک تصمیم پیدا نمیکرد، به آن نزدیک نمیشد.
نحوۀ برخورد امام با اصحاب جمل، خوارج و بهخصوص زمامداری معاویه نیز هیچکدام از سرِ ایدهآلیسم اخلاقی انتزاعی و بیتوجه به عواقب و نتایج کار و یا رئالیسم بیرحمانۀ معطوف به حفظ و بسط قدرت شخصی نبوده و همگی جلوهای از یک استراتژی روشنِ تیزنگرانۀ متکی بر تعامل بیوقفه و عقلانی بین اصول اخلاق و نسبیت آن در امور جزئی را بهنمایش میگذارد.