سردخانهها برای بازدید عموم باز بودند تا افراد بتوانند اجساد بستگان خود را شناسایی کنند و اجساد ناشناس در ویترین مغازهها به نمایش گذاشته میشد تا همه بتوانند آنها را ببینند. از سوی دیگر مردان و زنان زیادی هم با هدف به تماشای این اجساد میآمدند تا احساسات خشونت آمیز و ناخشنود قوی خود را تجربه کنند و یا درباره کشته شدگان در تصادفات یا جنایتها، اظهار نظر کنند. همچنین در صورتی که جسدی موفق به تحت تاثیر قرار دادن مردم میشد، به مدت ۳ روز به نمایش گذاشته میشد. اما باقی اجساد قبل از ۳ روز دفن میشدند.
وقتی در قرن ۱۹ میلادی بیماریهای واگیردار بخش اصلی زندگی اروپاییها بود و مرگومیر اتفاقی پرتکرار در میان خانوادهها بود؛ ایده عکاسی از مردگان درمیان مردم گسترش پیدا کرد.
به گزارش ایسنا، قطعا ایده عکاسی از مردگان ممکن است تکان دهنده و غیرقابل قبول به نظر برسد و حتی فکر کردن درباره آن نیز اتفاقی ترسناک است. چرا که کمتر کسی پیدا میشود که بخواهد از نزدیک به یک جسد نگاه کند. اما این کار یعنی عکاسی از مردگان در قرن ۱۹ میلادی به یک عادت رایج در اروپا و آمریکا تبدیل شد. خصوصا پس از آنکه نقاش و فیزیکدان فرانسوی «لوئی داگر» داگرئوتاپ را اختراع کرد. داگرئوتاپ نوعی عکس گرفته شده بر روی ورقهای فلزی بود و این نوع عکس، پس از مدت کوتاهی از اختراع دوربین عکاسی اختراع شد.
ایده عکاسی پرتره پس از مرگ از عزیزان از دست رفته، در نیمه دوم قرن۱۹ میلادی در بریتانیا و در زمان سلطنت ملکه ویکتوریا آغاز شد. این ایده به سرعت به ایالات متحده و بقیه اروپا نیز گسترش یافت. اما چگونه مردم در آن زمان قدرت و جسارت عکاسی از مردگان خود را داشتند و چگونه این کار انجام میشد؟
در ابتدا برای درک این موضوع باید توجه داشته باشیم که رابطه مردم با مرگ در آن دوران با زمان ما بسیار متفاوت بود. مرگ و میر به دلیل شیوع بیماریهای همهگیر مانند وبا، سل و حصبه به شدت شایع و به دلیل سطح پایین مراقبتهای بهداشتی، میزان مرگ و میر به ویژه در میان کودکان بسیار بالا بود.
سردخانهها برای بازدید عموم باز بودند تا افراد بتوانند اجساد بستگان خود را شناسایی کنند و اجساد ناشناس در ویترین مغازهها به نمایش گذاشته میشد تا همه بتوانند آنها را ببینند. از سوی دیگر مردان و زنان زیادی هم با هدف به تماشای این اجساد میآمدند تا احساسات خشونت آمیز و ناخشنود قوی خود را تجربه کنند و یا درباره کشته شدگان در تصادفات یا جنایتها، اظهار نظر کنند. همچنین در صورتی که جسدی موفق به تحت تاثیر قرار دادن مردم میشد، به مدت ۳ روز به نمایش گذاشته میشد. اما باقی اجساد قبل از ۳ روز دفن میشدند.
طرفداران ملکه ویکتوریا معتقد بودند که همیشه باید برای مرگ آمده بود. برای همین در بسیاری از تصویرسازیهای هنری عبارت «ای انسان، به یاد داشته باش ناگزیر خواهی مرد.» برای همین جای تعجب نیست که مردم بریتانیا و طرفداران ملکه ویکتوریا به دنبال یک مرگ خوب بودند. البته این تنها از لحاظ وضعیت مادی نبود و اغلب از لحاظ اخلاقی نیز درتلاش بودند که با وضعیت مناسبتری به دنیای ارواح منتقل شوند.
همچنین این واقعیت وجود دارد که در آن دوره، مرگ در بستر و خانه به سراغ افراد میآمد و برای همین درمیان عزیزان و بستگانشان از دنیا میرفتند. برای همین اگر کمی بر روی مسئله متمرکز کنیم، آنقدرها هم عکاسی از مردگان ترسناک نیست. چرا که ممکن بود این عکس، آخرین و تنها تصویری باشد که خانوادهها از مرده خود داشته باشند.
اما نکتهای که در این جریان باید به آن توجه داشت، این است که ثبت تصویر از مردگان در آن دوره؛ به بخشی ضروری برای غلبه روحی بر مرگ عزیزان تبدیل شده بود یعنی ثبت عکس کمک میکرد تا خانواده و دوستان متوفی، آرامش خود را در دوره سوگ به دست بیاورند.
«رولان بارت» فیلسوف و منتقد نشانهشناسی معتقد است که تصاویر پس از مرگ در آن دوره را میتوانیم گواهی بر وجود فرد متوفی و گذر او در این دنیای دنیوی است. همچنین تهیه تصویر از مردگان به خود مرده نوعی زندگی میبخشد و صمیمیت و ارتباط میان مردگان و زندگان را به نوعی نشان میدهد، زیرا جسد را نباید صرفاً بدنی در حال تجزیه درنظر بگیریم، بلکه باید دوباره در روایت زندگان وارد کنیم. بارت احتمال میدهد که ثبت تصویر از مردگان را میتوان به عنوان تلاش زندگان برای انصراف از وضعیت غیرانسانی ناشی از مرگ نیز در نظر گرفت.
روش اول ثبت تصویری است که در آن به نظر میرسد متوفی به راحتی در خواب است و یا به آرامی در رختخواب یا تابوت خود دراز کشیده است. این ارتباط بین مرگ و خواب ریشه در دوران یونان باستان دارد. مثلا در ایلیاد هومر متوجه میشویم که «هیپنوس» خدای خواب یونانی، برادر دوقلوی «تاناتوس» خدای مرگ است. در اذهان عمومی و در بسیاری از ادیان غیرآسمانی، از طریق ویژگیهایی که مرگ و خواب با هم مشترکاند؛ مانند سکون و سکوت مرگ همیشه با خواب همراه بوده است. این حالت از عکاسی بیشتر برای کودکان مرده استفاده میشد. زیرا اغلب تصاویر ثبت شده از آنها را در حالت خوابیده است و اسباب بازیهایشان اطرافشان قرار دارد یا در آغوش مادرانشان هستند.
روش دوم نیز به شیوهای است که فرد مرده همچنان زنده به نظر میرسد. هدف این تصویر شکستن سکوت و سرمایی افرادی است که مرگ آنها را در آغوش گرفته است. این نوع از ثبت عکس؛ به بیننده القا میکند که مرده موجودی زنده و با اراده آزاد است و آنچه که در تصویر است تنها یک جسد مرده نیست. عکاسها گاهی اوقات به بازکردن چشمان متوفی با استفاده از ابزارهای خاص مانند قاشقهای کوچک و دوختن دهان او که پس از مرگ شل میشد، متوسل میشدند و به آرامی آن را در جای قبلی خود قرار میدادند.
در نیمه دوم قرن نوزدهم، به شکل گستردهای عکاسان از لوازم آرایشی برای درخشندگی و سرزندگی جسد استفاده میکردند. این کار آسیبهای روحی ناشی از مرگ را برای خانواده کاهش میداد. برخی خانوادهها همچنین گاهی به مومیایی کردن از طریق مواد شیمیایی برای جلوگیری از تجزیه سریع جسد رو میآوردند.
در آغاز قرن بیستم، عکاسی از مردگان با تصویب چند قانون برای حفظ حریم خصوصی، از جمله حریم خصوصی مردگان؛ میان مردم اروپا کمرنگتر شد. امروزه، اما در عصر تلفنهای هوشمند و تکنولوژی، عکاسی از مردگان شیوع ترسناکتری دارد و بعضا برای افراد مشهور حتی بدون اجازه خانواده متوفی ثبت میشود. پژوهشگران علم اخلاق و اندیشمندان حوزه مرگ در اینجا باید بررسی کنند که آیا همچنان عکاسی از مردگان یا حتی ثبت سلفی با متوفی در کاهش آلام سوگ موثر است یا این تنها یک تلقین است؟ اما جنبهای نادیده گرفته شده هم در قرن ۱۹ میلادی و هم در عصر جدید؛ غیراخلاقی بودن ثبت و انتشار تصویر سرد و بیروح و ساکن متوفی است.