به گمانم از سریال شهرزاد شروع شد. کشف فرمول پرفروش شدن و دل مخاطب را به دست آوردن. آنهایی که بیرون نشسته بودند خوب فهمیده بودند اشکال کار از کجاست و درست دست گذاشتند همان جا. یعنی هرآن چه را تلویزیون به عنوان یک رسانه فراگیر وظیفه داشت به مردم بدهد و از مردم دریغ میکرد در اختیار مردم قرار دادند و این فرمول بلافاصله جواب داد.
سید عبدالجواد موسوی طی یادداشتی در خبرآنلاین نوشت: این روزها کمتر کسی را دیده ام که بگوید در تلویزیون فلان برنامه را دیده ام. اما تا دلتان بخواهد کسانی را دیده ام که پیگیر فیلمی یا سریالی و یا حتی برنامهای مثل مسابقه و شو از پلتفرمهای جدید هستند. جالب بود و یک بار دیگر مرا به این فکر انداخت که چرا باید چنین باشد؟
قطعا امکانات و بودجه مالی هیچ سازمان و نهادی به اندازه صدا و سیما نیست. طبیعتا هیچ رسانهای به اندازه صدا و سیما نباید بیننده داشته باشد. حداقل در روستاها و شهرهای دورافتاده که مردم به زحمت به اینترنت دسترسی دارند تلویزیون باید رسانه اول باشد. علاوه بر آن این که شبکه یک و یا سه صدا و سیما یک فیلم و یا سریالی را پخش کند بازهم در شرایط عادی باید یک امتیاز محسوب شود و دست آخر این که صدا و سیما صاحب اختیار بینندگان است و میتواند با احتساب این که بهترین ساعت پخش یک برنامه چه ساعتی است مخاطب بیشتری را جذب کند.
با این حال دست اندرکاران این سازمان رسما و علنا به کسادی بازار خویش معترفند و به جای آسیب شناسی حوزه کاری شان پلتفرمهای جدید را مقصر میدانند و همه عیب و ایرادها را در جای دیگری جست و جو میکنند.
به گمانم از سریال شهرزاد شروع شد. کشف فرمول پرفروش شدن و دل مخاطب را به دست آوردن. آنهایی که بیرون نشسته بودند خوب فهمیده بودند اشکال کار از کجاست و درست دست گذاشتند همان جا. یعنی هرآن چه را تلویزیون به عنوان یک رسانه فراگیر وظیفه داشت به مردم بدهد و از مردم دریغ میکرد در اختیار مردم قرار دادند و این فرمول بلافاصله جواب داد. از آن روز به بعد این فرمول در تمامی محصولات بیرون از صدا و سیما پاسخی در خور دریافت کرد.
صدا و سیماییها گیج و مبهوت فکر میکردند توطئهای در کار است و عدهای میخواهند مردم را از آنها بگیرند. خیر. توطئهای در کار نبود و نیست. اگر هم این پلتفرمها نمیآمدند مردم کماکان ترجیح میدادند تماشاچی سریالهای آبکی ترکیه و کره و حتی این اواخر محصولات بنجل کلمبیایی باشند، اما هم چنان با تلویزیون قهر بمانند.
اما آن فرمولی که پلتفرمها را رونق بخشیده است و مردم را از تلویزیون فراری داده است چیست؟ گفتم که چیزی را که تلویزیون از مردم دریغ کرده بود؛ و آنها چه بود؟ هیچ چیز عجیب و غریبی نبود. سکس و خشونت که نبود. هیچ چیز غیرمتعارف و غیر شرعی و غیر عرفی و غیر عقلی هم نبود. چیزهایی بود که صدا و سیما بی خود و بی جهت بر خودش حرام کرده بود. اتفاقا این پلتفرمهای جدید به مراتب حد و حدود چیزی را که به آن اخلاق میگویند بیشتر رعایت میکند. همین چند سال پیش بود که میزان رکاکتهای لفظی و شوخیهای چندش آور جنسی در برخی سریالها داد خیلیها را در آورده بود.
در تیتراژهای برنامههای تلویزیونی سطح و مرتبه موسیقی آن قدر تنزل پیدا کرد که اعتراض رسمیترین مقامات را هم برانگیخت. پس بهتر است این بهانه تکراری بعضی از مدیران را که میگویند، چون آنها بیرون از سازمان هستند و دست و بالشان بازتر است کلا نشنیده بگیریم. بله، سازمان محدودیتهایی دارد، اما این محدودیتهای خودساخته معلوم نیست اصلا از کجا سر و کله شان پیدا شده است. سازمان خودش دست و پای خودش را بسته است و آن وقت فریادش طلبکارانه بلند است که پلتفرمهای جدید سبب کسادی بازار ما شده اند.
بازهم از بحث دور افتادیم. چه چیزهایی از مردم دریغ شده بود؟ خیلی چیزها. اما بدیهی ترینشان: شما در تلویزیون موسیقی خوب نمیشنوید. بر فرض هم که بشنوید ساز را نمیتوانید ببینید و سالهاست که تلویزیونیها به جای ساز به شما گلدان نشان میدهند. خب، این رسما یک توهین آشکار به شعور و فهم و عقل شماست.
وقتی یک رسانه این قدر برای شما احترام قائل نیست اصلا چرا باید به او توجه کنید؟ در عوض وقتی فی المثل شما میتوانید یک تصنیف قدیمی را که حال و هوای نوستالژیک دارد با همه جزئیات یک گروه موسیقی ببینید و بشنوید چرا نباید از آن استقبال کنید؟ صدا و سیما کلی اسم ممنوعه دارد که شما حق ندارید آنها را بر زبان بیاورید. از سیاستمدار گرفته تا هنرمند و ورزشکار و نویسنده. بسیاری از این ممنوعهها چهرههای محبوبی هستند که بسیاری از مردم آنها را دوست دارند. از مصدق گرفته تا شجریان و محمود دولت آبادی.
البته در صدا و سیما هم میتوان از این چهرهها سخن گفت، اما به شرط آن که متلکی یا دشنامی هم به آن ضمیمه شود. شما در تلویزیون مجبورید پوششی را به عنوان پوشش رسمی مردم ایران معرفی کنید که هیچ ربطی به مردم این سرزمین ندارد. از مجری اخبار تا قاچاقچی همه و همه باید یک شکل لباس بپوشند و آرایش کنند.
چرا باید آدمیزاد خودش را اذیت کند و چشم به چنین صحنههایی بدوزد؟ چرا روابط عاطفی بین دو انسان باید این قدر باسمهای و غیر واقعی باشد؟ چرا مردم نشانهای از ایرانی بودن را در این قاب نمیبینند؟ قبل ترها هم گفتم و نوشتم که یکی از مهمترین دلایل استقبال مردم از سریال پایتخت این بود که آدم هایش را باور میکردند. مردمی که هم به استادیوم میرفتند هم به مسجد.
مردمی که هم روزه میگرفتند و هم دم به دقیقه به دنبال بهانهای بودند برای بزن و برقص. مردمی که ابراهیم تاتلیس گوش میکردند. مردمی که کراوات هم میزدند و با آدمهای ریاکار و آنکادر شده چندان سر سازگاری نداشتند. در صدا و سیما متاسفانه ما با آدم سر و کار چندانی نداریم. در یک کلام آنها که بیرون از صدا و سیما دارند کار میکنند زندگی یک انسان معمولی را که تلویزیون به مردم نشان نمیدهد در حد وسع خود به تصویر میکشند و همه راز توفیق آنها در همین است.
سازمانیها هم اگر میخواهند در این جنگل مولا برای خود مخاطبی دست و پا کنند چارهای ندارند که دوربین هایشان را به سمت مردم برگردانند. فکر میکنم تعریفم از مردم را چند خط بالاتر آوردم. چیز عجیب و غریبی نیست. آدمیزاد اگر با خودش و دیگران سر لج نیفتد خیلی خوب معنای مردم را میفهمد.