bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۶۳۳۰۲۲
احوالات ساکنان پایتخت ایران در آخرین روز‌های جنگ جهانی دوم در اردیبهشت ۱۳۲۴

عروسی کنید، جنگ تمام شد!/ گشتی در پایتخت بعد از جنگ دوم

عروسی کنید، جنگ تمام شد!/ گشتی در پایتخت بعد از جنگ دوم

«روزنامه ترقی» تحت عنوان «محاکمه فاتح وردن» به تبلیغ چاپ شرح محاکمه مارشال پتن در شماره آتی‌اش پرداخت و «تهران مصور» به «آخرین روز‌های جنگ و اولین روز‌های متارکه» روی خوش نشان داد. مجله «ویکتوری» شماره سومش را با «۲۵۰ عکس» منتشر کرد و نشریه «فردا» موشکافی «علت روحی غلبه انگلستان و شکست آلمان» را برعهده گرفت با این شعار: «با سه ریال و نیم بخرید و بخوانید و اگر نپسندیدید بفرستید، ۵ ریال بگیرید»!

تاریخ انتشار: ۱۰:۳۷ - ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲

هم‌میهن نوشت: یکشنبه شانزدهم اردیبهشت سال ۱۳۲۴ هنوز دو روز تا پایان رسمی جنگ جهانی دوم در اروپا باقی مانده بود که گردانندگان سالن پذیرایی «یاس» در میدان بهارستان ترجیح دادند کسب‌وکارشان را با این عنوان در صفحه سوم روزنامه «اطلاعات» معرفی کنند:

«عروسی کنید، جنگ تمام شد».

اخبار سقوط زیر نوای ارکستر سمفونیک

با آغاز سال ۱۳۲۴ شمسی، ایرانی‌ها هم مثل سایر ملل جهان اخبار اضمحلال آلمان نازی و وقایع آخرین روز‌های جنگ جهانی دوم را با دقت و هیجان پیگیری می‌کردند.

از همان روز دوم اردیبهشت سال ۱۳۲۴ که روزنامه اطلاعات تیتر زد «قوای شوروی فقط ۵ کیلومتر با برلین فاصله دارند»، خیلی‌ها در ایران شمارش معکوس سقوط حکومت رایش را آغاز کردند. ایرانی‌ها البته خوش‌شانس بودند که با اشغال شهر‌های کشورشان به دست متفقین از شهریور سال ۱۳۲۰ به این سو، با وضعیتی مانند شهر برلین در اردیبهشت سال ۱۳۲۴ مواجه نشدند: «زنان و کودکان... مدت ده روز تمام [است طعم]نان را نچشیده‌اند و قوت لایموت اهالی برلین فقط و فقط مقدار کمی از سیب‌زمینی و شلغم است و جز چای که از بعضی گیاه‌ها تهیه شده، [نوشیدنی]دیگری ندارند. هنوز دو میلیون نفر دیگر در برلین متوقف هستند که راه فرار ندارند... اغلب خانواده‌ها کشتگان خود را در باغچه‌های خانه‌های خود به خاک می‌سپارند، زیرا در قبرستان‌های عمومی جا برای مردگان جدید نیست.»

این توصیف دهشتناک مطبوعات ایران از اوضاع پایتخت ویران‌شده رایش در حالی بود که همان روز‌ها اهالی تهران با میل و رغبت پای کلاس درس زبان افسران انگلیسی می‌نشستند و «جمعیت دوستداران فرانسه» در سالن دبیرستان البرز با «پروگرام شوبرت و چایکوفسکی» ارکستر سمفونیک برگزار می‌کردند.

تازه هیتلر را شناختیم!

تا حالا هر چه از اردوگاه‌های کار آلمان نازی شنیده‌اید، مربوط به کشتار در کوره‌های آدم‌سوزی نازی‌ها بوده است. اما کمتر ایرانی‌ای می‌داند که همان اولین روز‌های تسلیم آلمان به متفقین معلوم شد ما هم زخم‌خورده این اردوگاه‌ها هستیم هرچند به مراتب کمتر از اقوام دیگر.

به این خبر «خبرگزاری پارس» در ۲۹ اردیبهشت ۱۳۲۴ توجه کنید: «در بازداشتگاه موحش داخو [داخائو]سرشماری بازداشت‌شدگان و طبقه‌بندی آن‌ها بر حسب ملیت پایان یافته است. از ۳۱ هزار محبوس که به دست آلمانی‌ها شکنجه می‌شدند ۱۱۶۵ تن آلمانی ضدنازی و بیش از دو هزار تن یهودی آلمانی و منجمله اطباء خارجی و یک تن عراقی و یک تن عرب و ۱۳۵ تن ایرانی بودند.»

اینکه در دوران اسارت این ۱۳۵ نفر بر سر آن‌ها چه آمده است، ناگفته پیداست، اما ایرانی‌ها که تا همین چند سال پیش‌تر زیر سیطره تبلیغات بخش فارسی رادیو برلین تصور می‌کردند هیتلر پیشوای آزادی‌خواهی است که می‌خواهد جهان را از شر شیاطین و ایران را از دست روس و انگلیس رهایی ببخشد، حالا دور از اندیشه‌های هدایت‌کننده گوبلز، از حال هموطنان‌شان در اردوگاه‌های نازی‌ها با خبر می‌شدند و بعدتر، «شرح کشته شدن هیتلر» را «مفصلاً» در نشریه «لطف‌الله ترقی» می‌خواندند و «عکس عمارتی را که در آن کشته شده بود» می‌دیدند و به روایت روزنامه اطلاعات، خیلی هم خوشحال بودند که فاتحه این جنگ ویرانگر با شکست ژرمن‌ها خوانده شده است: «چهره‌های افسرده و غمگینی که سال‌ها غبار و حرمان آن را مکدر ساخته بود گشاده شد و برای نخستین بار پس از چند سال آثار شادمانی و سرور حقیقی را در قیافه‌ها می‌دیدیم.»

کمدی – درام یک مرگ!

فرقی نمی‌کرد ۷۸ سال پیش، «ساعت ۷ بعدازظهر شب جمعه» سیزدهم اردیبهشت سال ۱۳۲۴، در تماشاخانه «هنر» باشی و خوشحال از اینکه «دو برنامه بزرگ و معروف» یکی «درام اخلاقی به نام خانواده فناشده در ۴ پرده» و یکی هم «کمدی اپرت شیرین به نام عروسی کدخدا احمد در ۳ پرده» را «در یک شب با یک بلیط تحت نظر رژیسور معروف "قسطانیان"» به بهای ۲۰ ریال تا ۵۰ ریال ببینی یا سری به «سالون زیبایی و فیزیوتراپی» زده باشی و بخواهی «تقویت اعصاب و رفع حالات عصبی» کنی یا در همین «سالون» به فکر «علاج چاقی و ریزش موی سر و رفع چین‌های صورت و سالک به وسیله ماساژ و الکتریک» بیفتی؛ به هر حال از مهم‌ترین خبر همان روز مطلع شده بودی: «مرگ هیتلر».

کسی که روزگاری به مدد دانش تبلیغاتی وزیر اعظمش، در هیئت آزادکننده نامیرای ایران ظاهر شد، حالا به روایت نشریات آن زمان این چنین به خاک افتاده بود: «دیشب رادیو هامبورگ اوائل شب چندین مرتبه خبر داد که این رادیو یک خبر فوق‌العاده مهمی را انتشار خواهد داد. بعد از چند ساعت این رادیو اطلاع داد که هیتلر دیروز بعدازظهر در برلین در مقابل عمارت مستشاری رایش که در فرماندهی خود وسط برلین واقع است کشته شده. هیتلر موقعی که مانند یک سرباز بر علیه بلشویک مبارزه می‌کرد، کشته شد.»

البته حالا می‌دانیم هیتلر «مانند یک سرباز» کشته نشد؛ خودش را کشت؛ در میدان و رودرروی «بلشویک» هم مبارزه نمی‌کرد؛ کنار «اوا براون» بود، اما به هر حال، درست در همان روز خاص، اینجا در ایران، در پایتخت، در مجلس شورای ملی، سیاستمداری که او هم خودش را کشت تا نخست‌وزیر شود، بالاخره نخست‌وزیر شد!

عزیزان و دلاوران و ارواح!

«مجلس با اکثریت ۶۴ رای نسبت به آقای حکیم‌الملک رای تمایل داد». (روزنامه اطلاعات / ۱۲ اردیبهشت ۱۳۲۴)

این «آقای حکیم الملک» همان «ابراهیم حکیمی» دولتمرد عصر قاجار و پهلوی است که دوازدهم اردیبهشت سال ۱۳۲۴ بعد از کلی بالا و پایین شدن توسط مجلس شورای ملی، بالاخره به‌عنوان نخست‌وزیر معرفی شد تا درست در روزی که هیتلر خودش را کشت، تولد دوباره‌ای را تجربه کند. حکیم‌الملک البته آنقدر خوش‌شانس نبود که کابینه‌اش بر سر کار بیاید و کمی بعدتر در خردادماه و درحالی‌که هنوز طعم صدارت را نچشیده بود، توسط مجلس که مخالف وزرای معرفی‌شده توسط او بود، به زیر کشیده شد تا کار به پائیز بکشد و نخست‌وزیر دوباره جناب حکیمی. اما همو در ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۲۴ یعنی یک روز بعد از آنکه جنگ در اروپا با تسلیم آلمان‌ها به پایان رسید، برای نخستین‌بار تحت عنوان «نخست‌وزیر» (منت‌ها بدون وزیر!) در مجلس شورای ملی حضور پیدا کرد و در این باره به ایراد «نطق» پرداخت.

«آقای نخست‌وزیر» که نطق‌شان هر بار با «کف زدن نمایندگان و حضار» و «صحیح است، صحیح است» گفتن‌های آن‌ها قطع می‌شد، به تمجید از «قوای متفقین عزیز» (!) و «ارتش دلاور سرخ» (!) و روح فرانکلین روزولت (!) پرداخت و روز پایان جنگ را روز پیروزی ایران دانست: «امروز که روز پیروزی ملل متفق است روز پیروزی ایران هم محسوب می‌شود و بدیهی است که ملت آزادی‌خواه و حکومت دموکراسی ایران در شادی و سرور عموم ملل آزادی‌خواه شریک و سهیم می‌باشد و خیلی مفتخر و خرسند است که در راه پیروزی متفقین عزیز خود صمیمانه همکاری نموده است...» نه اینکه کسی اظهارات «آقای نخست‌وزیر» را جدی نگرفته باشد، اما همان زمانی که «حکیم‌الملک» در حال یاد کردن از شرافت قوای متفق بود، مردم عادی در بیرون مجلس سرشان به کار خودشان گرم بود. بعضی پی رتق و فتق امور برای برپا کردن «هشتمین جلسه عمومی اتحادیه دلالان برای شور و تصویب مرامنانه و نظامنامه اتحادیه» بودند و بعضی هم در اندیشه جور کردن ۵۰ ریال برای نشستن در «لژسینما تأتر فرهنگ» برای حظ بردن از نمایش «خاله چارلی» و «سه ساعت» هنرنمایی «آقای تفکری که رل خاله چارلی را عهده‌دار است».

البته که آن‌ها هم مثل همه عالم تشنه شنیدن اخبار جدید درباره پایان جنگ بودند، اما چه‌بسا اگر پای دردودل آن فندک‌فروش «خیابان اسلامبول» می‌نشستی که هر فندک «محکم و شیک» خودش را به کسانی که از «خرید کبریت خسته شده‌اند» دانه‌ای ۷۵ ریال با «ضمانت ۱۰ سال» می‌فروخت، احتمالاً به شما می‌گفت که از نطق «مستر چرچیل» و «مستر ترومن» و «ژنرال دوگل» و «مارشال استالین» که شب قبلش از «رادیو لندن» شنیده بود، بیشتر از نطق نخست‌وزیر حکیم‌الملک خوشش آمده! تازه همین فندک‌فروش و خیلی‌های دیگر فارغ از این نطق‌ها، پی تفریحات بعد از جنگ هم بودند و چشم‌انتظار شب‌هنگام همان ۱۹ اردیبهشت که شهرداری تهران قول داده بود به یمن پیروزی متفقین «مراسم آتش‌بازی مجللی در میدان سپه» برپا کند؛ آن‌هم ذیل سایه پرچم‌های رنگارنگ ملل پیروز در جنگ که از در و دیوار ادارات دولتی ایران آویزان شده بود!

جشن، روی هوا!

«مستر چرچیل» و «مستر ترومن» که سخنرانی‌های اعلام پیروزی‌شان در لندن و واشنگتن به پایان رسید، «بلافاصله در تهران شروع به اجرای برنامه جشن پیروزی گردید و بی‌درنگ شروع به شلیک ۱۰۱ تیر شد و نقاره نواخته شد». یک روز بعد هم که می‌شد ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۲۴، بعضی‌ها که از چند روز پیش‌تر آگهی تبلیغاتی «شرکت سهامی ایران‌تور» وسوسه‌شان کرده بود، خواستند اولین مسافران «سرویس هوایی» این شرکت بین «تهران- اصفهان – شیراز – بوشهر» باشند که تجربه «طیاره» سواری را در اولین روز‌های پیروزی متفقین تجربه می‌کنند!

بماند که ۵۰ نفر دیگر از علاقه‌مندان به پرواز منتظر «سرویس هوایی ایران‌تور» نمانده بودند و بامداد جمعه قبلی‌اش (۱۴ اردیبهشت) به برکت «باشگاه هوایی» اولین پرواز تفریحی را بر فراز تهران انجام داده بودند. از همه جالب‌تر هم احوالات «۲ نفر زن» از این گروه پنجاه‌تایی بود که «با اطفال خود به واسطه ابتلا به سیاه‌سرفه و تجویز طبیب در ارتفاع یکهزار و دویست متر به مدت نیم ساعت پرواز نمودند»؛ البته با پرداخت ۱۰ تومان!

گشتی در پایتخت بعد از جنگ دوم

از باشگاه‌های هوانوردی گذشته، همین‌جا روی زمین، کاسب‌ها و بازاری‌های ایرانی و حتی مطبوعات نگذاشتند جنگ تمام شود که تبلیغات فروش محصولات‌شان را شروع کردند.

«روزنامه ترقی» تحت عنوان «محاکمه فاتح وردن» به تبلیغ چاپ شرح محاکمه مارشال پتن در شماره آتی‌اش پرداخت و «تهران مصور» به «آخرین روز‌های جنگ و اولین روز‌های متارکه» روی خوش نشان داد. مجله «ویکتوری» شماره سومش را با «۲۵۰ عکس» منتشر کرد و نشریه «فردا» موشکافی «علت روحی غلبه انگلستان و شکست آلمان» را برعهده گرفت با این شعار: «با سه ریال و نیم بخرید و بخوانید و اگر نپسندیدید بفرستید، ۵ ریال بگیرید»!

گشت و گذار در خیابان‌های تهران پس از جنگ هم به خوبی نشان می‌داد که بعضی کاسب‌ها چطور از تسلیم آلمان‌ها استفاده کرده‌اند و با شعار «بعد از جنگ ارزان شد» مشتری جمع می‌کنند.

مثلاً «کنتوار نقره واقع در اول بازار بزاز‌ها همه رقم نقره‌جات ۸۴ عیار را به مناسبت پایان جنگ به قیمت خیلی ارزان در دسترس مشتریان گرامی» خودش می‌گذاشت. «عمده‌فروشی منتقمی» در ناصرخسرو هم با شعار «نتیجه صلح ارزانی است» هر قوطی «آنتی فلوژیستیم را به‌جای آنتی فلوژیستین» ۱۵ ریال قیمت زد.

«شهردار تهران» آگهی کرد که «بهای چای در قهوه‌خانه»، «تنزل» پیدا کرده و «چای اعلا با قند خوب، استکانی هفتاد دینار» تعیین شده است. آقای شهردار در یک آگهی دیگر، «بهای خرده‌فروشی یخ» را «از قرار کیلویی شصت دینار» تعیین کرد و «بنگاه کجوری» هم بشارت داد که در ازای دریافت ۵۵۰ ریال «یک خروار ذغال مرغوب» را درب منزل تحویل می‌دهد. «اداره زربخش» هم با شعار «جنگ تمام شد، فکر پول کنید»، بهترین وسیله برای رسیدن به «پول زیاد و فوری بدون زحمت و خرج» را «تهیه بلیط‌های اسب‌دوانی» اعلام کرد!

از اوضاع و احوال قیمت اسب و اقلام (!) اسب در تهرانِ بعد از جنگ جهانی دوم، این را هم داشته باشید که «یک دستگاه درشکه بزرگ عالی ساخت روسیه معروف به رحمان‌اف با کلیه اثاثیه و لوازم و دو رأس اسب جوان و قوی به قیمت مناسب» در معرض فروش گذاشته شده بود تا یکی پیدا شود آن را بخرد؛ و بالاخره اینکه یادتان نرود: «عروسی کنید، جنگ تمام شد»!

bato-adv
bato-adv
bato-adv