مصطفی آبروشن، یک جامعهشناس گفت: «جامعهای که اکثر جوانانش بیکار هستند و به مرحلهی بلوغ اقتصادی نرسیدند، چگونه میتوانند به بلوغ اجتماعی برسند و به نظام اجتماعی خویش اعتماد کنند؟»
اعتماد بین دولت و مردم در کنار مشارکت یکی از بخشهای مهم سرمایه اجتماعی است، زمانیکه این اعتماد دو سویه وجود داشته باشد انجام بسیاری از امور با همدلی تسهیل میشود، حتی هزینههای انجام کارها کاهش پیدا میکند، چراکه هم مردم و هم دولت اعتماد میکنند پشت یک هدف مشترک ایستادن بهنفع هر دوی آنها است. حالا برخی از شواهد حاکی از آن است که اعتماد بین دولت و مردم در ایران روندی نزولی پیدا کرده است، طوریکه مصطفی آبروشن، جامعهشناس میگوید: «آنچه که جامعهی ما را نسبت به دیگر جوامع متمایز کرده این واقعیت تلخ است که نه دولت ملت را بهرسمیت میشناسد و نه ملت دولت را.»
به گزارش خبرآنلاین، او ادامه میدهد: «بهنظر میرسد ریشه این بیاعتمادی ناشی از بحران مدیریت در جامعه است و درمان آن، رجوع به شایستهسالاری، تخصصگرایی و تکیه بر علم و عقلانیت در مدیریت نهادهای اجتماعی است.»
متن کامل گفتگو با مصطفی آبروشن در ادامه آمده است.
چرا وجود اعتماد و بهطور مشخص اعتماد سیاسی اهمیت دارد؟
برای صحبت درباره اعتماد ابتدا باید سرمایهی اجتماعی را واکاوی کنیم، در واقع این مفهوم بهعنوان روح یک ملت به شمار میآید که در فرایند جامعهپذیری آموخته میشود. سرمایه اجتماعی نهتنها به ارتباطات انسان معنا و مفهوم میبخشد، بلکه زندگی گروههای اجتماعی را لذتبخشتر میکند. هرچه اعتماد، صداقت، همدردی، همبستگی و مشارکتهای اجتماعی که از مولفههای سرمایهی اجتماعی است بیشتر باشد، آن جامعه توسعه پایدارتری را تجربه خواهد کرد.
به ما بگویید مبحث اعتماد ذیل سرمایه اجتماعی چه جایگاهی دارد؟
بهنظر میرسد اعتماد متقابل مردم و حکومت از مهمترین مولفههای سرمایهی اجتماعی بهشمار میآید؛ زیرا این اعتماد، بستر همکاری میان اعضای جامعه است.
اعتماد چگونه ایجاد میشود؟
این مفهوم ریشه در انتظاراتی دارد که مردم نسبت به نظام اجتماعی دارند. اگر به انتظاراتی که از سوی مسئولان در ذهن شهروندان شکل گرفته، پاسخ شایسته و متقاعدکنندهای داده نشود یا اگر مردم احساس کنند که نهادهای اقتصادی-اجتماعی افکار وانتظارات عمومی را نمایندگی نمیکنند، ما شاهد بیاعتمادی نسبت به حاکمیت خواهیم بود؛ بنابراین اعتماد اجتماعی مفهومی دستوری نیست که ما بخواهیم با نگاه پلیسی در جامعه محقق کنیم؛ بلکه اعتماد بر این اساس شکل میگیرد که نقشهای محول اجتماعی که در اختیار مدیران دولتی است به شایستگی ایفا شود، به عبارتی هر نهادی وظیفهاش را مسئولانه و بهدرستی انجام دهد. در غیر این صورت آن نگرش مثبت نسبت به نظام اجتماعی که همان اعتماد است سلب خواهد شد.
شما وضعیت اعتماد در ایران را چگونه بررسی میکنید؟
وقتی در جامعهای زمینه رشد و شکوفایی جوانان محقق نشود و آنان امید به آینده روشن را از دست بدهند، بهمعنای از بینرفتن اعتماد اجتماعی است. وقتی رفتار نیروهای برقرارکننده نظم با شهروندان بهشکل احترامآمیز تعریف نشده، بهطوری که بارها شاهد خشونتورزی نسبت به شهروندان بودهایم، نتیجه آن میشود که این بیاعتمادی باعث خشم خودجوش مردم شده و خودروی پلیس را واژگون میکنند. زمانی که بنده بهعنوان یک جامعهشناس با نقدی دلسوزانه از وضعیت موجود، متهم به سیاهنمایی میشوم، چگونه میتوان از اعتماد صحبت کرد؟ در واقع این واقعیتهای تلخ کدهایی است که ما را بایستی به تفکر وا دارد؛ زیرا این اعتماد متقابل عملاً گسسته شده است. متاسفانه حاکمیت با نظارتهای شدید و مستمر تکلیف و وظایف شهروندی را به افراد جامعه گوشزد میکند، اما خبری از حقوق شهروندی نیست. جامعهای که اکثر جوانانش بیکار هستند و به مرحلهی بلوغ اقتصادی نرسیدهاند چگونه میتوانند به بلوغ اجتماعی برسند و به نظام اجتماعی خویش اعتماد کنند؟ در واقع این جوانان در مرحلهی اول نیازهای زیستی درجا زدهاند؛ لذا دلیل متقاعدکنندهای برای برقراری اعتماد وجود ندارد؛ به عبارتی بیاعتمادی در جامعهی ما علت نیست، بلکه معلول ضعف عملکردی و شرایط نابسامان اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است. وقتی در جامعه توزیع ثروت عادلانه نباشد و این نابرابریها افراد جامعه را پولاریزه کرده و به دو قطب دارا و ندار تقسیم کند، طبیعی است که شایستگی ساختار سیاسی جامعه مورد بیاعتمادی عمومی قرار میگیرد.
شما این بیاعتمادی را به ضعف عملکرد مدیران نسبت دادید، آیا مسائل فردی و شخصی هم در ظهور و بروز بیاعتمادی نقش دارند؟
بیاعتمادی مفهومی جامعهشناختی است و نمیتوان آن را به بعد روانشناختی تقلیل داد. در حوزهی روانشناسی مقدار کمی از بیاعتمادی میتواند مفید باشد؛ زیرا خوشبینی بیش از حد و اعتماد بیدلیل نسبت به دیگران میتواند بسیار آسیبزننده باشد. از سوی دیگر بیاعتمادی افراطی نیز فرد را برای انجام کارها و فعالیتهایش، بهخصوص در ارتباط با دیگران دچار مشکلات جدی میکند. با این وجود بیاعتمادی مفهومی است که در یک پیوستار قرار میگیرد؛ لذا نمیتوان جامعهای را در نظر گرفت که بیاعتمادی در آن به صفر رسیده باشد. آنچه که مهم است نرخ اعتماد یا بیاعتمادی به دولت است. آنچه که جامعهی ما را نسبت به دیگر جوامع متمایز کرده است این واقعیت تلخ است که نه دولت ملت را بهرسمیت میشناسد و نه ملت دولت را. در واقع این بیاعتمادی متقابل، جامعه را در مقابل مسائل کوچک و بزرگ اجتماعی بیدفاع کرده است.
شما معتقدید ما در جامعه بهطور نسبی فقدان اعتماد داریم، این وضعیت چه آسیبی به جامعه میزند؟
وقتی در یک جامعه اعتماد اجتماعی کمرنگ شود، هر رویدادی که احساسات و وجدان جمعی را جریحهدار کند بهعنوان یک جرقه در انبار باروت بالقوه میتواند عامل جنبشهای اجتماعی غیرقابل کنترل شود. یکی از کدهایی که نشان از بیاعتمادی اجتماعی دارد، رشد فزایندهی فردگرایی در جامعه است؛ زیرا مشارکت و فعالیتهای جمعی که از متغیرهای سرمایهی اجتماعی است بهشدت کاهش پیدا کرده است.
برای بهبود این رابطه چه باید کرد؟
همانطورکه گفتم ریشه این بیاعتمادی ناشی از بحران مدیریت در جامعه است و درمان آن، رجوع به شایستهسالاری، تخصصگرایی و تکیه بر علم و عقلانیت در مدیریت نهادهای اجتماعی است.