جعفر ایازی از فرماندهان پیشکسوت ارتشی دوران هشت سال دفاع مقدس در کتاب «نوهد تا خرمشهر» با اشاره به حوادث خرمشهر روایت میکند: دو کانتینر طلا در گمرک خرمشهر است و هنوز تخلیه نشدهاند و میبایست آنها را به تهران و بانک مرکزی بفرستند، ولی منتقل نشدهاند، این کانتینرها در قسمت غربی گمرک خرمشهر قرار دارند و رنگشان نیز زرد کم رنگ است. او با اطمینان کامل میگفت که آنها پر از طلا هستند.
نامبرده چنین اظهار نظر کرد که چون پرسنل گردان دژ بسیار کم و فاقد سلاح و مهمات بود تکاوران دریایی و نیروی سپاه پاسداران و تعداد زیادی از نیروهای مردمی که به وسیله سپاه مسلّح شده بودند، همه دست به دست هم دادند و حماسه مقاومت بزرگ خرمشهر را رقم میزنند و به نیروهای متجاوز عراقی نشان میدهند که نیروهای ایرانی مستقر در خرمشهر تا جان در بدن دارند مقاومت دارند و تن به خفت و خواری نمیدهند.
به گزارش ایسنا، روز دوم مهرماه ۱۳۵۹ عده زیادی از سربازان و درجهداران زخمی شدند. منطقه عملیاتی به حدی وسیع و بزرگ بود که فرماندهی و نظارت بر نیروهای رزمنده کاهش پیدا کرده بود. در این گیرودار بودیم که یکی از کارکنان گمرک خرمشهر نزد استوار کابلی آمد. گویا استوار کابلی را از قبل میشناخت و استوار کابلی نیز او را نزد من آورد و وی را به اسم «سیدحسین شادیفر» به من معرفی کرد. نامبرده چنین اظهار نظر کرد که دو کانتینر طلا در گمرک خرمشهر است و هنوز تخلیه نشدهاند و میبایست آنها را به تهران و بانک مرکزی بفرستند، ولی منتقل نشدهاند این کانتینرها در قسمت غربی گمرک خرمشهر قرار دارند و رنگشان نیز زرد کم رنگ است.
او با اطمینان کامل میگفت که آنها پر از طلا هستند. من با ستوان دستگردی که رسته مهندسی داشت و مختصری هم به کار تخریب وارد بود مقداری فتیله انفجاری و مقداری خرج خمیری C و مقداری چاشنی به همراه یک قبضه «تفنگ ۱۰۶» با رانندگی سرباز وظیفه «بزرگی» مهیا کردیم و به سمت گمرک خرمشهر حرکت کردیم. موقع حرکت دستورات لازم را به ستوان رختدار و استوار کابلی برای وضعیت موجود دادم.
عراقیها در پایین گمرک با نیروی تکاوران دریایی درگیر بودند. من از درب شرقی وارد گمرک شدم. وقتی وارد شدم کمی که جلو رفتم دیدم تا چشم کار میکند ماشینهای سواری تویوتا پارک شده است و در سمت چپ آنها تعداد زیادی تریلر وایت سفید که فقط کلگی آنها موجود بود دیده میشد. این ماشینهای سواری و باری سه ماه پیش به گمرک خرمشهر رسیده بودند و هنوز تخلیه نشده بودند. به قسمت غرب گمرک آمدم پر از کانتینر بود. کانتینرها در قسمت غربی در چند قسمت ردیف شده بودند و تعداد زیادی از آنها به رنگ زرد بود. از قبضه ۱۰۶ پیاده شدم و با ستوان دستگردی شروع به خرج گذاری و فتیله گذاری کردیم.
به این شکل دربها و قفلهای زیادی را منفجر و باز کردیم. همه پر از وسایل بودند، ولی از طلا خبری نبود. کانتینرهای زرد بسیار زیاد بودند و قادر به باز کردن همه نبودیم، چون وقت این کار را هم نداشتیم. وقت زیادی هدر دادیم، ولی نتیجهای نگرفتیم و کانتینر طلا پیدا نشد. عراقیها به قسمت غربی گمرک نزدیک شده بودند و قسمت درب شرقی را زیر آتش گرفته بودند و دیگر رفت و آمد از آنجا غیر ممکن شده بود. راه خروج به طور کلی بسته بود و نمیدانستم چطور از آنجا خارج شوم. مجبور شدم با تفنگ ۱۰۶ قسمتی از دیوار گمرک را منهدم کنم. من و ستوان دستگردی و راننده از آنجا خارج شدیم و به سرعت خود را به ستوان رختدار و سرگروهبان کابلی رساندیم. البته دست خالی!
وقتی برگشتم، ستوان زارعیان و ستوان علیلو در مرکز بودند. در این فکر بودیم که چارهای بیابیم تا موقعیت خود را در دژ حفظ کنیم. قرار را گذاشتیم و به این نتیجه رسیدیم که من به اتفاق ستوان علیلو و ستوان زارع به نخلستانهای دشت شلمچه برویم و وضعیت عراقیها را بررسی کنیم. همچنین قرار شد برای این مأموریت من به اتفاق ستوان زارعیان هر کدام با چند قبضه تفنگ ۱۰۶ برای شناسایی برویم و ستوان علیلو و ستوان قدیمی و استوار کابلی تا پلنو ما را همراهی کنند تا در صورتی که برای ما و پرسنل ما اتفاقی افتاد. آنها موقعیت پل نو را تثبیت کنند و در آنجا مقاومت کنند.
مهمات کافی روی خودروها سوار کردیم و با سه قبضه تفنگ ۱۰۶ راه افتادیم. هدف ما بیشتر شناسایی و اطلاع از نیروهای عراقی و در صورت امکان بر هم زدن آرایش و آسایش آنها بود. به پل نو آمدیم و از آنجا به نخلستان رفتیم. هر سه قبضه تفنگ ۱۰۶، ۲۰۰ الی ۳۰۰ متر با هم فاصله داشتند. حدود ۶۰۰ الی ۷۰۰ متر از پل نو دور شده بودیم که عراقیها متوجه حضور ما شدند و شروع به تیراندازی کردند. با تانکهای عراقی درگیر شدیم و در شروع کار سه دستگاه تانک عراقی را زدیم و آتش گرفت. فاصله ستوان زارعیان با من و علیلو بیشتر شده بود متوجه شدم ستوان زارعیان لابه لای تانکها پیش میرود و به راست و چپ تیراندازی میکند. ستوان علیلو با بیسیم خبر داد که ستوان زارع را نمیبینم. گفتم تانکهای سمت چپ را نگاه کن. آنها از پشت ضربه دیدهاند و در حال سوختن هستند. آنها را زارعیان زده است. سریع بیا تا به او برسیم در غیر این صورت امکان اسیر شدن وی وجود دارد. جلوی ما چهار تانک بود. من و ستوان علیلو با آتش و مانور آنها را زدیم و تانکها آتش گرفتند. از کنار تانکهای سوخته عبور کردیم و درست در سمت زارعیان قرار گرفتیم.
زارعیان مثل شیرژیان پرتحرک شده بود. مرتب جولان میداد و تانکها و نفربرها را میزد. حدود ۱۰ الی ۱۱ تانک در سمت راست بودند. زارعیان در بیسیم گفت: «سمت راست را نگاه کنید تانکها فرار میکنند و عقبنشینی کردهاند.» هر سه به خود میبالیدیم. سربازان راننده جیپها با ویراژ و فرار و گریز حماسه آفریدند. دود و آتش منطقه را در بر گرفته بود. ستوان رختدار از طریق بیسیم وضعیت ما را جویا شد گفت: «جناب سروان ابازی ما سوختن تانک و نفربرها را از پل نو میبینیم و به شما فرماندهان افتخار میکنیم آیا به کمک نیاز دارید؟» گفتم: «نه آنها فرار کردند و من و ستوان زارعیان و ستوان علیلو داریم برمیگردیم.»