شیفتگی فرهنگی ما به جرایم سازمان یافته منجر به خلق شخصیتهای نمادین و مشهوری مانند دون کورلئونه و تونی مونتانا شده است. حتی پیچیدهترین ضدقهرمانها مانند تونی سوپرانو نیز به نوبه خود جسور، ملون و فریبنده هستند. هنگامی که عنصر جنایی با چنین خطوط برجستهای ترسیم میشود، حتی زمانی که ما با برخی از انگیزههای آنها ارتباط برقرار میکنیم، به سادگی میتوان اعمال آنها را به عنوان چیزی که تنها افراطیترین مجرمان درگیرشان میشوند، رد کرد.
سریال بریکینگ بد با تصور اینکه تبدیل شدن یک پدر و شوهر میانسال به یک تولید کننده مواد مخدر و قاتلی خونسرد نیازمند چه چیزهایی است، بینندگان را مجبور به مواجهه با یک واقعیت ترسناک کرد – اینکه شاید شر یک نیروی یکپارچه نیست که به طور کامل و واضح با نیکی در تضاد باشد، بلکه کاشت تدریجی یک سری توجیهات است که توسط مردم عادی به کار گرفته میشود. شاید این همان سفری باشد که ما آن را به این اندازه جذاب میبینیم، مانند تبدیل شدن والتر وایت به بدترین خود که به مخاطبان این امکان را میدهد تا نگاهی اجمالی به پیامدهای اراده آزاد و بی قید و شرط یک انسان داشته باشند. در ادامه این مطلب میخواهیم به این موضوع بپردازیم که تبدیل شدن یک نفر از یک معلم علوم به یک تولید کننده مواد مخدر صنعتی که با ریسین انسانها را میکشد چگونه اتفاق میافتد، دستکم در دنیای سریال «بریکینگ بد».
وقتی برای اولین بار والتر وایت را در اپیزود پایلوت سریال بریکینگ بد ملاقات میکنیم، باورش سخت است که یک معلم شیمی با اخلاق ملایم، یک شوهر فداکار و پدری دوست داشتنی برای یک کودک معلول، حتی بتواند به حرکت به سمت تاریک انسانی فکر کند. در حالی که وضعیت سلامتی والتر، انگیزه اصلی در تصمیم او برای رفتن به سمت بدی هاست، بعداً مشخص میشود که داستان گذشته خود او به عنوان یک کودک نیز به تبدیل شدن والتر به فردی که در ابتدای سریال میبینیم، کمک کرده است.
کنترل – به خصوص نوعی که از اعمال قدرت سنتی مردانه ناشی میشود – یکی از انگیزههای کلیدی والتر است، بنابراین وقتی از آسیب و احساس درماندگی او در کودکی مطلع میشویم، بهتر تصمیم او را درک میکنیم. والت که در دهه ۱۹۶۰ بزرگ بود، هرگز چهره پدر قدرتمندی نداشته است، زیرا خودش نیز از زمانی که به یاد میآورد، پدرش را مردی بیمار و در حال رنج کشیدن میدیده است. همان طور که در نهایت واقعیت کودکی خود را به پسرش والت جونیور میگوید، پدر والتر وایت به بیماری هانتینگتون مبتلا شد، زمانی که او تنها چهار یا پنج سال داشت. تنها خاطره او از پدرش، بازدید از بیمارستان در روزهای پایانی عمرش است؛ خاطرهای ترسناک از بوی بیمارستان و دیدن پدرش که «به تمامی نابود شده بود» و احتمالاَ نمیتوانست پسر خودش را بشناسد. برای والت، این خاطره بود که تعیین میکرد او چطور باید خودش را به پسرش نشان دهد و در فصل چهارم در اپیزود Salud در مورد بیماری اش به پسرش والتر جونیور بگوید: «نمی خواهم وقتی رفتم، این خاطرهای باشد که از من به یاد داری».
والتر وایت جوان با عشق همیشگی اش به علم، به نظر میرسد که در طول سالهای کالج، همیشه آیندهای بزرگ در انتظار خود میدیده است. والت در حالی که دانشجوی ممتازی در موسسه فن آوری کالیفرنیا (کالتک) بوده و در آنجا کریستالوگرافی اشعه ایکس میخواند، دوستی نزدیکی با یکی از دوستان دانشمند خود به نام الیوت شوارتز برقرار میکند. آنها در کنار هم شرکت Gray Matter Technologies را تاسیس میکنند؛ نامی که از ترکیب نام خانوادگی آنها الهام گرفته شده است؛ چرا که شوارتز معادل «سیاه» در زبان آلمانی است و ترکیب آن با «سفید» والتر وایت، باعث تشکیل رنگ خاکستری میشود. با شروع فعالیت و کسب اعتبار این شرکت، شیمیدانان جوان چندین اختراع ثبت کرده و به تحقیقات علمی خود ادامه میدهند. کار والتر به عنوان رهبر پروژه کریستالوگرافی برای یک پروژه رادیوگرافی فوتون در لوس آلاموس حتی به تحقیقات شیمی برنده جایزه نوبل در سال ۱۹۸۵ نیز کمک میکند، چیزی که او هنوز چند دهه بعد از آن ماجرا نیز به آن افتخار میکند و در اپیزود پایلوت نیز شاهد آن و نمایی از جایزهای که والتر گرفته هستیم.
اگرچه بریکینگ بد هیچ گاه به طور صریح به ثبت اختراعات یا فناوریهای توسعه یافته توسط کمپانی گری متر تکنولوجیز در دوران همکاری والتر با این استارتاپ نمیپردازد، اما چند سرنخ را میتوان در روی جلد مجله علمی آمریکایی و مقالهای قاب شده روی دیوار خانه الیوت پیدا کرد. در این مقاله که تحت عنوان “Breakthroughs” منتشر شده، آمده است: «گری متر تکنولوجیز بر روی سوئیچ مولکولی متمرکز میشود» سوئیچ مولکولی یک دستگاه در سطح نانو است که مانند یک کلید برق روشن و خاموش میشود، چیزی که تاثیرات فوق العادهای برای آینده پزشکی دارد. سقوط نهایی والتر از کسی که میتواند به بشریت کمک کند تا مردی که از تولید یک داروی مرگبار به عنوان بخشی از دنیای جنایت سازمان یافته سود میبرد، بیش از پیش بر فساد و تباهی روح او تاکید دارد.
تغییر شکل والتر وایت از دانشمندی با رفتار ملایم به یک تولید کننده متامفتامین با تفکر ماکیاولیایی ممکن است در ابتدا شبیه به سقوط از اوج به نظر برسد. اما نگاهی دقیقتر نشان میدهد که او از مدتها قبل از پختن اولین بسته کریستال، در حال سرکوب سه گانه تاریک خود بوده است، چیزی که شرکای سابقش الیوت و گرچن سعی میکنند آن را نادیده بگیرند، اما موفق نمیشوند. والت مانند بسیاری دیگر از خودشیفته ها، راهی برای حفظ روابط خود، بدون آشکار کردن تاریکی و سمیت واقعیت طبیعت درونی خود دارد؛ ویژگیهایی که تنها زمانی ظاهر میشوند که او احساس تهدید، رقابت یا عدم کنترل کامل داشته باشد. نشانهای از این تاریکی درونی برای اولین بار در رابطه والت با همکارانش در شرکت گری متر آشکار میشود و از سقوط شکسپیری در آینده خبر میدهد.
به عنوان یک دانشمند جوان، والت در مسیری قرار میگیرد که کمتر کسی رویای آن را در سر میپروراند، مسیری که با یک راه اندازی یک شرکت موفق و رو به توسعه آغاز شده و در ادامه با علاقمند شدن به دستیار آزمایشگاه خود، گرچن ادامه مییابد. اما والت پس از ملاقات با خانواده ثروتمند گرچن، ناگهان همه چیز را به هم میریزد و سهم خود از شرکت را به قیمت ناچیز ۵،۰۰۰ دلار میفروشد. همان طور که وینس گیلیگان، خالق سریال، به هافینگتون پست گفته است، ثروت گرچن ” به نوعی ذهنش را درگیر کرد و باعث شد احساس حقارت کند و بیش از حد واکنش نشان دهد». آنطور که داستان از دیدگاه والت تعریف میشود، به نظر میرسد الیوت و گرچن او را از شرکت بیرون کرده اند، از ایدههای او سود برده و والت بیچاره را به حال خود رها کرده اند. این ایدهای است که والت از نهادینه کردن آن در ذهن خود، اطرافیان و مخاطب سریال خوشحال میشود، به طوری که سائول گودمن در سریال “بهتره با ساول تماس بگیری” به والت پیشنهاد میکند که از این دو به خاطر تقلب در ثبت اختراع، سرقت مالکیت معنوی و فسخ نادرست شکایت کند.
نمونهای اولیه از تمایل والت به تغییر واقعیتهای تاریخی به گونهای که هرگونه سایهای از مسئول بودن در قبال اعمال خودش را از بین ببرد، خروج آنی او از شرت گری متر تکنولوجیز برای همیشه مسیر زندگی او را تغییر داده و در عین حال خشم او را نسبت به رابطه اش با الیوت و گرچن خلق میکند. پس از خروج والت، ارزش این شرکت افزایش یافته و در نهایت زمانی که با والت آشنا میشویم، گری متر تکنولوجیز به یک شرکت چند میلیارد دلاری تبدیل شده است. الیوت و گرچن در غیاب او تبدیل به اسطوره تبدیل میشوند.
چه به این دلیل که او بیش از حد درگیر احساس تملک نسبت به همسایه اش بوده و چه به این دلیل که او واقعا ضعیفترین حلقه در شرکت گری متر بوده، همکاران سابق والتر موفق میشوند در حالی که زندگی او به یک مسیر خنثی و ساده میرود. او برای مدتی به تحقیقات ادامه میدهد و همانطور که در اپیزود Cancer Man در فصل اول بریکینگ بد دیده میشود، در طول سالها در تعداد زیادی از آزمایشگاههای شیمیایی مشغول به کار میشود. هنگامی که رابطه عاشقانه والت با گارسن یک رستوران، اسکایلر، از یک جدول کلمات متقاطع آغاز شده و منجر به ازدواج و بچه دار شدن او میشود، والت خود را در حال تجربه یک زندگی میبیند که بسیاری از مردم آن را تحقق رویای آمریکایی میدانند – یک شغل پایدار، یک خانواده خوب، و داشتن خانه.
اما برای نفس شکننده والتر، ازدواج نه چندان پرشور، خانه طبقه متوسط، و چالشهای بزرگ کردن یک پسر مبتلا به فلج فیزیکی هرگز به رویایی که او داشت نزدیک نیست. هنگامی که او حرفه تحقیقاتی خود برای کار به عنوان معلم شیمی دبیرستان، و انجام شغل دوم در یک کارواش، رها میکند، گویی به یک زندگی متوسط و مملو از حسرت تنزل کرده است.
حضیض زندگی ساده و معمولی والتر وایت با تشخیص سرطان او رقم میخورد، یک نماد فیزیکی رو به رشد از زوال روح او که والتر را به سمت زندگی جنایتکارانه سوق میدهد. زندگی والتر در این برهه یکی از یکنواختترین و کسل کننده زندگیها در این نقطه یکی از یکنواختیهای خسته کننده و کسل کنندهترین زندگی هاست که والتر خود باعث آن شده و سعی میکند این پشیمانی و حسرتها را با غرولند کردن با خودش و فشردن دندان هایش مخفی کند. وجود خانواده وایت درگیر بدبختیهای طبقه کارگر است؛ از قبضهای عقب افتاده، وسایل خراب شده گرفته تا این واقعیت که یک فرزند دیگر در راه است و سیر کردن دهانی دیگر بر معضلات و مشکلات خانواده میافزاید. در یک برهه، اسکایلر حتی در هنگام رابطه جنسی به یک سری فروش آنلاین رسیدگی میکند که نشان از شرایط ناگوار مالی خانواده والتر وایت دارد.
جشن تولد ۵۰ سالگی والتر رژهای از بدبیاری هاست: پسرش دائم غر میزند، دانش آموزان و رییسش به او بی احترامی میکنند، جشنی که بیشتر به جشنی برای اسکایلر شبیه است تا جشنی برای او، جایی که باجناقش که پلیس مبارزه با مواد مخدر است، به جای او به کانون توجه تبدیل میشود. هنگامی که والت یک روز پس از مهمانی اش هنگام کار در کارواش بیهوش شده و در نهایت مشخص میشود به سرطان ریه مبتلاست، واکنش مبهم و بی احساس او به افشاگری پزشک در مورد بیماری و مدتی که زنده میماند – امید به زندگی دو ساله، بهترین سناریوست – تداوم منطقی بی احساسی او نسبت به چیزی است که در زندگی اش تجربه میکند. اما وقتی اطلاعات بیشتری رفته رفته فاش میشود، فیلتر خشم و رنجش والت را کوتاه میکند، خشمی که برای اولین بار زمانی ظاهر میشود که رئیسش از او میخواهد تا دیر وقت کار کند و باعث میشود والت کنترلش را از دست داده و فریاد بزند: «لعنت به خودت و ابروهایت».
با حکم مرگ قریب الوقوع و فشار برای تنها گذاشتن خانواده اش با چیزی برای ادامه زندگی شان، والت بالاخره از آن حالت بی حسی که در طول زندگی با آن دست و پنجه نرم میکرد، بیرون میآید. اما این یک حضور ناخواسته و تصادفی در یک عملیات مبارزه با قاچاق مواد مخدر با باچناقش است که او را از خواب بیدار کرده و در مسیر رفتن به بیراهه قرار میدهد، یک اقدام شورش مآبانه علیه ناکارآمدی واقعی و مجازی که تعریف کننده زندگی او از زمان فروش احمقانه سهمش از شرکت گری متر تکنولوجیز بوده است.
در حالی که این فشار مالی و تعهد خانوادگی، نقشِ دلیل رسمی والتر برای ورود به کسب و کار تولید متامفتامین را ایفا میکند، اینها در نهایت بهانههای او برای رد کردن نقش به شدت خاکستری است که در آن فرو رفته است. به هر حال، سفر او به سمت تفکر تولید متامفتامین، قبل از اینکه تشخیص سرطان خود را دریافت کند، زمانی رخ میدهد که در اپیزود Pilot میبیند هنک در یک حمله به یک مرکز تولید و فروش مواد مخدر، مقادیر زیادی پول نقد پیدا کرده است. این تصویر برای والتر وایت شبهی یک دستمزد سریع و ساده است، اما قبل از تشخیص ابتلای والتر به سرطان، این کار نوعی فعالیت همراه با خطر بود که او هرگز درگیر آن نمیشد.
اما تشخیص ابتلا به سرطان، والت را آزاد میکند تا طرف تاریکتر شخصیتش که مدتها سرکوب کرده بود را در آغوش بگیرد. وقتی متوجه میشود که دانش آموز سابقش جسی پینکمن یک آشپز متامفتامین است، والت بهانه و ابزار ورود به کسب وکار تولید متامفتامین را در اختیار خود میبیند، حتی در شرایطی که تمام اهداف و خطرات این کار را به طور کامل در نظر نگرفته باشد. بعد از تصمیم به آشپزی، والت احساس انرژی بیشتری نسبت به سالهای گذشته میکند، ساده لوحانه به جسی میگوید که او «بیدار» شده است و به طرز عجیبی یک نوجوان را به خاطر زورگویی به پسرش به زمین میزند، اولین نشانه از این که والتر وایت شرور بالاخره آزاد شده است.
مرحله بعدی تحول والتر به لطف قضاوت ضعیف خود او، توسط نیروهای خارجی تسریع میشود. یکی از اشتباهات مهلکی که والت مرتکب میشود، این است که فکر میکند این کار را تا زمانی که خودش بخواهد میتواند ادامه دهد و تنها برای مدت کوتاهی در این حوزه فعالیت خواهد کرد. علی رغم دانش پیشرفته اش در حوزه شیمی، والتر فاقد هرگونه درک واقعی از روند کلی تولید مواد مخدر است، که تنها یکی از ملزومات آن دانستن چگونگی تعامل با قاچاقچیان بیرحم مواد مخدر است. همان طور که هر شخصیتی در یک داستان در مورد جنایتهای سازمان یافته در نهایت متوجه میشود، در تجارت مواد مخدر، حداقل نه در هیچ سطح لوکسی، هیچ کار تفریحی وجود ندارد.
والت در حالی که ذهنش درگیر یک درآمد سریع و هیجان انجام کاری که والت پیر هرگز انجام نمیداده است، بلافاصله همه چیز را آشفته و پیچیده مییابد و مرتکب اشتباهات بچگانهای میشود که خود و جسی را در معرض خطر قرار میدهند؛ مانند دعوت از دو فروشنده به وسط ناکجا آباد برای خرید محموله مواد مخدری به ارزش هزاران دلار. والت که مجبور شده با تهدید اسلحه، مواد تولید کند و میداند که احتمالاَ پس از پایان آشپزی کشته خواهد شد، علم بالایش در حوزه شیمی را به کار گرفته و از فسفین مرگبار برای مسموم کردن ربایندگانش استفاده میکند. برای والت، عمل قتل در دفاع از خود که هر کسی را بیخواب کرده و به هم میریزد، ظاهراً به او قدرت بخشیده و به اولین موفقیت بزرگ و پیشرفت در این ماجراجویی طولانی و تاریک تبدیل میشود.
علی رغم اولین قتلِ تهییج کننده قدرت والتر در اپیزود …and the Bag’s in the River در فصل اول، وقایع تکان دهنده پیرامون اولین پختش، دستکم او را تا حدودی دچار سردرگمی میکند. وقتی معلوم میشود یکی از دو مهاجمی که با گاز فسفین مسموم کرده هنوز زنده است، او و جسی خود را درگیر با یک فروشنده مواد مخدر به شدت زخمی میبینند که پیشتر آنها را تهدید به مرگ کرده است. در حالی که این دو در حال تصمیم گیری برای سرنوشت این قاچاقچی زخمی بوده و نگران تجزیه سریع جسد هستند که در ماشین کاروانشنان قرار دارد، کریزی ۸ را در زیرزمین جسی زندانی میکنند – و نکته خنده دار این است که در این مرحله از داستان، این دو حتی یک ریال نیز از فروش مواد مخدر درآمد نداشته اند.
آنها به سرعت متوجه میشوند که باید از شر کریزی ۸ خلاص شوند، اما والت به عنوان قاتل تازه وارد، انجام این کار برای والت ساده نیست. در یک مرحله، او سعی میکند با کنار هم قرار دادن مزایا و معایب کشتن فروشنده مواد مخدر، از این کشمکش اخلاقی عبور کند. والت که هنوز آماده ارتکاب یک قتل خونسردانه نیست، وقتی کریزی ۸ یک بار دیگر سعی میکند والت را بکشد و بدین ترتیب والتر را از زیر بار این فشار اخلاقی رها میکند، و در ادامه باعث میشود تا والت او را با قفل دوچرخه دور گردنش خفه کند. والت که حالا دیگر میداند راه بازگشتی وجود ندارد، کمتر در مورد پیامدهای اخلاقی جنایاتش دچار سردرگمی و عذاب وجدان میشود.
هر رئیس سازمان جنایتکاری به یک نام خیابانی نیاز دارد. برای والت، این نام خیابانی تبدیل به یک همزاد میشود، در شرایطی که او به تدریج به تجسم زنده نام مستعارش، هایزنبرگ، تبدیل میشود. این نامی است که او در ابتدای فعالیت حرفهای خود، با الهام از نام فیزیکدان نظری ورنر هایزنبرگ، برای خود انتخاب میکند. این همان نامی است که در نهایت به یک نام افسانهای تبدیل شده و راهش را به تحقیقات پلیس مبارزه با مواد مخدر در فصل دوم و در اپیزود Breakage نیز باز میکند. اگر والتر وایت دکتر جکیل باشد، هایزنبرگ آقای هاید است.
در حالی که والت به سقوط خود به ورطه ورشکستگی اخلاقی ادامه میدهد، جنبه هایزنبرگی او به تدریج بر شخصیتش غلبه میکند، اعمال او به طور فزایندهای وحشتناکتر میشوند و در نهایت از قتلهای منفعلانه یا توجیه پذیر با استانداردهای خود، به قتلهای همراه با خونسردی پیاده نظام گوستاو، گیل بوتیشه و گاس فرینگ روی میآورد. زمانی که اپیزود Face Off از فصل چهارم پخش میشود، جایی که او براک کانتیو را مسموم میکند تا جسی را علیه گاس شورانده و خودش را نجات دهد، والتر وایت دیگر قابل تشخیص نیست. والت به طور کامل به هایزنبرگ تبدیل شده است – حتی اگر هنوز به توهم والتر وایت، به عنوان معلم علوم و پدر، چنگ زده است.
پیش از کشتن همراه با خونسردی کریزی-۸، ماسک والتر وایت از بین رفته است. اما بعد از آن، رفتار او نسبت به جسی و اسکیلر به طور غیر قابل بازگشت و غیرقابل جبرانی سو استفاده گرانه و بیرحمانه میشود. برای مدتی، او میتواند با انداختن گناه این رفتارهایش به ابتلایش به سرطان، بخش زیادی از این رفتارها با خانواده اش را توجیه کند. اما پس از اینکه اسکایلر در فصل دوم سریال و در اپیزود ABQ از تلفن همراه کاری و مخفیگاه پولها مطلع میشود، اقدامات والتر به طور فزایندهای شرورانه شده و در نهایت همه چیز به اوج خود میرسد.
تا به این لحظه، والت اعمال نابخشودنی قابل توجهی انجام داده که کمترین آنها انفعال در برابر مرگ جین است، عملی که غیرمستقیم منجر به مرگ کل مسافران یک پرواز مسافربری میشود، زمانی که پدر داغدار جین اشتباه مرگباری مرتکب میشود. اما در تمام این مدت، او همچنان نقاب “مرد خوب و مهربان”ش را که برای او مناسب بود نگه داشته، و اغلب جنبههای تاریکتر شخصیت جکیل-و-هاید خود را از هم جدا کرده است.
در اپیزود Cornered از فصل چهارم، والت در نهایت حقیقت ماجرا در مورد تولید مواد مخدر توسط خود را برای اسکایلر فاش میکند. او دست از تظاهر برمی دارد و نوعی معامله فاوستی و جنگ سرد را آغاز میکند که تا آخر ازدواجش ادامه پیدا میکند. اسکایلر به طور کامل وخامت اوضاع را درک نمیکند و تنها زمانی به این واقعیت تلخ پی میبرد که وقتی به والتر میگوید فکر میکند جانش در خطر است، والتر همه چیز را واضح بیان میکند. در این سکانس، والت خشمگین شده و بر سر اسکایلر فریاد میزند: «من در خطر نیستم، اسکلیلر. من خود خطرم. یک نفر در را باز میکند و تیر میخورد، و تو فکر میکنی من آن نفر هستم؟ نه، من کسی هستم که در میزند!».
در پایان سریال بریکینگ بد، والتر وایت به طور مستقیم دهها نفر را یا به دستور او یا به دست خودش به قتل رسانده است، بنابراین اینکه او دیگر از دست رفته و امکان نجات ندارد، کمترین چیزی است که میتوانیم بگوییم. در حالی که برای قرار گرفتن در ذیل تمثیل «دیروقت بهتر از هرگز» کافی نیست، والت موفق میشود در آخرین ساعات عمر خود از این جنبه شخصیتی تاریک دور شود و تبدیل شدن خود به یک ضد قهرمان سقوط کرده تراژیک را تکمیل کند.
همانند اکثر خودشیفته ها، والتر قادر است به توجیه اقدامات خود در طول سریال ادامه دهد و حتی کشتن مایک ارمانتراوت را نیز توجیه کند. اما باعث مرگ هنک شدن نقش انگیزهای برای یک زنگ بیدارباش دیرهنگام را ایفا میکند که نقطه عطف تحول نهایی والتر میشود، حتی اگر این دگردیسی تا قسمت ماقبل آخر سریال به نام Granite State به طور کامل درک نیست.
پس از ماهها فرار، والت به فلین زنگ میزند تا برنامهای برای تحویل پول ترتیب دهد تا در نهایت رویای والت محقق شود. اما والت که از خشم فلین به خاطر مرگ هنکس شوکه شده است، تصمیم میگیرد خود را به پلیس تسلیم کند، اما نه قبل از اتمام یک سری کارهای نهایی. والت پس از معامله با الیوت و گرچن برای مراقبت مالی از خانواده اش پس از مرگ او، انگیزههای واقعی اش را به اسکایلر اعتراف میکند و به او میگوید که خودخواهانه این کارها را انجام داده، چون این کارها باعث میشد احساس زنده بودن کند. به عنوان آخرین اقدام او در اپیزود پایانی سریال به نام Felina، او لیدیا را با سم رایسین میکشد، جسی را از دست نازیها نجات میدهد و در نهایت در وسط آزمایشگاه تولید مواد مخدر دراز کشیده و میمیرد و دنیا را از بدبختی و ویرانی که بر خود سر آن آورده بود، رها میکند.
منبع: روزیاتو