شاید این توانایی برای داشتن افکار متناقض را با چیزی که او به "فیلیپ راث" نویسنده امریکایی گفته بود بتوان درک کرد: "توتالیتاریسم نه تنها جهنم بلکه رویای بهشت است درام قدیمی دنیایی که در آن همه در هماهنگی زندگی می کنند".
فرارو- "میلان کوندرا" رمان نویس، مقاله نویس، شاعر، فیلسوف و منتقد سیاسی برجسته در سن ۹۴ سالگی درگذشت. هر آن چه نوشت راههای تازهای برای تفکر، نوشتن و خواندن گشود. کوندرا در سال ۱۹۲۹ میلادی در زمانی بی عیب و نقص متولد شد: روز اول ماه آوریل. او از همان ابتدا در معرض پوچ بودن فرهنگ انسانی قرار گرفت و در آن غوطه ور شد. او در چکسلواکی تحت اشغال نازیها بزرگ شد سپس تحت حکومت استالینیستی زندگی کرد جایی که یکی از اعضای فعال حزب کمونیست بود. در جایی از رمان "خنده و فراموشی" نوشته کوندرا که داستانهایی با مضامین مشترک است و به بررسی فراموشی در طبیعت، تاریخ و سیاست و به طور کلی در زندگی میپردازد گروهی از کمونیستها را ترسیم میکند که با یکدیگر در یک دایره میرقصند و به هوا میپرند و بر فراز شهر اوج میگیرند و به خنده فرشتگان میخندند در حالی که پایینتر از جایی که آنان ایستادند جلادان در حال کشتار زندانیان سیاسی هستند. راوی داستان که لزوما نمیتواند جزئی از آن گروه باشد میگوید: "با ناراحتی در دلم فهمیدم که آنان مانند پرندگان پرواز میکنند و من مانند سنگ در حال سقوط هستم آنان بال دارند و من هرگز بال نخواهم داشت".
به گزارش فرارو به نقل از کانورسیشن؛ کوندرا از ظلم و ستم غیرانسانی آگاهی داشت. اولین مجموعه شعر البته نه چندان خوب او تحت عنوان "انسان: باغی وسیع" زمانی که او تنها ۲۴ سال سن داشت در سال ۱۹۵۳ میلادی چاپ شد و از نظر لحن و محتوا کاملا منطبق با ادبیات رسمی شوروی بود.
با این وجود، زمانی که او اولین رمان خود با نام "شوخی" را در سال ۱۹۶۷ میلادی چاپ کرد و سپس در سال ۱۹۶۹ میلادی رمان "زندگی جای دیگری است" را نوشت (که در سال ۱۹۷۲ میلادی چاپ شد) هر دو اثر را با طنز سیاسی به پایان رساند. این موضوع باعث اخراج او از حزب کمونیست و سپس تبعیدش شد. در رمان "سبکی تحمل ناپذیر هستی" که شاید شناخته شدهترین رمان اش باشد (چاپ شده در سال ۱۹۸۴ میلادی) و در سال ۱۹۸۸ فیلمی با اقتباس از آن با بازی ژولیت بینوش و دنیل دی لوئیس ساخته شد، کوندرا به بازجویی خود از سیاستهای توتالیتر (تمامیت گرا) ادامه داده و بهار پراگ، توحش حکومت علیه آن و کنترل چکسلواکی توسط شوروی را بررسی میکند.
کوندرا در هر یک از رمان هایش قدری طنز به کار میبرد البته طنزی تلخ. برای مثال در "سبکی تحمل ناپذیر هستی" راوی دکترین نیچه در مورد بازگشت جاودانه* یا عود ابدی مورد بحث قرار میدهد و اشاره میکند این امکان وجود دارد که ما بارها و بارها یک زندگی مشابه داشته باشیم. با این وجود، او هم چنین یک روایت شهوانی را ارائه میدهد مبتنی بر این که به نظر میرسد رابطه جنسی میتواند به انسان اجازه دهد تا در لحظه زندگی کند. ما میتوانیم وزن عود ابدی را با سبکی زنده بودن اینجا و اکنون عوض کنیم. وزن و سبکی، خنده و فراموشی، تکرار و تغییر و سیاست و جنسیت مضامینی هستند که در چهار رمان نخست او مطرح شده اند رمانهایی که این دوگانگیها را در خود جای داده اند.
شاید این توانایی برای داشتن افکار متناقض را با چیزی که او به "فیلیپ راث" نویسنده امریکایی گفته بود بتوان درک کرد: "توتالیتاریسم نه تنها جهنم بلکه رویای بهشت است درام قدیمی دنیایی که در آن همه در هماهنگی زندگی میکنند".
رویای بهشت او البته محقق نشد. او در سال ۱۹۷۵ میلادی از خانه خود برای تبعید به فرانسه گریخت و به نوشتن آثار داستانی ادامه داد و یک خط کلی پیروی میکرد: رمانهای چند قسمتی و چندصدایی که در آن راوی نقد، تفسیر و اظهارات فلسفی را در متن جای میدهد.
این رویکرد داستانی بی قرار را میسازد داستانی که در مکان ها، زمانها و زمینهها به این سو و آن سو میچرخد. شخصیتها به داخل و خارج سوسو میزنند. منطق آغاز، میانه و پایان به سختی تصدیق میشود و در انواع مسائلی که اغلب در داستان ظاهر میشوند جستجو برای خود، گفتن یک داستان و دستیابی به راه حل کنار گذاشته شده اند.
تمرکز رمانهای کوندرا کشمکش آنها با پرسشهای دانش، پیچیدگی وجود و عدم قطعیت دائمی است. این میتواند یک سبک ناراحت کننده باشد: یک اختلال به جای یک لذت ساده یا یک تجربه زیبایی شناختی. برای یک زن قرن بیست و یکمی لحن و سبک او در نوشتن صحنههای جنسی و بازنمایی زنان به طور کلی میتواند به عنوان نوعی مردانگی منسوخ و تاریخ مصرف گذشته قلمداد شود.
مقالات کوندرا نیز جالب توجه بوده اند. در مقالهای تحت عنوان "هنر رمان" چاپ شده در سال ۱۹۸۶ میلادی او تاریخچهای را بیان میکند که چگونه رمان نویسان ابعاد مختلف هستی را گشودند. او با "میگل د سروانتس" آغازمی کند و از میان فهرستهای نویسندگان داستانها به سراغ همتایان چک تبار خود "فرانتس کافکا" و "یاروسلاو هاشک" میرود که به ادعای او نشان میدهند که نقطه قوت داستان این است که عدم اطمینان را تحمل میکند در حالی که سیاست و مذهب نمیتوانند عدم قطعیت را تحمل کنند.
از نظر کوندرا آن چه که داستان به خوبی انجام میدهد آن است که به خواننده بگوید:"چیزها به آن سادگی که شما فکر میکنید نیستند".
از نظر کوندرا رمان یک شئی فناورانه است که راههای جدیدی برای دیدن و معنا بخشیدن ارائه میدهد و این دیدن و معنا در متن آن نهفته است. برای مثال، او در "پرده: مقالهای در هفت قسمت" چاپ شده در سال ۲۰۰۶ میلادی اشاره میکند که داستان چه کاری میتواند انجام دهد که فرمهای قبلی نمیتوانستند انجام دهند. کوندرا اشاره میکند که نویسندگانی مانند سروانتس (نویسنده دن کیشوت)، هنری فیلدینگ (نویسنده سرگذشت تام جونز کودک سرراهی) و لارنس استرن (نویسنده کتاب زندگی و عقاید تریسترام شندی) چیزهای کوچک زندگی روزمره را معرفی میکنند و معنای و اهمیت آن را برای ما روشن میسازند. با این وجود، او با عجله بیان میکند که نویسندگان معاصر نمیتوانند و نباید مانند آن غولها بنویسند بلکه نوشتن امری استمراری از لحاظ فرم، صدا و سبک در دورهای خاص و همراه با ناپیوستگی یافتن چیزی جدید است. او در این مقالات به نحوه نوشتن، چگونگی خوش گذراندن با زبان و فرم، اجازه دادن به بیدار شدن تخیل و نحوه برخورد با اندیشه و مفهوم مادیات و سیاست میپردازد.
میتوان تصور کرد نویسندهای با چنین ظرافت و چنین درخشش فنیای باید در مقطعی از عمر طولانی خود برنده جایزه نوبل ادبیات شده باشد. با این وجود، او جوایز دیگری از جمله جایزه اورشلیم (بیت المقدس) در سال ۱۹۸۵ و جایزه هردر در سال ۲۰۰۰ را دریافت کرد. شاید سبک نوشتن کوندرا باعث شد تا کمیته نوبل او را در چندین دوره به عنوان نامزد دریافت جایزه معرفی کرد، اما هرگز به او جایزهای اعطا نکرد. کوندرا پس از نگارش آخرین رمان اش به زبان چکی تحت عنوان "جاودانگی" در سال ۱۹۹۱ میلادی که در آن پرسشهای مربوط به روابط جنسی و شخصی را مطرح میکند چهار رمان دیگر نوشت که توجه کمتری را به خود جلب کرد و کمتر مورد استقبال منتقدان قرار گرفت.
بنابراین، در رمانهای "آهستگی" (۱۹۹۵)، "هویت" (۱۹۹۹)، "جهالت" (۲۰۰۰) و در نهایت "جشن بی معنایی" (۲۰۱۴) میتوان روند محو شدن ستاره اقبال او را مشاهده کرد. دلیل آن موضوع این نبوده که کتابهای ذکر شده کمتر خوب بودند بلکه به نظر "رابین اشندن" بنیانگذار و سردبیر سابق مرکز و شرق اروپای مجله "لاندن ریویو" کوندرا بیانگر "حقایقی بود که برای عصر مدرن ناخوشایند است". کوندرا به طرز وحشتناکی صراحت دارد. کوندرا حتی تسلی احساسات یا اخلاق را به نفع آن چه اخلاق معرفت توصیف میکرد رد کرده است یعنی لازمه دیدن و گفتن چیزی که نویسندگان پیشین ندیدند و نمیتوانستند ببینند یا بگویند و برای ایجاد درک تازه از جهان است.
*مفهومی است که طبق آن جهان و تمام هستی و انرژی به طور نامحدود و به همان شکل در حال تکرار بوده و ادامه خواهد یافت.