کتاب نخواندن یک چیز است، بیزاری از کتابخواندن یک چیز دیگر
کانیه وست، رپر و سلبریتی آمریکایی، در مصاحبهای به مناسبت انتشار کتاب خودش گفته بود «اهل کتاب نیستم» و «افتخار میکنم که کتاب نمیخوانم». در همان روزها سم بَنکمَن فرید، اعجوبۀ سابق دنیای فناوری، نیز به خبرنگاری گفته بود «به نظرم اگر کتاب بنویسید یعنی گند زدهاید، همهچیز را میشود در یک پست وبلاگی ششپاراگرافی بگویید». باز هم میتوان مثالهایی از اظهارنظرهای آزارندهٔ این سلبریتیهایِ کتابستیز آورد. این حرفها نشانهٔ چیست؟ چنین مواضعی چه نتایجی در آینده بهبار خواهند آورد؟ و چرا کتاب خواندن هنوز هم فضیلت بهحساب میآید؟
توماس چترتون ویلیامز، آتلانتیک— در پاییز سال گذشته و وقتی کانیه وست ۱ از چشم اکثر مردم افتاد، من و دوستانم خیلی اوقات از جدیدترین حرفهای شوکه کنندهای که میزد حیرت میکردیم و کلیپهای حرفهای قبلی اش را دست به دست میکردیم که، نظر به این سخنان جدید، به شدت بودار و مشکوک بودند. یک نمونه از چنین حرفهایی این بود که «من اهل کتاب نیستم». این را هنگام انتشار کتاب خودش با عنوان ممنونم و خواهش میکنم ۲ در مصاحبهای گفته بود. در ادامه گفت «افتخار میکنم که کتاب نمیخوانم». این سخن به نظرم یکی از نگران کنندهترین حرفهایی است که تا کنون زده است. سخنان یهودی ستیزانه و مشخصاً زنندۀ وست انتقاد جهانیان را برانگیخت که واکنشی بحق بود، اما موضع کتاب ستیزانۀ او از این جهت نگران کننده است که هم چیزهایی را دربارۀ شخصیت خودش نشان میدهد و هم دربارۀ منش خودپسندانه و خودخواهانۀ فرهنگ امروزی.
ما در طول تاریخ هیچ گاه به این حجم از دیدگاهها و اندیشهها و اطلاعات دسترسی نداشته ایم. بخش زیادی از آن جذابیتی زودگذر دارد، اما درنهایت بی اهمیت است و نباید آن را با تخصص اشتباه گرفت، چه رسد به حکمت. این را عموم میدانند و از آن سخن میگویند. امروزه از یک سو میتوان به راحتی از هر چیزی اطلاع یافت و به اطلاع دیگران هم رساند و، از سوی دیگر، موفقیت در یک عرصه به راحتی به شبه مرجعیت در هزارویک عرصۀ دیگر تبدیل میشود. این دو عامل دست در دستِ تمایل سنتی آمریکاییها به روشنفکرستیزی و سلبریتی پرستی داده اند و با آن درآمیخته اند. اگر افول علوم انسانی به مدت یک دهه ادامه یابد، فرهنگی سطحی نگر برایمان باقی میماند که در آن حتی نخبگان هم گنجینههای گران بارِ بهترین تفکراتمان را بیهوده خواهند دانست.
اگر یک نفر در این خودتخریبیِ باکلاس، که شاخصۀ روزهای پایانیِ سال ۲۰۲۲ بود، از کانیه وست پیشی گرفته باشد، کسی نیست به جز اعجوبۀ سابق دنیای فناوری، سم بَنکمَن فرید. بَنکمَن فریدِ سی ساله، در خودمعرفی نامۀ نسنجیدهای مربوط به ماه سپتامبر که در وب سایت سکویا کپیتال منتشر شد، به هر نوع ادبیات میتازد و با آب وتاب به خبرنگار میگوید که چرا «هرگز» کتاب نمیخواند. میگوید «من خیلی به کتابها بدبینم. نمیخواهم بگویم هیچ کتابی ارزش خواندن ندارد، ولی باورم چندان هم از این دور نیست. به نظرم اگر کتاب بنویسید یعنی گند زده اید، همه چیز را میشود در یک پست وبلاگی شش پاراگرافی بگویید».
سخن آزارندهای است و درست به اندازۀ حرف وست ریشه در نادانی و غرور دارد، اما بیشتر نگران کننده است، چون بنکمن فرید خوانندهای نیست که آلبوم اولش «دانشجوی انصرافی کالج» ۳ نام داشته باشد. آدمی ظاهراً جدی است که در مجامع قدرت تحسین شده است، هم به عنوان فردی آگاه در امور مالی و هم (به خاطر کارهای خیریۀ بسیار تبلیغ شده و ارتباط علنی اش با جنبش «دیگردوستیِ مؤثر») ۴ به عنوان نابغهای اخلاق مدار. عنوان آن خودمعرفی نامه هم این بود: «سم بنکمن فرید عقدۀ منجی دارد. شاید شما هم باید داشته باشید».
از قدیم گفته اند «تا سه نشه، بازی نشه». متأسفانه میخواهم مثال سومی هم از یک کتاب ستیز برجسته بزنم. مجلۀ نیویورک، در مطلبی دربارۀ رسوایی شان مک اِلوی، بنیان گذار سی سالۀ اندیشکدۀ «دادهها در خدمت پیشرفت»، میگفت «طبق نظر [مک الوی]، کتابها ابلهانه اند و فقط چیزی را به شما میگویند که مردم دوست دارند بدانید». اعتراف میکنم نمیدانم این اصلاً چه معنایی دارد، چه رسد به اینکه چرا به نظر مک الوی حرف خیلی عمیقی است. مک الوی که خودش هم از مبلغان دیگردوستیِ مؤثر است با بنکمن فرید (که در سال ۲۰۲۰ حدود ۴۰ میلیون دلار برای نهضتهای دمکراتیک هزینه کرد و قول داد تا قبل از سال ۲۰۲۴ مبلغ شگفت انگیز ۱ میلیارد دلار کمک کند) دیدار کرد و چندی بعد به یکی از مشاوران معتمد او تبدیل شد و، آنچنان که دیوید فریدلندر مینویسد، «بهترین راه جهت دهیِ یک رودخانه پول نقد را به او یاد داد. مک الوی به همکارانش گفت ‘خعلی باحال’ است که قبل از سی سالگی مشاور یکی از ثروتمندترین آدمهای دنیا باشی».
«باحال» یکی از شیوههای توصیف مداخلههای مالی و سیاسی این مردان جوان و بااعتمادبه نفس است؛ اصطلاحات دیگری همچون «در قعر ناآگاهی»، «بی صلاحیت و بدخواه» و «ورشکستۀ اخلاقی» نیز به ذهن میرسد. مک الوی مدتی پس از آغازبه کارش رسوا شد، به خصوص بابت ساختِ دادههای نظرسنجیِ خطاآمیز و حتی ظاهراً فشارآوردن به دست کم یکی از کارمندان برای شکستن قانون اعانههای انتخاباتی و مشارکت در طرح اعانه کنندۀ پوشالی ۵ (جُرم فدرالی که بنکمن فرید نیز به آن متهم شده است). تمام اینها در دورانی اتفاق افتاد که شیادیِ رمزارزیِ بنکمن فرید در حال شکست بود ۶ و طی این فرایند دهها میلیارد از پول مردم را به فنا داده بود.
اینکه کسی کتاب نخواند یا آن قدری که دلش میخواهد کتاب نخواند یک چیز است، بیزاری از کتاب خواندن یک چیز دیگر. اینکه کسی کتاب خوانی را قاطعانه رد کند نشان از ضعفِ بسیار اساسی تری در شخصیت او دارد. چنان که یک روز کانیه وست حین اجرایی زنده (با لحنی پیامبرگونه) گفت «من نقل قول هایم را از فیلمها میگیرم، چون کتاب نمیخوانم، یا مثلاً … از زندگی واقعی و این جور چیزها، چون آدم باید واقعی زندگی کند؛ با آدمهای واقعی حرف بزند؛ اطلاعات بگیرد؛ از مردم سؤال بپرسد؛ آن جمله یک همچین چیزی بود که ‘مثل اَبرقهرمانها بمیر، وگرنه زنده میمانی و آدم بده میشوی’». خیلی هوشمندانه به نظر میآید که اطلاعاتت را از پستهای وبلاگیِ شش پاراگرافیِ ایدئال بنکمن فرید بگیری یا از فیلمها و گفتگو با مردم که شیوۀ موردعلاقۀ وست است، اما در واقعیت این کار همان قدر احمقانه است که کسی تصمیم بگیرد فقط فست فود بخورد.
بسیاری از کتابها نباید منتشر میشدند و نوشتن هم فرایندی توان فرسا و پر از ناکامی است. اما وقتی کتابی به موفقیتِ هرچند جزئی میرسد، نشان از سطحی از تمرکز و پیرایش (تسلط بر موضوع و سیاق، به علاوۀ صبر زیاد و بازبینی فراوان) دارد که چیزی به پایش نمیرسد. کتاب نوشتن عملی فوق العاده نامتوازن است: کتابی که میتوان در چند ساعت مطالعه کرد سالها طول کشیده تا به ثمر بنشیند. فضیلتش دقیقاً همین است. آن صبر نادری که کتاب از خواننده میطلبد (همان چند ساعتِ کُندی که در تمرکز عمیق میگذرد) نیز فضیلت است. میتوان سؤالی معقول پرسید: این مردانِ کتاب ستیز دقیقاً به کجا چنین شتابان اند؟ به شوخی هم میتوان پاسخی منطقی داد که به زندان یا گمنامی و فراموشی.
اواخر رمان آنا کارنینا، شخصیت آنا و معشوقش، ورونسکی، در تبعید اجتماعیِ خودخواسته به ایتالیا هستند که با سخنرانی غرایی مواجه میشوند دربارۀ سطحی نگریِ مخرب مردان جوان «آزاداندیش» (یا میتوانیم بگوییم، اغتشاشگران اولیه ای) که در آن روزگار زیاد شده بودند و در «تفکرات انکار» غوطه میخوردند.
گولِنیشچِف، دوست ورونسکی، میگوید «قدیم ها، آزاداندیشان مردانی بودند که با انگارههای دین، قانون و اخلاق بار میآمدند و فقط از راه تعارض و کشمکش به آزاداندیشی میرسیدند. اما امروزه گونۀ جدیدی از آزاداندیشانِ مادرزاد به وجود آمده که بزرگ شده اند و اصول اخلاق و مذهب و وجودِ مرجعیت حتی به گوششان هم نخورده است». به قول تولستوی، مشکل کار اینجاست که چنین مردان جوان و جاه طلبی میکوشند «خودآموز یاد بگیرند، چون ابله که نیستند» و بدین ترتیب «به جای آثار کلاسیک و نوشتههای الهی دانان و تراژدیها و تواریخ و آثار فیلسوفان و تمام آثار روشنفکرانهای که سر راهشان قرار میگیرد … سراغ مجلات» میروند.
این تکه از رمان آنا کارنینا را یکی از دنبال کنندگان توییترم برای من فرستاد، زمانی که در این شبکۀ اجتماعی گلایه کردم که حتی جسورترین و بااستعدادترین مردان جوان زمانۀ خودمان (ظاهراً همیشه باید مرد باشند) دیدی تحقیرآمیز نسبت به شیوههای متعارف یادگیری دارند؛ و هرچند این جوانان، برخلاف جوانان زمان تولستوی، معتقدند حتی اگر به خودتان زحمتِ خواندن مجله بدهید باز هم گند زده اید، اما با آن آزاداندیشان پیشین وجه اشتراکی دارند: امتناع مغرورانه از باور به اینکه گذشته چیزی برای عرضه به آنها دارد. این خودآموختههای غرق در فناوری (حتی وست هم قربانیِ فرهنگِ یافتن راه وچاه در تمام مسائل غامض بشری از طریق «مهندسی» شد)، برخلاف آزاداندیشانی که انتقاد گولنیشچف را برانگیخته اند، حالا جهان بینیای را برمی گزینند که در آن، به قول گولنیشچف، «آیینهای کهن حتی ارزش این را هم ندارند که موضوع بحث باشند».
باآنکه سه مردِ بی آبرویی که در اینجا توصیف کردم نمونههای افراطی اند، اما شاید مبالغه نباشد اگر بگویم که ما از حکمت راستین و فروتنیِ حاصل از دانشوری که بر مفاهیم خام اندیشانهای مثل شکست ناپذیری لگام میزند به شدت بیگانه و دور شده ایم. گمانم اتفاقی نیست که دو نفر از این سه کتاب نخوانِ ازخودراضی طرفدار جنبش دیگردوستیِ مؤثر هستند؛ دیگردوستی مؤثر هم، وقتی از حد بگذرد، نوعی استمنای فکریِ بی معنا و حسابگرانه میشود که به گردِ پای یک رمان خوب هم نمیرسد.
وقتی بیست وچندساله بودم و نخستین کتابم را مینوشتم (می دانم، واقعاً گند زدم)، به نقل قولی برخوردم که حالا دیگر منبعش را پیدا نمیکنم، ولی همچین چیزی میگفت: «با دانسته هایم میتوانید یک کتاب پر کنید، اما با نادانسته هایم میتوانید کتاب خانهای را پر کنید». تصویرسازی جالبی است و شاید اساسیتر a ین و عملگرایانهترین توجیه برای کتاب خوانیِ عمیق باشد. هرچند همبستگی و علیت با هم فرق دارند، اما معتقدم اگر به یک آزمون ساده جامۀ عمل بپوشانیم، میتوانیم جلوی بخش زیادی از دردسرهای آینده را بگیریم: هرکسی را که بینشی عرضه میکند و، درعین حال، با افتخار اعلام میکند که از کتاب خوانی متنفر است چشم بسته رد کنید و کنار بگذارید.