bato-adv
bato-adv

تک چنار و پینه‌دوز هر دو رفته‌اند از این کوچه

تک چنار و پینه‌دوز هر دو رفته‌اند از این کوچه

هرچند در کوچه پاچنار شهرری، اثری از چنار نیست اما هنوز کاسب‌ها و ساکنان قدیمی این کوچه را به نام پاچنار می‌شناسند.

سال‌هاست که کوچه پاچنار به نام شهید رحیمی مزین شده است. طول کوچه به ۳۰۰‌متر هم نمی‌رسد اما آوازه انسان‌هایی که در این کوچه پرورش یافته‌اند گاه به همه جای ایران رسیده است. از جمله شیخ محمدرضا خاتمی بروجردی که از علمای حوزه علمیه برهان بوده‌اند. شهید آوینی، استاد علایی و شاعر نام‌آشنا ابوالحسن توحیدی و حاج آقا کاشانی. کوچه پاچنار نزدیک‌ترین کوچه به بازار سرپوشیده حرم است از یک سو به خیابان حرم و سوی دیگرش به کوچه شهید خرمدره می‌رسد. در واقع میانبری است که شمال حرم حضرت عبدالعظیم(ع) را به مشرق حرم متصل می‌کند. قدیمی‌های ری این میانبرها را خوب می‌شناسند.  

تک چنار و پینه‌دوز هر دو رفته‌اند از این کوچه

 تک چنار کوچه؛ سرپناه پیرمرد

درخت چنار سایه خود را برسر اهالی کوچه انداخته بود. با خنکای صبح که در برگ‌های این درخت همیشه سبز می‌پیچید، کار و کسب روزانه آغاز می‌شد. صدای چکش و کوبیدن از تنه درخت توجه هر رهگذری را جلب می‌کرد. این تبر نبود که بر تنه درخت کوفته می‌شد، بلکه چنار کوچه پاچنار از بس که مرام داشت کفاش و پینه‌دوز محله را در دل خود جای داده بود. تنه درخت به قدری قطور بود که حاج عباس نوارچی سال‌ها دردل پوک آن سکنا داشت. تنه درخت دکان کفاشی او بود.  ازآن روزها بیش از یک قرن می‌گذرد، حالا نه از آن درخت خبری هست نه از حاج عباس نوارچی.  

«درست همانجا که امروز سبزی‌های بسته‌بندی شده و میوه‌های تازه می‌فروشند درخت چنار بر زمین افتاد.» پیرمردی که خودش را معرفی نمی‌کند از کنارمان می‌گذرد و می‌گوید: «حتماً یک روز سرد زمستانی برای گرم کردن خانه‌ای سوزانده شده است.»

پیرمرد این را می‌گوید و بدون اینکه نگاهش را به عقب برگرداند می‌رود. انگار که اصلاً ما را ندیده. کاسب محله می‌گوید: «او با هیچ‌کس حرف نمی‌زند. ‌ گاه به این کوچه می‌آید، چند ساعتی کنار ما می‌ایستد و می‌رود. می‌گویند قدیم‌ترها دوستانش در این کوچه بوده‌اند. هنوز پیرمرد چند قدمی فاصله نگرفته، به سمتش می‌روم و می‌پرسم شما چنار این کوچه را دیده بودید، با کمی تأمل می‌گوید: «چنار را ندیده بودم! اما حاج عباس نوارچی را در مسافرخانه دیده بودم، بعد از شغل کفاشی مهماندار مسافرخانه بود.» معنای کلمه نوارچی را از او می‌پرسم. لبخند می‌زند و توضیح می‌دهد که: «قدیم‌ها اغلب گیوه‌پوش بودند و کنار گیوه‌شان را برای ترمیم نوار می‌دوختند که در اصطلاح به کفاشی نوارچی گفته می‌شد.»

حسین حسینی که حالا راحت‌تر صحبت می‌کند، نگاهی به انتهای کوچه می‌اندازد و می‌گوید: «این کوچه برای خودش برو بیایی داشت. انسان‌های بزرگی در اینجا رفت و آمد می‌کردند.» همان‌طور که دست‌هایش را در جیب کتش فرو برده می‌گوید: «متأسف می‌شوم وقتی شاهد جوان‌های معتادی هستم که به مخروبه‌های این کوچه پناه می‌آورند و فکر می‌کنند خانه‌های تخریب شده قدیمی می‌تواند محل مناسبی برای پوست انداختن آنها باشد. درست است که فرسودگی از بعضی خانه‌ها در این کوچه موج می‌زند و چندین منزل بدون سکنه رها شده است اما من حسرت روزهایی را می‌خورم که جلسات سیاسی و مذهبی مهمی در اینجا برگزارمی شدو حالا ...»

مادربزرگ محله:

تا زنده‌ام اینجا تخریب نمی‌شود

تک چنار و پینه‌دوز هر دو رفته‌اند از این کوچه

نشانی یکی از خانه‌های قدیمی کوچه را می‌پرسم، هر چند از دیوارهای قرمز رنگ و در چوبی قدیمی حیاط خانه می‌توان قدمت آن را تشخیص داد، ناگفته نماند خانه قدیمی در این کوچه زیاد است اما بیشترشان خالی از سکنه‌اند.  در می‌زنم، یکی آن طرف در می‌گوید: «بفرمایید، من پایی برای آمدن به پیشواز شما ندارم! ‌»

در چوبی را که باز می‌کنم با گذشتن از چند پله به بالکنی می‌رسم که هیچ شباهتی به معماری این روزها ندارد. حیاط از ۲ طرف توسط بالکن احاطه شده و با پیمودن ۵ پله به حیاط می‌رسد. گل‌های پیچک سرتاسر دیوارها را گرفته، گنجشک‌ها چنان با صدای جیک جیکشان در برگ‌های سبز پیچک وول می‌خورند که انگار به یک باره به سرزمین دیگری وارد شده‌ای. حوض آبی فیروزه‌ای در گوشه‌ای از حیاط طاق آسمان را به یادت می‌آورد و هماهنگی جالبی را با برگ‌های سبز پیچک که همه نگاهت را پر می‌کند، ایجاد کرده است.  

ناهید غفاری حدود ۴۰ سال است که در این خانه زندگی می‌کند. خودش نمی‌داند که این خانه به عموی بزرگ شهید آوینی تعلق داشته. او آنقدر شیرین و شمرده حرف می‌زند و خاطرات گذشته را آن‌چنان زنده مرور می‌کند که هر شنونده‌ای را به وجد می‌آورد و او را به سال‌هایی این کوچه محل رفت و آمد رجال‌ها بود، می‌برد.  ناهید خانم همان‌طور که به مشکلات دست و پاگیر خانه‌اش اشاره می‌کند، می‌گوید: «ستون‌های این خانه را نگاه کن اگر این بساز بفروش‌ها به خانه‌ام طمع نداشته باشند، صد سال دیگر سقف این خانه استوار می‌ماند. من خانه‌ام را دوست دارم و تحمل زندگی در آپارتمان را ندارم. آدم باید آسمان روی سرش باشد.» او همان‌طور که فنجان چای را توی نعلبکی می‌ریزد، می‌گوید: «تا من زنده‌ام نمی‌گذارم کسی به این خانه دست بزند.» 

ناهید خانم دلش برای آن روزها، برای روضه‌هایی که در مرثیه اهل‌بیت(ع) در خانه خوانده می‌شد، تنگ شده است. به آسمان بالای سر نگاه می‌اندازد و شمرده شمرده از آن روزها می‌گوید: «برای لحظه‌ای در خانه‌ها بسته نمی‌شد. هر روز یکی از همسایه‌ها آش نذری می‌پخت و بوی حلوای نذری تمام کوچه را پر می‌کرد. اهالی کوچه مذهبی بودند، به‌خصوص خانم‌های اهل دل و اهل حوزه داشت. کلاس‌های اخلاق برگزار می‌شد و از محله‌های دیگر به کوچه ما می‌آمدند. اگر کسی می‌خواست دختری عروس کند، پسری داماد کند اهالی حتی اگر توان کمک مالی نداشتند از کمک‌های معنوی دریغ نمی‌کردند. هرچند من تمام عمر از داشتن فرزند محروم بودم و هیچ‌وقت طعم مادر شدن را نچشیدم اما از رشد بچه‌های همسایه و به خانه بخت رفتن آنها به سر ذوق می‌آمدم.»

البته ناهید خانم هنوز هم نگاه مثبتی به همسایه‌های جدیدش دارد، از دستگیری آنها می‌گوید که گاهی برایش از نانوایی نان می‌خرند و خریدش را انجام می‌دهند. بیشتر از هر چیز تنهایی خانه دلش را به درد می‌آورد و می‌گوید: «خوشحالم که خانه‌ام دلباز است، هرچند خیلی‌ها دیگر این خانه‌های قدیمی را نمی‌پسندند و منتظرند که روزی این خانه هم کوبیده شود و یک آپارتمان ۲۰ واحدی جای آن را بگیرد.» ناهید خانم زن سالخورده این کوچه از شوهرش می‌گوید: «درخیابان حرم، قنادی داشت و سال‌هاست که به رحمت خدا رفته. همان‌طور که پایش را ماساژ می‌دهد، زمزمه می‌کند که هیچ چیز سایه سر نمی‌شود و خدا را شکر که لااقل این خانه را برایم گذاشت. من که مونسی ندارم اما خاطره او برای همیشه در این خانه است.»
امروز دیگر او توان راه رفتن ندارد اما با همه ناتوانیش هر صبح حیاط خانه را آبپاشی می‌کند و برای گنجشک‌ها خرده‌نان می‌ریزد.  

 کوچه‌ای که هیچ چیز کم نداشت

تک چنار و پینه‌دوز هر دو رفته‌اند از این کوچه

صاحب مغازه بر خلاف میلش وارد مغازه که می‌شوی خبر از گذر سال‌ها می‌دهد. هر چند با کاغذ دیواری و قفسه‌بندی کهنگی را پنهان کرده اما زیر لباس‌های آویزان شده چشمت به کتابخانه داخل دیوار می‌افتد و خبر از هزار حرف نگفته می‌دهد. علی توحیدی سال‌هاست که در این مغازه کسب روزی می‌کند. پدرش ابوالحسن توحیدی خیاط، شاعر و معلم اخلاق بوده است. ابوالحسن توحیدی صاحب آثاری همچون غزلیات، مناجات‌نامه، مفتاح المحبه و... است که در مجموعه‌ای به نام کلیات ابوالحسن به چاپ رسیده است.  

حالا پسر این مرد فرهیخته نیز در این کوچه مویی سفید کرده و از قدیمی‌ها محسوب می‌شود. عکس‌هایی را به ما نشان می‌دهد که گذر سال‌ها را به یک باره تداعی می‌کند. عکس‌های سیاه و سفیدی که چند نفر از اهالی محل را در کنار علم حضرت سیدالشهدا(ع) نشان می‌دهد و این تصاویر در آرشیو خاطرات او ورق می‌خورد. حمام عمومی کوچه هنوز فعال است با روزانه حدود ۸‌ـ ۷ مشتری. لنگ پوسیده کنار در حمام و بوی نم آن هنوز مثل قدیم‌هاست با این تفاوت که آن موقع‌ ترو تمیز بود و حمام مختص خانم‌ها.  

توحیدی می‌گوید: «مهد کودک شکوفه انقلاب آن موقع باشگاه ورزشی بود. کشتی و ورزش باستانی از ورزش‌های مورد علاقه جوان‌های این کوچه بود. مجتمع فرهنگی کوچه ما در محل کنونی مدرسه دکتر حسابی قرار داشت. شاید به دلیل تفریحات سالمی که بچه‌های این محدوده داشتند، همگی از جوانان اهل تفکر و تعقل شدند.» او می‌گوید: «مدرسه صدوق در این کوچه چندین هکتار بود که انتهای آن به خیابان هرنجی می‌رسید، به‌طوری که وقتی مدرسه تخریب شد حدود ۲۰ منزل مسکونی ویلایی در آن ساخته شد.»

وقتی توحیدی امکانات قدیم کوچه را با امروز مقایسه می‌کند، انگار برخلاف دیگر نقاط شهر این کوچه رشد فرهنگی و عمرانی نزولی داشته و گویی با وجود یک حمام عمومی در گذشته از امکانات بهداشتی مطلوبی نیز برخوردار بوده است.  

 کاروانسرای قاجاریه یا انبار

پیش از این تابلوی میراث فرهنگی بر سردر کاروانسرای قاجاریه نصب شده بود. در گذشته کسبه اجناس خود را در کاروانسرا نگهداری می‌کردند. امروزهم همین اتفاق می‌افتد. اما دیگر از تابلو میراث فرهنگی که نشان می‌داد این مکان ارزش تاریخی دارد، خبری نیست. علی توحیدی، پیراهن‌فروش محله می‌گوید: «اینجا کاروانسرایی بود که بیش از ۱۲ خانوار به‌صورت دائم در طبقات بالای آن زندگی می‌کردند، در اصل کاروانسرا محل رفت و آمد چوب‌داران بود. در آن موقع چوب‌دار به کسانی می‌گفتند که شغلشان خرید و فروش دام بود و یکی از مشاغل اصلی اهالی شهرری محسوب می‌شد. بنابراین کوچه پاچنار از مراکز اصلی تجاری و بازرگانی شهرری به شمار می‌رفت و قسمت رجال‌نشین شهرری بود.»

توحیدی معتقد است کاروانسرا به واقع اثر تاریخی بوده اما به دلیل کم توجهی از آن جز آواری باقی نمانده است. اگر در حال حاضر از این بنا به‌عنوان اثر تاریخی یاد شود، مسئولان محکوم به این می‌شوند که چرا ذره‌ای در نگهداری این اثر کوشش نکرده‌اند.  

 ۱۵ خرداد در کوچه پاچنار

آستان حرم حضرت عبدالعظیم(ع) در مرکزیت شهرری در طول تاریخ معاصر مورد توجه بوده است. طی نیم قرن اخیر شاهد حرکت‌های مردمی و بالا رفتن شم سیاسی در توده مردم و پیدایش رجال سیاسی و اجتماعی و جوانان انقلابی و مبارز در شهرری هستیم.  

اهالی کوچه پاچنار همسایه نزدیک حرم حضرت عبدالعظیم(ع) هستند و به سبب همجواری بیشتر جلسات سیاسی و اجتماعی در مسجد وخانه اهالی این کوچه برگزار می‌شد. به‌طوری که امروز بسیاری از حرکت‌های انقلابی در شهرری را مدیون ایستادگی اهالی این کوچه هستیم. کوچه پاچنار همیشه مورد توجه مأموران کلانتری شهرری بود.  هسته اصلی قیام ۱۵ خرداد سال۱۳۴۲ نیز درشهرری از کوچه پاچنار شروع شد. اهالی شهرری چند روزی بود که در منبر شیخ عباسعلی اسلامی و وحید خراسانی شرکت می‌کردند. یک روز قبل از قیام ۱۵ خرداد وحید خراسانی منع منبر شد.  

شفیعی از کسانی بود که در تظاهرات ۱۵ خرداد شهرری حضور فعال داشت. او در خصوص فعالیت‌های اهالی کوچه پاچنار می‌گوید: «در ۱۴ خرداد ۱۳۴۲ من ۲۲ ساله بودم، نرسیده به دهنه بازار حضرت عبدالعظیم(ع) گاراژی بود که اکنون محل پاساژ قائم(عج) است و در آن زمان عزاداری سیدالشهدا(ع) در آنجا برگزار می‌شد. در حال برگزاری مراسم و سینه‌زنی بودیم که خبر دادند امام خمینی(ره) را دستگیر کردند، مردم از تکیه بیرون ریختند و برای تصرف کلانتری به طرف خیابان سپهبد رزم‌آرا رفتند و عده‌ای در این تظاهرات زخمی شدند.» شفیعی که حالا لحظه به لحظه آن روزها را به یاد می‌آورد، می‌گوید: «هسته اصلی مرکز تظاهرات و رهبری آن بعد از این کوچه پاچنار بود. حدود ۳۰ جوان که از افراد اصلی تظاهرات‌کنندگان بودند، در کوچه پاچنار جمع شدند و تصمیم گرفتند که با مأموران کلانتری درگیر شوند. بعد از آن بود که تظاهرکنندگان در شهرری به کفن‌پوشان ورامین ملحق شدند.»

 

منبع:همشهری

برچسب ها: شهرری
bato-adv
bato-adv
bato-adv