برخی افراد و جریانات به دنبال جایگزینی «شبهعلم» به جای «علم»، «کارگزار» به جای «عالم» و «مقلد» به جای «محقق» هستند ایرانیان زمانی که مرفه هستند انقلاب کرده، اما زمانی که فقیر میشوند، اصلاح میکنند. در جامعه ایرانی حتی در میان جناح راست هم کنش اصلاحطلبانه پنهان وجود دارد. در مدل فکری افراطی حضور اساتید توسعهطلب و دموکراسیخواه نه تنها ضرورتی ندارد، بلکه برخورد با آنها، به حاشیه رانده شدن دانشجو و حذف دانشگاهیان به یک ضرورت بدل میشود.
روند فزاینده و مستمر اخراج اساتید دانشگاهی و ایجاد مانع برای دانشجویان با چه هدفی دنبال میشود؟ این خالصسازیها در محیطهای سیاسی، صنفی، مدنی و دانشگاهی چه آوردهای برای سیستم به دنبال خواهد داشت؟ در صورت حذف میانجیهای دانشگاهی، فضای عمومی به چه سمت و سویی میرود و واکنش افکار عمومی به این نهضت خالصسازی چه خواهد بود؟ این پرسشها و پرسشهای دیگری از این دست این روزها با نزدیک شدن به سالگرد رخدادهای اعتراضی تابستان و پاییز ۱۴۰۱، بیشتر از هر زمان دیگری در محافل عمومی و سیاسی کشور مطرح میشوند.
تقی آزاد ارمکی جامعهشناس و استاد دانشگاه در گفتگو با «اعتماد» ضمن رمزگشایی از چرایی اتخاذ چنین سیاستگذاریهایی تلاش میکند دورنمایی از خروجی این تصمیمات را هم ارایه کند. آزاد ارمکی معتقد است برخی افراد و جریانات نزدیک به هسته سخت قدرت به دنبال جایگزینی «شبهعلم» به جای «علم»؛ «کارگزار» به جای «عالم» و «مقلد» به جای «محقق» هستند. روندی که نهایتا توسعه پایدار را از دستور کار سیستم خارج کرده و تامین نیازهای حداقلی معیشتی را به عنوان اولویت مطرح میکند. وضعیتی که دورنمایی خطرناک را برای جامعه ایرانی تصویرسازی کرده و ایران را به دوران پیشامدرنیسم پرتاب میکند.
موضوع برخوردهای اخیر با اساتید، دانشجویان و در کل دانشگاهیان کشور، این روزها انتقادات فراوانی را میان مردم و تحلیلگران ایجاد کرده است. چه تفسیری از این برخوردها میتوان داشت؟
ما در یک موقعیت خاص قرار گرفتهایم که تلاش برخی افراد و جریانات برای مضمحل کردن حوزه اجتماعی است. توجه کنید تلاش این است نه اینکه واقعیت امر جامعه اینگونه باشد! برای شکلگیری این اضمحلال حوزه اجتماعی، چند سیاست نیاز است. نخست، از بین بردن یا کمرنگ کردن و کمرونق کردن نهادهای مدنی است که شواهد زیادی در خصوص آنها وجود دارد؛ مثلا در قالب قانون تشکلها تلاش میشود هر نوع فعالیت مدنی محدود شود. دوم، نحیفسازی احزاب است. نهایتا هم بیرون انداختن، به حاشیه بردن، تحقیر کردن، شائبه ایجاد کردن و مسالهدار نشان دادن کنشگری نهادهای میانجیگر و طبقات میانی است.
وقتی جامعهای ساحت مهم میانی و طبقه متوسط خود را از دست میدهد یا طبقه متوسط به حاشیه رانده میشود، طبقه بورژوازی (طبقه برخوردار) هم از میان میرود، چرا که ارتباط طبقه میانی حتی بیش از آنکه با توده مردم باشد با دهکهای برخوردار جامعه است. این به حاشیه رانده شدن طبقه متوسط را در حوزههای مختلف به عینه میتوان مشاهده کرد؛ در حوزههای اقتصادی و رفاهی، این طبقه به اندازهای ضعیف شده که برای تهیه مسکن ناچار به حضور در حاشیه شهرها شده است. در حوزههای فرهنگی و آموزشی هم این تلاشها قابل رویت است. این فشارها صورت میگیرد تا این طبقه مسخ شده و از ارزشهایش، چون دموکراسی، تنشزدایی با جهان، تساهل و تسامح، مدارا و... عقبنشینی کند.
پس از مسخ میانجیگران شامل اقشار متوسط، دانشجویان، هنرمندان و... چه اتمسفری ایجاد میشود؟
نهایتا در این میدان، حاکمیت و توده مردم باقی میمانند. مردمی که نسبت به عملکرد سیستم خشمگین و ناراحت هستند و حاکمیت را مستقیما مخاطب قرار میدهند. این رویارویی بهطور دقیق در رخدادهای پس از مرگ مهسا امینی هویدا شد؛ معترضان دیگر به فلان فرد سیاسی و رییسجمهور و وزیر و رییس مجلس و... کاری نداشتند، بلکه مستقیما ارکان حاکمیت را مخاطب قرار میدادند، چرا که هسته سخت قدرت همه کنشگران میانی و میانجیگران را از میان برده و فقط توده و حاکمیت باقی ماندهاند.
در نبود این میانجیگران چه رخدادهایی شکل میگیرد؟
نخستین قربانی در این رابطه دوگانه توده - حکومت، دموکراسی و مردمسالاری است؛ بهطور طبیعی دموکراسی تعطیل شده و به حاشیه میرود، چرا که دموکراسی مساله طبقه متوسط است و در نبود طبقه متوسط مردمسالاری هم معنای خود را از دست میدهد. میماند بازی بین حاکمیت با توده؛ هر دو طرف هم به بقای خود فکر میکنند. خمیرمایه اساسی توده، چیزی جز توجه به ضرورتهای بقا نیست. زندگی در این شرایط تلاش برای زنده ماندن است. حاکمیت هم از یک طرف تمام تلاش خود را برای بقای خود انجام میدهد و از سوی دیگر فقط به فکر برطرف کردن نیازهای اساسی توده است، چون طبقه میانی وجود ندارد که فرهنگ، دموکراسی، توسعه و... را طلب کند. درچنین جامعهای دیگر ارزشهای متعالی اجتماعی معنایی ندارد، فرهنگ، موسیقی، دانشگاه و... معنای خود را از دست میدهد. وقتی توده- حاکمیت باهم ارتباط برقرار کنند، دانشگاهها و نظام کارشناسی موضوعیت خود را از دست میدهد، چراکه فرهنگ، توسعه، پیشرفت علمی و... به حاشیه رانده شده است.
بنابراین برخورد با دانشگاهیان به یک ضرورت بدل میشود؟
دقیقا؛ در این مدل فکری، حضور اساتید توسعهطلب و دموکراسیخواه نه تنها ضرورتی ندارد، بلکه برخورد با آنها، به حاشیه رانده شدن دانشجو و حذف دانشگاهیان به یک ضرورت بدل میشود. توده هم از این برخوردها حمایت میکند، چرا که با حذف میانجیها دیگر دغدغه دموکراسی، توسعه، رشد فرهنگی و... معنای خود را از دست میدهد. این میانجیها هستند که حاملان ارزشهای جامعه از طبقات نخبه و الیت جامعه به دهکهای محروم هستند و زمانی که این میانجیها حذف شوند، ارزشهای آنان نیز حذف میشود.
بررسی تاریخ معاصر نشان میدهد نخستین تلاشهای ایران برای توسعه و مدرنیسم که از زمان امیرکبیر آغاز شده با تاسیس دانشگاهها و اعزام دانشجویان ایرانی به غرب آغاز میشود، آیا برخوردهای اخیر با نهاد دانش در ایران را نمیتوان نوعی بازگشت به پیشامدرنیسم در ایران تفسیر کرد؟
اساسا دانشگاه، دیگر مساله نظام جمهوری اسلامی ایران نیست. شما درست طرح پرسش کردید، میگویند از زمان امیرکبیر موضوع تولید علم به مساله اصلی کشور بدل و برنامهریزیها در راستای تحقق آن آغاز شد. اما امروز برخی جریانات در حاکمیت به این نتیجه رسیدهاند که این حوزههای علمیه هستند که باید «معرفت» تولید کنند و دیگر نیازی به تولید «علم» در دانشگاهها نیست. به همین دلیل است که طی سالهای اخیر از یک طرف، نهایت تلاشها در راستای زدن دانشجو، اساتید و نهاد علم بوده و از سوی دیگر شبهعلمهایی، چون طب سنتی، اقتصاد اسلامی و... هم مدام ترویج میشود.
پس توده دیگر به دانشهای بهروز، تکنولوژی نوین و... نیاز ندارد، توده به گزارههایی برای بقا نیاز دارد نه بیشتر از آن. نیاز توده به اقتصاد به اندازهای است که بتواند سهم آنها از یارانهها را مشخص کند. برای توده توسعه پایدار، رشد مستمر و توزیع ثروت از طریق نظامات اقتصادی و... بیمعنی است. در این معادله دانشگاه گزاره به درد نخوری است؛ دانشگاه مطلوب از نظر این نظام فکری، آن است که یا محتوای تولید شده توسط حوزه را ترویج کند یا از حوزه تقلید محض کند. نباید در مقابل حوزه یا نهاد مستقلی باشد و رویکردهای خاص خود را دنبال کند. شبیهسازی دانشگاهها به حوزه مهمترین پروژهای است که جمهوری اسلامی اقدام به اجرای آن کرده است. با این سیاست دیگر دانش و دانشگاه موضوعیتی ندارد. وقتی موضوعیت نداشته باشد، ایران در آستانه هبوط به دوران پیشامدرن خود است.
وقتی قرار نیست از بطن دانشگاهها، دانشمند، عالم و متخصص بیرون بیاید، محصول دانشگاههای تقلیدی چه خواهد بود؟
دانشگاه تنها و تنها میتواند برای حاکمیت «کارگزار» تربیت کند. در واقع تربیت کارگزارانی برای تحقق بخشیدن به اهداف تعریفشده حاکمیت هدف اصلی دانشگاههای جدید است. در این الگو، فعالیت سیاسی استاد و دانشجو تحمل نمیشود. به همین دلیل است که به اساتید و دانشجویان گفته میشود اگر کار سیاستی کنید احضار و اخراج و زندان در انتظار شماست. ابراهیم رییسی اخیرا رسما اعلام کرد، اساتید و دانشجویانی که از دانشگاهها اخراج شدهاند، افرادی هستند که در ماجراهای سال ۱۴۰۱ دخالت کردهاند! یعنی کار سیاسی در دانشگاهها (و سایر ساحتهای جامعه) تعطیل است.
تولید دانش هم دیگر رسمیت ندارد و شبهعلمها و شبهعالمان هستند که ترویج میشوند. در این الگو دانشمندی در حوزههای فلسفه و ادبیات و تاریخ و فیزیک و شیمی و... تربیت نمیشود. اگر زمانی هم نیاز به دانشی داشتند از غرب وارد میشود. کما اینکه دانش مورد نیاز در صنایع نظامی و هستهای را از غرب وارد میکنند و نیازهای خود را پوشش میدهند. تنها زمینی که برای دانشگاه باقی میماند تولید کارگزار برای حاکمیت است. این دقیقا کاری است که دانشگاه امام صادق و امثالهم در حال اجرای آن هستند. سایر دانشگاهها اگر مقاومت کنند سرکوب میشوند و اگر بخواهند بمانند باید کارگزار تولید کنند. بنابراین پروژه توسعه منتفی است.
میانجیگران و طبقات میانی، احزاب و فعالان مدنی که به حاشیه رانده شدهاند چه عکسالعملی به این استحاله خواهند داشت؟
طبقه میانی، فعالان حزبی و مدنی در حال انجام رسالت خود هستند. فقط روشهایش تغییر کرده است. یک گام این فعالیتها در حوزه ادبیات، موسیقی و هنر است و گام دیگر در دانش و تولید علم (بهخصوص علوم انسانی) است. به این دلیل است که ناگهان اثری هنری و موسیقایی تولید میشود که خارج از دایره ترسیم شده سیستم است، اما اثرگذاری فراگیری دارد. فیلم و کلیپ و نقشی زده میشود که لرزه بر اندام تندروها میافکند.
مردم به جای تقلید میخواهند کنشگری کنند. دانشجو، روزنامهنگار، هنرمند و... نمیخواهد کارگزار باشد، میخواهد کنشگر باشد. کنشگر یعنی فرد در یک نظام تعاملی فعالیت میکند نه ذیل سیستمی از بالا به پایین. جوان ایرانی میخواهد اثر بگذارد و هم مورد داوری و تشویق قرار بگیرد. بنابراین هرچند میانجیگران و طبقات میانی به حاشیه رانده شدهاند، اما در آینده نزدیک نقشی عمده را در حیات این کشور بازی میکنند. اینجاست که پروژه توسعه در افکار عمومی معنا پیدا میکند.
بسیاری از تئوریسینهای رادیکال راست، معتقدند که الگوی حاکمیت چینی در ایران باید اجرایی شود. به گونهای که یک اقلیت حاکم بر اکثریت مردم حکمرانی کرده و آنان را کنترل کنند. این الگو در ایران قابلیت اجرا دارد؟
در حرف قابلیت اجرایی دارد، اما در عمل نه. یک مجموعه سازمانیافته میتواند نیروهای خودی را به قدرت برساند و باقی کنشگران دموکراسیخواه، توسعهطلب و ... را حذف کند. باقی توده هم به کار گرفته میشوند تا ثروت اقلیت را افزایش دهند. چرا در عمل اجرای این ایده ممکن نیست، نخست اینکه نمیتوانند اقلیتی مانند حزب کمونیست را تشکیل دهند، چرا که این مدل فرمانبرداری در خمیرمایه ایرانیان وجود ندارد. حتی در جمع اصولگرایان ایرانی هم بسیاری از افراد انتقادات جدی با ساختار سیاسی دارند. مساله بعدی فقدان تربیت نیروهای وفادار به یک حزب و جناح خاص است.
دلیل بعدی هم تفاوت جامعه ایرانی با جامعه چینی است. در جامعه ایرانی حتی در میان جناح راست هم کنش اصلاحطلبانه پنهان وجود دارد. این الگو در ایران قابلیت اجرایی ندارد، مگر اینکه حاکمیت همه مردم ایران را از کشور بیرون کند، بعد یکی یکی گزینش کند، بخشی را در حزب حاکم جای دهد و باقی را در ادارات و نهادها جای دهد و کنترل شدیدی هم بر مردم داشته باشد. در غیر این صورت اجرای مدل چینی و کره شمالی و... در ایران ممکن نیست.
با این توضیحات کنشگری مردم ایران در دورنمای آینده چگونه خواهد بود؟
شرایط فعلی هرچند دشوار است، اما ایران آینده روشنی در پیش دارد. مشکلات اقتصادی، زندگی همه ایرانیان را با دشواریهای بسیاری مواجه ساخته است. ایدهای را قبلا عنوان کردهام، باز هم تکرار میکنم، ایرانیان زمانی که مرفه هستند انقلاب کرده، اما زمانی که فقیر میشوند، اصلاح میکنند. با این پیشفرض ایرانیان در شرایط گسترش فقر مطلق فعلی، به اصلاحات میل پیدا کردهاند. اینکه در رخدادهای اعتراضی ۱۴۰۱، بسیاری از ایرانیان با این خیزش همراهی نکردند ناشی از اعتقاد آنها به اصلاحجویی بوده است. حتی اصولگرایان ایرانی هم کارهای اصلاحگرایانه میکنند.
البته این اصلاحات با دشواریهای فراوانی محقق میشود. بعید است که جامعه ایرانی به سادگی به سمت انقلاب میل کند. بنابراین آینده هرچند با دشواری، اما روشن خواهد بود، چرا که مردم اصلاحات را میجویند و راه اصلاح را میپویند. به همین دلیل است که دشمن اصلی گروههای تمامیتخواه و تندرو در ایران براندازان نیستند، بلکه اصلاحطلبان هستند. هم گروههای رادیکال داخلی و هم طیفهای برانداز خارجی، گفتمان اصلاحات را آماج حمله و تخریب قرار میدهند، چرا که میدانند سرنوشت محتوم این کشور حرکت در مسیر اصلاحات است و نه چیز دیگری. مردم ایران مسیر انقلاب را قبلا پیمودهاند و دیگر به راحتی تسلیم دوباره آن نخواهند شد.