bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۶۶۲۶۵۷
نگاه انتقادی یک معلم زن پس از ۳۵ سال تدریس در آموزش و پرورش ایران

‌می‌خواستم آرام بروم ولی امان از ناگفته‌ها

‌می‌خواستم آرام بروم ولی امان از ناگفته‌ها

سرزمین سازمان برنامه و بودجه به عنوان دولت در سایه دایم در حال سنگ اندازی بر سر راه رتبه‌بندی! سرزمینِ مجلس، بعد از، اما و اگر‌ها بعد از سالیان؛ رتبه‌بندی را تصویب می‌کند! سرزمینِ آموزش و پرورش هم با دست‌کاری‌هایی عجیب، آن را ناقص اجرا می‌کند! و سرانجام سرزمینِ خودمختار صندوق بازنشستگی به جای رفع مشکل بین خودشان و به جای دست مریزاد به همکاران با سابقه بیش از ۳۰ سال تدریس با توجه به جبران کمبود معلم، آن را در هاله‌ای از ابهام و، اما و اگر‌ها نگه می‌دارد! با وعده‌هایی خام که خشنودی آنی بی‌ثمر همراه دارد که البته صحت آن وعده‌ها اگر به سال نکشد ماه‌ها زمان خواهد برد!

تاریخ انتشار: ۰۹:۱۴ - ۱۲ شهريور ۱۴۰۲

اعتماد نوشت: «آری! می‌خواستم آرام و بی‌صدا بروم! ولی امان از دلتنگی‌ها! دیروز بعد از ۳۵سال آخرین روز کاری خود را پشت سر گذاشتم. ۳۵ سال کلاس و مدرسه اولویت اول زندگی‌ام بود!»؛ این بخشی از نوشته «منصوره مسلمی‌فر» پس از ۳۵ سال معلمی و تدریس در مدارس ایران است. زنی که می‌گوید می‌خواست بی‌صدا برود، اما دل پردرد و نگرانی از آینده فرزندان این سرزمین او را وادار به نوشتن چنین نوشته‌ای طولانی کرده است هرچند می‌گوید واقعیت و ناگفته‌ها بسیار بیش از این است. هم در مدارس «ابتدایی» معلمی کرده، هم ادبیات درس داده و هم اینکه سابقه تدریس در مدارس «کار و دانش» را دارد، اما درس‌ها و رشته‌های فراوان دیگری را هم درس داده است.

روایت یک معلم از دورانی ۳۵ ساله آن‌هم در دورانی که رسانه‌ها بیش از هر زمان دیگر به انتشار نقطه‌نظرات مسوولان و مدیران ارشد آموزش و پرورش می‌پردازند اگر نگویم کاری استثنایی که دست‌کم غیرمعمول است؛ بیایید این‌بار قصه آموزش و پرورش ایران را از گذر تجربه‌ای ۳۵ساله و از زبان زنی معلم و از پایین‌ترین حلقه سلسه‌مراتب مسوولیت در پرمخاطب‌ترین وزارتخانه ایران بشنویم. آنچه در ادامه می‌آید نوشته خانم معلم مسلمی‌فر است که تلاش شده بدون کمترین تغییر منتشر شود.

نمی‌دانم سال چندم کارم بود که سخن از رتبه‌بندی به میان آمد

خواستم آسه بروم، همانطور که آمده بودم! بدون خداحافظی! ولی امان از ناگفته‌ها...!

نمی‌دانم سال چندم کارم بود که به منظور احیای مقام و شأن معلم؛ سخن از رتبه‌بندی به میان آمد؛ و اینک در سی و پنجمین سال، درگیر بازی دیگری در زمین رتبه‌بندی! با هیاهویی پر از تناقض‌ها! گویی ایران در این باره چهارسرزمین در چهار نقطه جهان دارد! که تمامی راه‌های ارتباطی بین آن‌ها قطع شده! سرزمین سازمان برنامه و بودجه به عنوان دولت در سایه دایم در حال سنگ اندازی بر سر راه رتبه‌بندی! سرزمینِ مجلس، بعد از، اما و اگر‌ها بعد از سالیان؛ رتبه‌بندی را تصویب می‌کند! سرزمینِ آموزش و پرورش هم با دست‌کاری‌هایی عجیب، آن را ناقص اجرا می‌کند! و سرانجام سرزمینِ خودمختار صندوق بازنشستگی به جای رفع مشکل بین خودشان و به جای دست مریزاد به همکاران با سابقه بیش از ۳۰ سال تدریس با توجه به جبران کمبود معلم، آن را در هاله‌ای از ابهام و، اما و اگر‌ها نگه می‌دارد! با وعده‌هایی خام که خشنودی آنی بی‌ثمر همراه دارد که البته صحت آن وعده‌ها اگر به سال نکشد ماه‌ها زمان خواهد برد!

به راستی معجزه برقراری بین این چهار سرزمین! فارغ از کاغذ بازی! بدون فوت زمان! به عهده کدام نهاد بین‌المللی کشوری است؟!

چه معلمانی که چشم به این احیا داشتند و چشم از جهان فرو بستند! و چه معلمانی که در قید حیاتند، اما شرمنده خانواده!

دور نیست! روزی که در دادگاه عدل الهی؛ شاکی سنگ‌اندازان و مانع‌تراشان این احیا باشند! و مانع‌تراشان حسرت روزگاری را ببرند که می‌توانستند کاری برای جانشینان مقام پیامبری انجام دهند، اما با مصلحت‌اندیشی‌های «نفع به کجا!» سنگ‌چین این احیا شدند!

«به گوشش خوانده

جامعه گرگ است...

و اینک

سر آغاز این جامعه

مدرسه!

کاش بداند!

معلم رهاوردی از

جاده انبیاست!»

بله! عرض می‌کردم: «امان از ناگفته‌ها...»

زمانی که سکوت مطلق جهت فراگیری عمیق در کلاس حاکم می‌شد، بی‌شک یکی از لذت‌بخش‌ترین ساعات عمرم بود!

بی‌تردید آن زمان تخته و کلاس، چون پایتختی برایم بود و هر دانش‌آموز، شهری از عشق!

این سال‌ها به من آموخت، سلامت یک جامعه در گرو آموزش و پرورش سالم است! با نگاهی به سابقه کشور‌های پیشرفته می‌توان به اهمیت و نقش آموزش و پرورش پی برد.

شاید بی‌شباهت نباشد که بگوییم، مراحل رشد هر کشوری همچون بازی دومینو از آموزش و پرورش آغاز می‌شود!

استواری و پابرجایی قطعه اول که آموزش و پرورش است؛ پابرجایی مابقی قطعه‌ها را رقم خواهد زد!

و اگر اولین قطعه نقش بر زمین شود، سرنوشت محتوم قطعه‌های دیگر همان خواهد بود!

سوالاتی که پاسخ به آن‌ها جامعه‌ای بهتر می‌سازد

بعد از سال‌ها خدمت در آموزش و پرورش دریافتم که اگر پاسخ‌های مناسب و جدی و پای کار برای سوالاتی که در ذیل می‌آید، داده شود می‌توان تا حدودی به جامعه بهتری دست یافت. پس بیایید، بیندیشیم و نگاهی نو دراندازیم:

۱. بیندیشیم، تاکنون چند وزیر آموزش و پرورش خوشفکر، خلاق، مبتکر و به معنی واقعی مطالبه‌گر حق و حقوق معلم و مطالبه‌گر بالابردن کیفیت آموزشی به دور از شعار‌های غیر کارشناسی؛ بر مسند بوده است؟!

به زبان دیگر در واقع، آیا وزیر آموزش و پرورش؛ وزیر معلمین بوده و در به ثمر رسیدن اهداف آموزش و پرورش با رویکرد رعایت شأن انسانی، به خدمت مشغول بوده! یا اینکه وزیر دولت در حد یک ابلاغ و حکم و...!

۲. بیندیشیم تاکنون چند وزیر آموزش و پرورش، فرهنگ «تفکر و اندیشیدن» را با راهکار‌های به روز سر لوحه آموزش قرار داده و مقابل معلم صف‌آرایی نکرده است؟

۳. تاکنون چند وزیر آموزش و پرورش بوده که با وعده‌های پوشالی زمان درمانی نکرده و نهایتا با فرار رو به جلو، صورت مساله تمامی مشکلات معلمین را پاک نکرده باشد؟

۴. چند وزیر به معنای واقعی کاربردی؛ دغدغه آموزش پویا و به روز به صورت دلچسب و شیرین برای دانش‌آموزان را داشته است؟

و در همین راستا پیگیر آموزش و آشنایی معلمین با شیوه‌های نوین تدریس دنیا به معلمین خود بوده است؟

۵. آیا با قرار دادن تور‌های آموزشی و بازدید از آموزش و پرورش‌های معتبر جهان برای معلمین (با هزینه خود معلم) روند پرورش و آموزش رشد و تعالی نمی‌یابد؟

۶. تا چه میزان از تجربه‌های معلمان هر استان و شهر در به ثمر رسیدن اهداف آموزش و پرورش یا حتی انتخاب وزیر آموزش و پرورش بهره گرفته می‌شود؟

چرا در جلساتی که جهت بررسی مشکلات آموزش و پرورش تشکیل می‌شود، به جز افرادی تکراری که به نوعی بازنشسته به حساب می‌آیند و سال‌هاست از تدریس در مدارس دولتی دور بوده و از تغییرات نسل جوان بی‌خبرند؛ از معلمان شاغل دعوت به عمل نمی‌آید؟!

۷. تا چه زمانی مدارس به دلیل عدم صرفه اقتصادی باید از نعمت وجود مشاوران و روانشناس ذی‌صلاح محروم باشند؟ در حالی که افرادی حاضرند که رایگان با آموزش و پرورش همکاری کنند.

۸. چرا با توجه به تاکید و تمرکز خانواده‌ها و مدارس و دیگر مراجع بر اخلاق؛ با مراجعه به ۹۰ درصد ادارات و بانک‌ها و ... و حتی گاهی با کمال تاسف با مراجعه به خود دوایر آموزش و پرورش؛ باز هم با ناهنجاری‌ها و توهین‌ها و خودخواهی‌ها و تحقیر‌ها و بد رفتاری‌های اخلاقی و اجتماعی مواجهیم؟!

ذکر دو نمونه از برخورد مسوولان آموزش و پرورش:

الف. مدیر مدرسه شاهد متوسطه دو که بار‌ها با فریاد ادعا داشت، اگر مدیر شاهد شدم مسوولان متوجه شایستگی من بودند! و کذا و کذا! روزی متوجه می‌شود، در پایگاه تابستانی، دانش‌آموزی روی دست خود را با حنا طراحی کرده. به خاطر این طرح چنان دست دانش‌آموز را می‌پیچاند که دست دانش‌آموز تا چند روز درد می‌گیرد و از آن بدتر دانش‌آموز را وادار می‌کند همان لحظه آن طرح حنا را از بین ببرد!

دانش‌آموز فکر می‌کند با نوک فلزی مداد اتود می‌تواند طرح را پاک کند! اما روی دستانش کاملا زخم می‌شود!

خانواده شکایتنامه‌ای تنظیم کرده به واحد عملکرد و ارزیابی داده و نسخه‌ای از نامه را به رییس منطقه. (آن‌ها نمی‌دانستند که نامه باید شماره دبیر خانه داشته باشد تا قابل پیگیری باشد، نامه‌ها را بدون شماره تحویل می‌دهند.) بعد از پیگیری نامه‌ها زمان مراجعه؛ واحد عملکرد و ارزیابی بدون توجه به خانواده شاکی، خود را مشغول کار نشان می‌دهد. بعد از ۱۵ دقیقه با لحن بسیار تندی اظهار بی‌اطلاعی کرده و با رفتاری توهین‌آمیز می‌گوید: «کدام نامه! و...!» مساله مدرسه هست و باید داخل مدرسه حل شود!

و رییس اداره به خانواده دانش‌آموز می‌گوید: «حالا چه عجله‌ای است! خودم رسیدگی می‌کنم!» بعد از مدتی رییس اداره جابه‌جا شده و آن نامه هم...!

ب. بنا به دلایلی دانش‌آموزی از مدرسه شاهد متوسطه ۲ به دبیرستان دولتی می‌رود. متاسفانه دانش‌آموز متوجه می‌شود در مدرسه دولتی به دور از چشم مدیر و معاون انواع خلافکاری‌ها (توزیع مواد مخدر و خوردن مشروب و سیگار) صورت می‌گیرد! در نتیجه از تغییر مدرسه پشیمان شده و با التماس خواهان برگشت به مدرسه قبلی خود می‌شود. مدیر که گویا از التماس کردن دانش‌آموز لذت می‌برد و خود را به مدت یک ماه درگیر کار‌های مهمی، چون جلسه اداره با معاونین و... نشان می‌داد! (که البته چه کاری مهم‌تر از نجات جان یک انسان) بعد از یک ماه در کمال آرامش، با نگاه از بالا پاسخ می‌دهد: «فرزند شما در این مدرسه آلوده شده! اگه به این مدرسه برگردد، این بچه‌ها را هم آلوده می‌کند! نمی‌توانیم او را...!

آیا نجات یک انسان نجات یک جامعه نیست؟

متاسفانه از این بدرفتاری‌های غیر حرفه‌ای در آموزش و پرورش کم نداریم! هنگامی که در آموزش و پرورش به عنوان یک مکان فرهنگی شاهد بی‌فرهنگی‌هایی اینچنینی هستیم؛ خود بخوانید حدیث مفصل از این ماجرا در دیگر ادارات و نهادها...!

۹. آیا درست است دستگاه عریض و طویل آموزش و پرورش دستخوش فرزندان چند وکیل و وزیر و ... قرار گیرد تا مدرسه‌ها (به جهت خستگی از خانه ماندن در زمان کرونا) باز شود یا بسته بمانند! یا انواع مدارسی را به وجود آورند؟! و در نتیجه مدارس دولتی بی‌هویت شوند؟! (کجایند دلسوزان خدایی؟)

۱۰. آیا بهتر نیست برای ایجاد انگیزه در دانش‌آموزان، احیای مدارس دولتی و احیای ارزش مقام علم و دانش؛ تحصیل رایگان همانند دانشگاه‌های دولتی فقط شامل دانش‌آموزان درسخوان باشد؟!

و مابقی ...

۱۱. آیا مفهوم و محتوای دروس دینی، فارسی، تاریخ، عربی، هویت، مدیریت خانواده، تفکر... مشترک نیست؟ آیا تکراری بودن این مفاهیم و محتوای انگیزه آموزشی دانش‌آموزان را تحت‌تاثیر قرار نمی‌دهد و آن‌ها را از درس دلزده نمی‌کند؟

۱۲. چرا باید بعضی از واژه‌هایی که زبان مشترک دنیا را می‌سازد (اروپایی)، معادل‌سازی شود؟

چرا در قبال معادل‌سازی واژه‌های عربی به بهانه هم‌ریشه بودن حروف، معادل‌یابی را درست نمی‌دانیم؟

آیا معادل واژه «ایاب و ذهاب» و «بیع و شری» که عربی است و سابقا در زبان فارسی کاربرد داشت، ترکیب «رفت و آمد» و «خرید و فروش» زیبا معادل‌سازی نشده است؟

از طرفی ریشه بسیاری از کلمات «هندی-اروپایی» فارسی بوده و کلمات مشترک فراوانی بین تمامی ملت‌های دنیا و زبان‌های زنده، یکسان مورد استفاده قرار می‌گیرد.

آیا بهتر نیست واژه‌هایی که سالیان سال است که در زبان فارسی نهادینه شده است. مانند: فیزیولوژی (کار اندام‌شناسی)، آنتی‌بیوتیک (پاد زیست)، اسکلت (استخوانِ گان)، هیبوتالاموس (زیر نهنج) آنتی‌اکسیدان (پاد اکسنده) و...! در تغییر آن درنگ کنیم!

و به راستی چقدر فرق است بین ساخت واژه‌های زیبایی مانند: فرودگاه، هواپیما، ایستگاه و بهداری، دادگستری، ترابری... که در دو دوره اول فرهنگستان ادب معادل‌سازی شده با این واژه‌هایی که شبیه معماست! و می‌توان به راحتی با آن بازی پانتومیم انجام داد!

البته بر کسی پوشیده نیست که ساخت واژه‌هایی، چون هوش مصنوعی، پایش و همایش انتخاب مناسبی بوده است.

آیا بهتر نبود فرهنگستان ادب از جهت علمی همگام با دانش فناوری نوین و به‌روز جهان یا حتی جلوتر پیش می‌رفت تا قبل از ورود واژه‌های خارجی به دروازه‌های کشور؛ واژه‌سازی می‌کرد؟ تا مانع سردرگمی کاربران می‌شد!

۱۳. چرا برای نوجوانان ما به‌رغم تبلیغ فراوان، اهمیت مسائل دینی کمرنگ شده؟! چه شد کاربرد طرح‌های صلیب، فروهر بین آن‌ها رایج شد؟! کشیدن سیگار، خوردن مشروب و... برایشان دیگر خط قرمز محسوب نمی‌شود؟

۱۴. آیا زمان آن فرا نرسیده که مسوولیت نظافت و تمیز نگهداشتن مدرسه‌ها را همچون کشور‌های مطرح پیشرفته به دانش‌آموزان بسپاریم؟ تا مدیر مدرسه به همراه بار سنگین مدیریت و به دلیل کمبود نیرو مجبور نشود، خود! کلاس‌ها و حیاط مدرسه را جارو کند! یا خدمتگزاری با دیسک عمل‌شده‌اش! به تنهایی!

امور ۵۰۰ متر مدرسه را با تمام حواشی این کار؛ انجام دهد!

درد اینجاست که دانش‌آموزان با قد رشید و با جسمی نیرومند و قوی در حالی که ساندویچ گاز می‌زنند یا بستنی، بدون ذره‌ای شرم و درد نگاه می‌کنند! و از کنارشان بی‌تفاوت رد می‌شوند!

آیا پراکندگی زباله‌ها در محله، شهر، مترو، اتوبوس، مراکز تفریحی، رودخانه‌ها، کوه‌ها، دریا و... نتیجه عدم تفهیم این مسوولیت به دانش‌آموزان فعلی که جامعه آینده را تشکیل می‌دهند، نیست؟! ریشه این بی‌تفاوتی از کجا می‌آید؟

۱۵. زمانی که قانون عدم مردودی و عدم اخراج دانش‌آموز از کلاس و مدرسه تصویب شد؛ در قبال آن چه اهرمی به معلم داده می‌شود تا از طرفی به دانش‌آموزان انگیزه رشد و تعالی داده؟! و بتواند دانش‌آموزان را به سوی درس خواندن و پیشرفت سوق دهد؟! تا از عهده امتحانات نهایی برآید و در پاسخ به سوالات کنکور مآبانه غافلگیر نشود؟

و از طرف دیگر بتواند با دانش‌آموزان قانون‌شکن و گستاخ و باری به هر جهت (که تعدادشان در مدارس دولتی کم نیست.) برخورد کند؟!

۱۶. آیا بهتر نیست، در هر کلاس با حفظ امنیت و امانتداری دوربین گذاشته شود؟ تا به عنوان عاملی بازدارنده مانع بسیاری از اشتباهات رفتاری در کلاس شود؟

۱۷. به راستی چرا دانش‌آموزی که در پایه دهم و یازدهم از درس یا دروسی افتاده، چرا باید در پایه دوازدهم درس بخواند؟!

و اصلا جامعه چه نیازی به این همه فارغ‌التحصیل بی‌سواد مدرک به دست و مدعی دارد؟!

۱۸. چه میزان در آموزش دروس عمومی به دانش‌آموزان کار و دانش موفق بودیم؟

دانش‌آموزان کار و دانشی که از آغاز ترم فارغ از کتاب درسی، دغدغه سوالات ترم را دارند و مدام از ضعف هوشی خود می‌گویند! بی کم و کاست درخواست سوالات ترم را دارند! و نتیجه آن می‌شود که اکثر همکاران در پایان ترم تعداد معدودی سوال را مشخص کرده، تا همان را برای امتحان بخوانند! اما دانش‌آموزان باز هم! خواهان سوالات کمتری هستند!

شاید حق با آن‌ها باشد، چرا که بهره هوشی تعداد بسیاری از آن‌ها در حدی نیست که بتوانند مباحث دروس را به خاطر سپارند.

به عنوان مثال: درس دیباچه سعدی در پایه دوازدهم، بین رشته‌های نظری و کارودانش مشترک است. زمانی که دانش‌آموزان رشته نظری با یادگیری این درس مشکل دارند! دیگر از دانش‌آموزان کار و دانش چه توقعی است؟

چرا باید کتاب سلامت و بهداشت برای رشته‌های نظری نهایی باشد!

در حالی که بعضی همکاران از همان کتاب، در مدارس کار و دانش کمتر از ۲۰ سوال را برای امتحان خرداد ماه مشخص می‌کنند!

یا ... بعد از سال‌ها تدریس در مدارس کار و دانش، نظر اکثر همکاران این است که: «شاید بهتر باشد دروس عمومی برای کارودانش حذف شود» زیرا طی سه سال متوسطه ۲، نه تنها میزان سواد عمومی دانش‌آموزان بالاتر نرفته بلکه از طرفی اتلاف زمان هم برای معلم و هم برای دانش‌آموزان رقم می‌خورد؛ و از نگاهی دیگر هزینه‌هایی که برای تامین دبیران مربوطه صورت می‌گیرد، به هدر می‌رود.

آیا بهتر نیست که دروس عمومی را به صورت جزوات پرسش و پاسخ در اختیار آن‌ها قرار داده و در پایان ترم از همان جزوه امتحان گرفت؟

۱۹. به راستی خروجی ما بعد از ۱۲ سال آموزش در مدارس و چندین سال آموزش در دانشگاه از جهت انسانی، اخلاقی، مذهبی و ... چه بوده است؟

آیا نباید بپرسیم، زمانی که مسوولان در هر اداره و نهاد و سازمانی برخورد ناشایستی دارند (ژن خوب و...) معلول تربیت کدام آموزش یا پرورش بودند؟!

آیا زمان آن فرا نرسیده، طبق فرهنگ مدنی و اصیل، لایه‌های آموزشی و پرورشی لایروبی شود؟ تا بتوانیم برای آینده نسلی درست و درمان تربیت کنیم؟!

تا ما هم بتوانیم همچون کشور‌های فنلاند و ژاپن در صدر آموزش و پرورش دنیا قرار گیریم!

۲۰. آیا بعد از گذشت چهل و اندی از انقلاب؛ زمان به صدا در آمدن زنگ اهمیت و اولویت آموزش و پرورش در کشور فرا نرسیده است؟!

چرا باید از آموزش و پرور ش با عنوان گداخانه یاد شود! (با عرض پوزش از به کار بردن این ترکیب) به راستی فردی که با دانستن این مطلب وزیر چنین وزارتخانه‌ای می‌شود؛ چه حس و حالی دارد؟ آیا نقشه راهی دارد برای تغییر این اندیشه؟!

چه زمانی فارغ از شعار‌های رنگارنگ «پرسش مهر...»، معلم پژوهنده، مسابقات و... زنگ حقیقی امید و افق‌های روشن فرهنگ به صدا در می‌آید؟! تا دیگر نظاره‌گر مهاجرت نخبگان و غیر نخبگان نباشیم؟!

چه زمانی اعلام می‌شود هزینه‌هایی که باید صرف تربیت معلمین، کودکان، نوجوانان و جوانان این مملکت شود، خرج امور سلیقه‌ای این و آن نخواهد شد؟!

۲۰. چرا باید دانش‌آموزان و همکارانی که بیمه هستند الزام در پرداخت هزینه بیمه مدارس داشته باشند؟ به راستی هدف از بیمه اجباری دانش‌آموزی چیست؟ در حالی که همه می‌دانیم گاه سال‌ها می‌گذرد، حادثه‌ای برای دانش‌آموزان مدرسه‌ای پیش نمی‌آید؛ تا ریالی از این بیمه هزینه شود! و گاهی که مساله حاد و مهمی برای دانش‌آموزان پیش می‌آید؛ شاهد کم لطفی و تاخیر در این حوزه هستیم! (حادثه تلخ دانش‌آموزان شین آباد و...)

و چرا در پایان سال تحصیلی؛ مدارسی که از بیمه استفاده نکرده‌اند؛ به پاس شکرانه سلامت؛ بخش ناچیز از این مبالغ برای برگزاری جشن سلامت در مدارس برای همین دانش‌آموزان هزینه نمی‌شود؟!

و اینک نیز در حماسه جدید! «بیمه به تبع همسران» به اجبار حذف شده و مبلغ آن بیمه ناکارآمد از فیش کسر می‌گردد!

تا چه زمانی باید چشم معلمان، به در‌های بسته بماند تا مشکلات عدیده آنان که روز به روز بیشتر می‌شود؛ حل شود؟ و با تلاشی مذبوحانه حق خود را تکدی کنند؟!

چرا برای تمامی مجاری و گاه غیر ضروری، بودجه تامین می‌شود، اما نوبت به جامعه فرهنگی به عنوان پایگاه انسان‌سازی می‌رسد...!

در تمامی این سال‌ها حتی برای ثانیه‌ای دیر به کلاس نرفتم

آری! خواستم آرام و بی‌صدا بروم! ولی امان از دلتنگی‌ها! دیروز بعداز ۳۵سال آخرین روز کاری خود را پشت سرگذاشتم. ۳۵ سال کلاس و مدرسه اولویت اول زندگی‌ام بود!

با حسرت، به در و دیوار و ... مدرسه چشم دوختم! و حتی به خدمتگزار و دانش‌آموزان و همکارانم!

در تمامی این سال‌ها حتی برای ثانیه‌ای دیر به کلاس نرفتم.

به قدری در کار غرق می‌شدم که فراموش می‌کردم، فرزند بیمارم در خانه تنهاست و در تب می‌سوزد!

حتی فوت عزیزترین کسانم مانع حضورم در کلاس نشد! و ...

اگر بار‌ها به دنیا بیایم، باز هم می‌گویم: «معلمی»!

کاش اولویت دولت هم به مفهوم راستین کلمه، آموزش و پرورش بود و معلم و دانش‌آموزان! و تربیت و پرورش نسلی مبادی آداب و آشنا به علم روز!

که اگر معلم را یک دست به حساب آوریم، باید بدانیم یک دست صدا ندارد! و معلم فقط مجری بخشنامه‌هاست با اندکی چاشنی خلاقیت و ابتکار!

در صورت ایجاد قوانین مناسب به فراخور حال در آموزش و پرورش، دستی دیگر از آستین بیرون آمده و آنگاه می‌توانستیم شاهد جامعه‌ای خلاق و اخلاق‌محور و شایسته‌سالار باشیم!

نه با وانمود کردن به انجام کار‌های مهم، با فرصت‌سوزی؛ اهدافی را نشانه گرفت که نتیجه‌ای جز دلسردی معلم و یک جامعه بی‌هویت نخواهد بود! همراه با رخوت و سستی و عدم انگیزه میان دانش‌آموزان!

کلام را با حدیث زیبای پیامبر (ص) به پایان می‌برم: «یک ساعت تفکر، بهتر از هفتاد سال عبادت بی‌تفکر است.» به امید اقتدار اندیشه، اندیشه‌ای که فارغ از سو‌گیری سیاسی چگونگی دستیابی به قله‌های رفیع دانایی، اخلاق، انسانیت و دانش را بیاموزد. تا جامعه بی‌طبقه توحیدی، انسانی شکل گیرد.

خواستم آسه بروم، همانطور که آمده بودم، اما ...

bato-adv
bato-adv
bato-adv