آمریکاییها گزارش دادند که احساس خوب آنها از موفقیتها شدیدتر از احساس بدشان از شکستهاست. اما تایوانیها این توهم مثبت را از خود نشان ندادند و حتی گزارش دادند که احساس بدشان از شکستها شدیدتر از احساس خوبشان از موفقیتهاست.
فردگرایی غربی میتواند مروج ذهنیت «بهتر از چیزی که هستی، هستی» باشد.
به گزارش دیجیاتو، در مقایسه با همکاران خود، چقدر شایستگی دارید؟ وقتی روانشناسان با گونههای مختلف این سؤال به سراغ تیمهای همکاری میروند، الگویی جالب ظاهر میشود. اگر مردم دیدگاهی واقعگرایانه از تواناییهای خود داشته باشند، خودارزیابی آنها باید در حوالی میانه باشد. اما روانشناسان مکرراً دریافتهاند که خودارزیابی مردم تورمی است و درحقیقت سوپراستارها فکر میکنند بهتر از چیزی هستند که واقعاً هستند.
این اثر مثالی است از یک توهم مثبت: یک تعصب شناختی که باعث میشود فکر کنید شایستگی و موهبت بیشتری دارید، خوشبختترید و بهتر از چیزی هستید که واقعاً هستید. برخی از متخصصان استدلال میکنند که این توهمات اساس بقای گونه ما را شکل میدهند. طبق دلیل آنها، برای گذران زندگی باید خوشبین بمانید، سخت کار کنید، موفق شوید، طولانی زندگی کنید و نوادگانی بر جای بگذارید. البته برخی افراد توهمات مثبتی ندارند و خودارزیابیشان واقعگرایانهتر است.
متأسفانه این نوع ارزیابی میتواند باعث شود وقتی خود را با افراد با خودارزیابی بسیار مثبت مقایسه میکنند، دچار حس ناکافیبودن بیشتری شوند. این مقایسهها میتوانند علت مهمی برای سندروم ایمپاستر باشند؛ شک به اینکه فرد شایسته دستاوردهای خود نیست. به عبارت دیگر، سندروم ایمپاستر میتواند نیمه تاریک هنجار اجتماعی خودارزیابی مثبت باشد.
اما خطر بزرگی در این استدلال وجود دارد: شواهد موجود تقریباً همگی براساس بخش کوچکی از انسانها به نام غربیها است. اگر توهمات مثبت واقعاً در گونه ما ذاتی باشد، باید انتظار جهانیبودن آن را داشته باشیم. اما پژوهش «شینوبو کیتایاما» (Shinobu Kitayama) و دیگر پژوهشگران چیز دیگری میگوید.
در اوایل دهه ۱۹۹۰، کیتایاما و همکارانش پروژه «فرهنگ و خود» را آغاز کردند که در آن به کاوش گوناگونیِ درک خود در فرهنگهای مختلف پرداختند. آنها هیچ شاهد قدرتمندی برای «اثر بهتر از میانگین» یا دیگر توهمات مثبت در آسیای شرقی نیافتند. برای مثال، در ژاپن وقتی از دانشجویان دانشگاهها خواسته میشد بگویند چه درصدی از همتایانشان از لحاظ خصوصیات و تواناییهای مختلف از آنها بهتر هستند، میانگین تخمینها حدود ۵۰ درصد بود.
آنها در تازهترین حوزه پژوهشی خود، یعنی علم اعصاب فرهنگی، دریافتهاند که مسیرهای عصبی که توهمات مثبت را پشتیبانی میکنند، در برخی جوامع وجود ندارند. به بیان دیگر، الگویی که بسیاری از روانشناسان بهعنوان یک خصوصیت جهانی انسانی دیدهاند، درعوض محصول فرهنگ است.
اکثریت پایگاه داده روانشناسان از جوامع WEIRD (غربی Western، تحصیلکرده Educated، صنعتی Industrialized، ثروتمند Rich و دموکراتیک Democratic) میآید. اکثر دانشمندان در روانشناسی و دیگر حوزههای علمی پسزمینه فرهنگی WEIRD دارند؛ بنابراین دیدگاه غالب که توهمات مثبت یک خصوصیت جهانی محسوب میشود، بر پایه پژوهشهای بسیار جهتدار است.
برای گذر از چشمانداز فرهنگی WEIRD، کیتایاما و همکارانش واکنشهای غربیها و شرق آسیاییها را به سؤالهایی درباره خود مستقیماً مقایسه کردهاند. در مقالهای که سال گذشته در Journal of Experimental Psychology: General منتشر شد، آمریکاییها و تایوانیها احساس خود را درباره مواجهه با موفقیت یا شکست قضاوت کردند.
آمریکاییها گزارش دادند که احساس خوب آنها از موفقیتها شدیدتر از احساس بدشان از شکستهاست. اما تایوانیها این توهم مثبت را از خود نشان ندادند و حتی گزارش دادند که احساس بدشان از شکستها شدیدتر از احساس خوبشان از موفقیتهاست. پاسخهای شرکتکنندگان تایوانی شاید انعکاسی باشد از یک گرایش روانشناختی دیگر به نام تعصب منفی که در آن وقایع منفی معمولاً آثار احساسی قویتری نسبت به مثبتها دارند.
آنها سپس پا را قدمی فراتر از پژوهشهای قبلی گذاشتند و امواج مغزی افراد را هنگام این قضاوتها زیر نظر گرفتند. آنها بهخصوص بهدنبال اندازه «موج آلفا» بودند (الگویی که وقتی مغز فرد در افکار درونی پرسه میزند و مشغول میشود، فعال میگردد).
پژوهشگران مشاهده کردند که وقتی آمریکاییها درباره خود فکر میکنند، در کسری از ثانیه پس از فهمیدن اینکه چیزی خوب برایشان اتفاق افتاد، اثر آلفا ظاهر میشد. این توجه زودهنگام سنجشی از اندازه توهمات مثبت آنها بود. شرکتکنندگان تایوانی هنگام فکرکردن درباره موفقیت یا شکست خود چنین الگویی نشان ندادند و همچنین شواهدی از داشتن توهمات مثبتی که ذکر شد، نداشتند.
در آسیای شرقی، تواضع ارزشی فرهنگی دارد. به این دلیل، برخی از روانشناسان غربی سعی کردهاند عیب توهمات منفی را اینطور توضیح دهند که شرق آسیاییها احساسات راستین خود را پنهان میکنند تا بیشازحد خودمحور بهنظر نرسند. اما دادهها نشان دادند که این توضیح نادرست است. برای مثال، کیتایاما و تیمش هیچ فعالیتی مغزی ندیدند که با پنهانسازی فعالانه احساسات واقعی فرد در تایوانیهای شرکتکننده مطالعه همخوانی داشته باشد.
برعکس، غربیها قدمی اضافه برمیدارند تا وقتی اتفاقی خوب برایشان میافتد، احساس خوب خود را تقویت کنند. آنها خودبهخود احساس خوب درباره خود را با یک واکنش عصبی اتوماتیک بیشینه میسازند. این در کسری از ثانیه بدون تلاشی واضح رخ میدهد؛ چه رسد به اینکه قصد یا استراتژی آگاهانهای درکار باشد.
چنین واکنشی شاید طبیعی یا اجتنابناپذیر بهنظر برسد، اما اینگونه نیست. درعوض، واکنشی فرهنگی است و طی سالها اجتماعیشدن شکل گرفته. مغز تحت آموزش شدیدی بوده است تا این واکنش را تولید کند، چون ویژگیهایی را پشتیبانی میکند که فرد با آنها میتواند با فرهنگ فردگرایانه که خودترویجی و ابتکار عمل را ارزش میداند، سازگار شود.
شرق آسیاییها چنین واکنش خودبهخودی و اتوماتیکی نشان نمیدهند. آنها بهنظر بیشتر پذیرای وقایع متفاوتی هستند که برایشان رخ میدهند. کیتایاما و تیمش در پژوهشی دیگر دریافتهاند که درحالیکه اعتمادبهنفس در غرب نشانگر سلامتی است، در جوامع شرقی عواقب مشابهی ندارد.
در ملاحظه این نتایج، مهم است که مشخص شود یافتههای کلی درباره یک فرهنگ یا اجتماع ظرافتهایی دارد. در یک گروه معین، درجه تفاوت زیادی از یک فرد به فرد دیگر میتواند وجود داشته باشد. همانطور که پیشتر گفته شد، برخی از افراد در غرب دچار سندروم ایمپاستر میشوند که میتواند مشکلاتی جدی بههمراه داشته باشد – با توجه به تأکید هنجاری قوی این فرهنگ روی احساس مثبت درباره خود.
مثال بالا نشان میدهد که چرا نمیتوانیم فرض کنیم هر غربی یا شرق آسیایی یک الگوی تعیینشده را دنبال میکند. اما در معنایی گسترده، وقتی این نوع روندها را در پژوهشها میبینیم، این فرصت را داریم که یاد بگیریم فرهنگ چگونه مغز و رفتار را شکل میدهد.
به عقیده دانشمندان، تغییرات فرهنگی در توهمات مثبت یک مثال از تفاوت فرهنگی گستردهتری در چگونگی شکلگیری خود است. جوامع غربی معمولاً خود را مستقل میپندارند. درنتیجه مردم این جوامع تحریک میشوند که درباره خود احساس خوبی داشته باشند. آنها بهسختی کار میکنند تا شایستگی و منحصربهفرد بودن خود را نشان دهند.
اما در فرهنگهای خارج از غرب، مردم خودِ خود را وابسته و محاط درون روابط اجتماعی درنظر میگیرند. آنها وقتی با یک اجتماع بزرگتر پیوند دارند، احساس حفاظت و امنیت میکنند. از آن نقطهنظر فرهنگی، هیچ نیازی برای احساس خوب بهخصوص درباره خودِ مستقل و فردی وجود ندارد.
این تفاوتها صحنه را برای انواع سوءتفاهمها آماده میسازند. از نقطهنظر غربی، شرق آسیاییها شاید در توجه خود به پیوندهای اجتماعی بیشازحد مؤدب بهنظر برسند یا با شکاکیت درباره خودترویجی و ابتکار عمل، بیقید یا حتی افسرده یا ناسازگار بهنظر برسند. هرچند دادههای کیتایاما و همکارانش نشان میدهد که شرق آسیاییها به وقایع بهطور طبیعی و واقعگرایانه، بدون هیچ فکر اضافی، واکنش میدهند.
از نقطهنظر شرق آسیایی، گرایش غربی به تقویت احساسات خوب درباره خود میتواند ناکامی، ناموفقیت یا حتی بچگی دیده شود، زیرا نشان میدهد که فرد نمیتواند طبیعت وابسته خود را درک کند. اما دادههای کیتایاما و همکارانش نشان میدهد که آمریکاییها به این دلیل به تقویت خود مثبت خود میپردازند که به آنها کمک میکند با فرهنگشان سازگار شوند.
رویهمرفته، با اتخاذ رویکرد علوم اعصاب فرهنگی میتوانیم پیشفرضها و جهتگیریهای فرهنگی خود را کنار بگذاریم و علم را کمتر قومگرایانه کنیم.
این پژوهش بر قدرت تأکید دارد. انسانها تنها حیواناتی هستند که با ساخت و استفاده از قراردادها، رویهها، معنیها و نهادهای اجتماعی بقا پیدا کردهاند. تکامل اینها که بهطور خلاصه «فرهنگ» نامیده میشوند، در ۱۰٬۰۰۰ سال گذشته سرعت بهخصوصی گرفته و امروزه چند ناحیه فرهنگی عمده را بهوجود آورده است. این نواحی تفاوتهای بسیاری دارند و گوناگونی فرهنگی در توهم مثبت تنها یک نمونه است؛ نمونهای مهم از فرایندی عام که نحوه اندیشیدن، احساس و عمل ما را شکل میدهد. ما میدانیم که فرهنگمان چیست، اما قدرت ذهنیتساز آن را بهقدر کافی تصدیق نمیکنیم.