ظهر شنبه اول مهر، پاکبانی در تماس با پلیس از کشف جسدی در انتهای پارکینگ شماره ۵ بوستان ولایت خبر داد. با اعلام این خبر، بازپرس وحید ناصری و تیم بررسی صحنه جرم راهی محل شدند. در تحقیقات اولیه آنها با جسد مرد جوانی مواجه شدند که از پشت سر مورد اصابت سه ضربه چاقو قرار گرفته بود و این مسأله حکایت از آن داشت که مقتول غافلگیر شده است. از طرفی با توجه به نحوه قرار گرفتن جسد و خونی که روی زمین ریخته شده بود، این فرضیه مطرح شد که جسد از محل دیگری به آنجا منتقل شده است.
به گزارش ایران، از زمان مرگ ۳۶ ساعت میگذشت و در بازرسی از جیبهای مقتول، برگه شکوائیهای کشف شد که نشان میداد مردی از برادرش به اتهام ضرب و شتم شکایت کرده است.
با شناسایی هویت مقتول بلافاصله مأموران به سراغ برادر وی رفتند، اما او در تحقیقات اولیه منکر اطلاع از سرنوشت برادر بزرگترش شد.
اظهارات متناقض وی در تحقیقات و وجود لکههای خون در صندوق عقب و قسمت جلوی ماشین و همچنین آثار خراشیدگی و ضرب و جرح روی بدنش، انگشت اتهام را به سمت او گرفت. بدین ترتیب بار دیگر از او تحقیق شد و در نهایت مرد جوان به قتل برادرش اعتراف کرد. با اعتراف متهم، به دستور بازپرس شعبه چهارم دادسرای امور جنایی تهران، متهم در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی قرار داده شد و بررسیها در این خصوص ادامه دارد.
من از بچگی با او مشکل داشتم و مدتها بود که باهم صحبت نمیکردیم. من ساکن طبقه همکف ساختمانی هستم که مقتول با مادرم در طبقه دوم آن زندگی میکرد. اخلاق بدی که هاشم داشت این بود که مدام پشت سر دیگران حرف میزد و بدگویی میکرد. او پشت سر من هم بدگویی کرده بود و از او کینه به دل گرفتم.
دقیقاً. از او خواستم دست از رفتارش بردارد و دیگر این کارها را نکند. اما او به جای اینکه خودش را اصلاح کند، شروع به دعوا با من کرد و درگیر شدیم. در این درگیری هاشم مجروح شد و از من شکایت کرد. این مسأله بیشتر مرا ناراحت کرد؛ و روز حادثه
تقریباً ۲۴ ساعت بعد از این درگیری بود، میدانستم برادرم ساعت ۵ صبح از خانه خارج میشود، به همین دلیل چاقویی را که از قبل داشتم برداشتم و در راه پلههای زیرزمین خانه که مشرف به ساختمان بود پنهان شدم. شاید ۱۰ دقیقهای طول کشید تا برادرم از خانه خارج شد. به محض اینکه به سمت در حیاط رفت از پشت سر دو ضربه به او زدم و او به سمت در دوید و ضربه سوم را زدم. آنقدر سریع این اتفاق افتاد که کسی متوجه نشد و جسد را داخل صندوق عقب قرار دادم. تا عصر صبر کردم، میدانستم که نگهبانان بوستان ولایت ساعت ۵ عصر تغییر شیفت میدهند و از این فرصت استفاده کردم و جسد برادرم را در محلی مخروبه در میان علفهای هرز انتهای پارکینگ رها کردم.