bato-adv
bato-adv

چه زمانی می‌میریم؟ دیگر اتفاق نظری درباره آن وجود ندارد

چه زمانی می‌میریم؟ دیگر اتفاق نظری درباره آن وجود ندارد

تا دهه ۱۹۶۰ میلادی مرگ یک انسان با توقف غیرقابل برگشت ضربان قلب او مشخص می‌شد، اما در سال ۱۹۸۰ میلادی در تعریف مرگ تجدیدنظر صورت گرفت و از "مرگ مغزی" سخن به میان آمد. با این وجود، اگر پیش‌تر در این مورد اتفاقی نظری وجود داشت اکنون دیگر چنین اجماعی وجود ندارد.

تاریخ انتشار: ۲۱:۳۳ - ۱۵ آبان ۱۴۰۲

چه زمانی می میریم؟ دیگر اتفاق نظری درباره آن وجود نداردفرارو- پیتر سینگر؛ پیتر آلبرت دیوید سینگر، یکی از فیلسوفان معاصر استرالیا و استاد دانشگاه پرینستون در ایالات متحده آمریکا است. معروف‌ترین کتاب او «آزادی حیوانات» می‌باشد که به زبان فارسی با ترجمه «بهنام خداپناه» توسط انتشارات ققنوس چاپ شده است. او در این کتاب معروف به نقد دامداری صنعتی و گوشت خواری می‌پردازد. او هم چنین، در زمینه گیاه خواری و حمایت از حیوانات مقالاتی را به نگارش درآورده است.

سینگر معتقد است به لحاظ اخلاقی حمایت نکردن از کودکان فقیر در حال مرگ با کشتن انسان‌ها تفاوت چندانی ندارد. او با همین نوع نگرش از فقرا حمایت می‌کند و راه حلی نیز برای از میان برداشتن فقر جهانی ارائه داده که بر مبنای کمک افرادی است که درآمدی بیش از نیاز خود دارند. او هم چنین معتقد است جلوگیری از اظهار نظر در مورد هولوکاست نقض آزادی بیان محسوب می‌شود. سینگر زمانی که کارل پوپر هنوز زنده بود نقدی بر برخی از آرای وی نوشت. از سینگر کتب متعددی به زبان فارسی ترجمه و چاپ شده‌اند که از جمله آن‌ها می‌توان به کتاب «یک جهان؛ اخلاق جهانی شدن» با ترجمه «محمد آزاده» چاپ نشر نی و «زندگی‌ای که می‌توانی نجات دهی» با ترجمه «کیوان شعبانی مقدم» چاپ انتشارات کرگدن اشاره کرد.

به گزارش فرارو به نقل از پروژه سندیکایی، «چه چیزی را نمی‌فهمی؟ او مرده، مرده، مرده است». این گونه بود که «دیوید دوراند» مدیر ارشد پزشکی بیمارستان کودکان اوکلند تلاش کرد تا خانواده «جاهی مک مث» را متقاعد کند که نتیجه آزمایش‌های پزشکی استاندارد برای مرگ مغزی نشان داده دختر نوجوان آنان دیگر زنده نیست.

خانواده آن دختر اما در مخالفت با این دیدگاه ایستادگی کردند و بیمارستان در نهایت به آنان اجازه داد تا بیمارشان را به نیوجرسی ببرند تنها ایالت آمریکا که بیمارستان‌ها را ملزم می‌کند تا بیمارانی که خانواده‌های‌شان به دلایل مذهبی به تشخیص مرگ مغزی به عنوان مرگ اعتراض دارند را پذیرش نمایند.

برای بیش از چهار سال جاهی مک مث یکی از اعضای فعال (اگرچه به شدت ناتوان) گونه هومو ساپینس باقی ماند: با عفونت‌ها مبارزه کرد، با افزایش ضربان قلب خود به آسیب‌های بدن واکنش نشان داد و اولین قاعدگی‌اش آغاز شد. مورد جاهی علاقه به معنای مردن و بحث بر سر آن را زنده کرد. چند سال قبل به نظر می‌رسید که اتفاق نظری در این باره وجود داشت که مرگ مغزی معادل مرگ است. با این وجود، اگر چنین اجماعی پیش‌تر وجود داشت امروز دیگر وجود ندارد.

تا دهه ۱۹۶۰ میلادی مرگ با توقف غیرقابل برگشت ضربان قلب یک فرد شناخته می‌شد. با این وجود، اختراع دستگاه تنفس مصنوعی که می‌تواند انسان‌های آسیب دیده مغزی شدید را زنده نگه دارد همراه با موفقیت پیوند اعضا کمیته هاروارد را بر آن داشت تا «مرگ مغزی» را به‌عنوان معیار جدیدی برای تعیین زمان مرگ فرد توصیه کند. این تصمیم در سال ۱۹۸۰ میلادی منجر به پیشنهاد کمیسیون قانون متحدالشکل جدید برای تعیین یکنواخت تعریف مرگ شد.

به زودی پس از آن «مرگ مغزی» در تمام ۵۰ ایالت ایالات متحده به مثابه مرگ قلمداد شد. به طرز شگفت‌انگیزی این تغییر اساسی در درک ما از زمانی که یک انسان می‌میرد با بحث و بررسی عمومی بسیار کمی رخ داد. برای مثال، همان گونه که تحقیقات آرشیوی نشان داده‌اند تعداد کمی می‌دانستند که کمیته هاروارد به صراحت در مورد نیاز به تغییر تعریف مرگ بحث کرده تا اعضای بدن بیش‌تری برای پیوند در دسترس باشند.

مرگ مغزی تقریبا به یک مفهوم بی‌چون و چرا تبدیل شد از این رو دوراند، از خودداری خانواده مک مث از پذیرش این موضوع که با وجود قلب تپنده و بدن گرم جاهی او مرده بود نا امید شد.

اما این مورد نقش کلیدی در زمینه درهم شکستن اجماع داشت مانند موردی که در آن یک زن «مرده» فرزندی زنده به دنیا آورد و این تیتر برای خبر مرتبط با آن انتخاب شد: «زن دچار مرگ مغزی نوزادی به دنیا آورد و سپس فوت کرد».

چنین نوعی از پوشش خبری را می‌توان نشان دهنده سوء تفاهم عمومی درباره حقایق علمی دانست و رد کرد.

در مقاله‌ای در «نیچر» که رد کردن استدلال آن چندان آسان نیست اشاره شده که اگرچه تعیین یکنواخت و متحدالشکل مرگ در سال ۱۹۸۰ مستلزم «توقف غیرقابل برگشت تمام عملکردهای کل مغز» بود اما آزمایش‌های استانداردی که برای تعیین مرگ مغزی صورت گرفته‌اند توقف تمام عملکردهای مغز را نمی‌آزمایند. در برخی از افرادی که تشخیص داده شده دچار مرگ مغزی شده‌اند غده هیپوفیز و یا هیپوتالاموس در حال کار بوده همان گونه که در مورد فردی مانند مک مث نشان داد که او می‌تواند پس از اعلام مرگ مغزی بالغ شود. تحت فشار پزشکان و گروه‌های پیوند عضو برای رسیدگی به این ناسازگاری‌ها از کمیسیون قانون متحدالشکل خواسته شد تا تعریف سال ۱۹۸۰ را تغییر دهد تا این واقعیت را بازتاب دهد که پزشکان برای مرگ مغزی کامل آزمایش نمی‌کنند بلکه «کمای دائمی، توقف دائمی تنفس خود به خودی و عملکردها و از دست دادن دائمی رفلکس‌های ساقه مغز» مورد ارزیابی قرار می‌دهند.

این کمیسیون در ژوئیه گذشته (تیر ۱۴۰۱) در هونولولو تشکیل جلسه داد. بحث بعدی نشان داد که هیچ اتفاق نظری در مورد مرگ مغزی وجود ندارد. در ماه سپتامبر (شهریور) رئیس کمیته‌ای که در مورد چگونگی تجدید نظر در تعریف بحث می‌کرد ایمیلی را به دست اندرکاران ارسال کرد و گفت که «ما تصمیم گرفته‌ایم این تلاش را متوقف کنیم». وی افزود: «هیچ جلسه کمیته تدوین پیش‌نویس بیش‌تری در حال حاضر برنامه ریزی نخواهد شد».

من این نتیجه را به عنوان نشانه‌ای تفسیر می‌کنم که پس از باز شدن باب پرسش درباره بازنگری در تعریف مرگ نشان داد که نمی‌توان بدون مواجهه با سوال عمیقا اخلاقی و تفرقه انگیز به آن پاسخ داد: تحت چه شرایطی برداشتن قلب یک نفر برای نجات جان فردی دیگر قابل توجیه است؟

بسیاری از افراد که پس از انجام صحیح آزمایش‌های استاندارد فعلی دچار «مرگ مغزی» اعلام می‌شوند در واقع اعضای زنده گونه‌های هوموساپینس (انسان خردمند) هستند. اعلام این که برخی از انسان‌ها با بدن‌های گرم و قلب‌های تپنده مرده‌اند همان کاری که قانون تعیین متحدالشکل مرگ انجام داد یک تغییر فرهنگی بزرگ بود. با این وجود، پیامدهای بالقوه عمیق برای وضعیت اخلاقی و حقوقی انسان‌های دوران بارداری و نوزادی همراه با انسان‌های مسن که آسیب‌های عصبی مرتبط با زوال عقل در مراحل بعدی را دارند ناشناخته بود.

با توجه به شواهد عدم اجماع عمیق درباره این موضوعات من فکر می‌کنم زمان آن فرارسیده که بحثی را که باید ۵۰ سال پیش درباره زمان مرگ انسان مطرح می‌کردیم مورد بررسی قرار دهیم. چنین بحثی نمی‌تواند از پرسش از وضعیت اخلاقی و حقوقی انسان‌هایی که به عنوان موجودات انسانی زنده هستند اما به طور غیرقابل برگشتی ظرفیت آگاهی را از دست داده‌اند، اجتناب ورزد.

این دقیقا همان سوالی است که افراد را از یکدیگر جدا می‌سازد. عده‌ای معتقدند که چنین موجودات زنده انسانی وضعیت اخلاقی کامل خود را حفظ می‌کنند در حالی که من معتقدم ادامه زندگی دیگر نمی‌تواند برای‌شان مفید باشد و از این رو ممکن است اعضای بدن‌شان برای نجات جان دیگر انسان‌ها برداشته شوند. جایی که میان من و دسته مقابل توافق نظر وجود دارد آن است که این شرایط قابل بحث برای بیماران، سیاستگذاران و اخلاق‌مداران است.

برچسب ها: مرگ مرگ مغزی
bato-adv
bato-adv
bato-adv