فرارو- دیوید بروکس؛ روزنامهنگار و یکی از مفسران سیاسی و فرهنگی روزنامه «نیویورک تایمز» و از ویراستاران روزنامه «واشینگتن تایمز» است. هم چنین، او یکی از ویراستاران و خبرنگاران روزنامه «وال استریت ژورنال» است. بروکس با روزنامه نیوزویک و مجلات ویکلی استاندارد و آتلانتیک و هم چنین به عنوان مفسر با رادیوی ملی همکاری دارد. در سال ۲۰۰۴ میلادی، بروکس جایزه ادبی را بنیان نهاد که هرساله به برترین روزنامه نگار و مفسر سیاسی و فرهنگی سال اهدا میشد. این جایزه به افتخار سیدنی هوک (فیلسوف مکتب عمل گرایی) نامگذاری شده بود و به صورت اختصار به جایزه هوکیها شهرت یافت. این جایزه در دسامبر هر سال اهدا میشود. از جمله کتابهای بروکس که به زبان فارسی ترجمه و چاپ شدهاند میتوان به «کوه دوم: در جست و جوی یک زندگی اخلاقی» با ترجمه «امید کریم پور» توسط انتشارات «مهرگان خرد» و کتاب «جاده شخصیت» توسط همان مترجم و ناشر اشاره کرد.
به گزارش فرارو به نقل از نیویورک تایمز، ما در دوران وحشیانهای زندگی میکنیم: صحنههای توحش تودهای رسانهها را فرا گرفته است. آمریکاییها در میان اختلاف نظرهایمان نسبت به یکدیگر شرور شده اند. به هر کجا که میروم با بهمنی از احساسات منفی مواجه میشوم: شوک، درد، تحقیر، عصبانیت، اضطراب، ترس.
اولین چیزی که باید گفت این است که ما در آمریکا افراد خوش شانسی هستیم. ما در یک پناهگاه خم نمیشویم و منتظر بمباران بعدی نیستیم. ما در حال حاضر ما هدف تروریستها نیستیم. ما هم چنان باید هر روز را با شکرگزاری به خاطر نعمتهایی که از آن برخورداریم کار را آغاز نماییم. با این وجود، ما امریکاییها با مجموعهای ظریف از چالشها روبرو هستیم. چگونه در موقعیتهای وحشیانه از نظر روانی سالم و از نظر روحی در وضعیت خوبی باقی بمانیم؟ چگونه میتوانیم از عصبانی شدن از عصبانیت مملو از نفرت و کینه توزی جلوگیری کنیم؟
خرد باستانی فرمولی برای کمک به ما دارد که ممکن است آن را «شکاکیت سر» و «جسارت قلب» بنامید.
یونانیان باستان تجربه زمانهای خشونت بار را داشتند. آنان با جنگهای مکرر بین دولت - شهرها با قتل عام و تجاوز دسته جمعی زندگی میکردند. در پاسخ به این وضعیت آنان حساسیت غمانگیزی را در پیش گرفتند این حساسیت با آگاهی از نازک بودن پوسته تمدن آغاز میشود. شکست در بربریت یک هنجار تاریخی است. خودتان را فریب ندهید و تصور نکنید در عصری مدرن زندگی میکنید و به قدری روشنفکر هستید که نفرت شما را فرا نخواهد گرفت.
در این شرایط هرکسی حق انتخاب دارد. میتوانید سعی کنید از فکر کردن به واقعیتهای تاریک زندگی اجتناب کنید و ساده لوحانه آرزو کنید که اتفاقات بد رخ ندهند یا میتوانید با این واقعیتها روبرو شوید و ذهنیتی تراژیک یا غمانگیز ایجاد کنید تا به شما کمک کند در میان آن واقعیات تاریک بتوانید پیشرفت کنید. همان طور که «رالف والدو امرسون» نویسنده امریکایی نوشته بود: «مردان بزرگ و ملتهای بزرگ لاف زن و فخر فروش نبودهاند بلکه وحشتهای زندگی را درک کردهاند و خود را برای رویارویی با آن ساخته اند». و البته این ویژگی برای زنان بزرگ نیز صدق میکند.
این حساسیت تراژیک شما را برای سختیهای زندگی به روشهای مشخص آماده میکند. نخست آن که باعث میشود حس فروتنی را بیاموزید. تراژدیهایی که صحنههای یونان را در بر گرفته بودند این پیام را ارسال میکردند که دستاوردهایمان ضعیف بوده اند. آن تراژدیها به ما یادآوری میکنند که در لحظات آرامش میتوان به راحتی مغرور و متکبر شد. ما شروع به اغراق در توانایی خود برای کنترل سرنوشتمان میکنیم. ما شروع به در نظر گرفتن این فرض میکنیم که به اصطلاح عدالت هدفمان موفقیت ما را تضمین میکند. فروتنی این نیست که نسبت به خود حقیرانه فکر کنید. این یک درک دقیق از خودتان است. این توانایی کنار گذاشتن توهمات و بیهودگیها و دیدن زندگی است آن گونه که واقعا هست.
دوم آن که حساسیت تراژیک در پیش گرفتن رویکردی محتاطانه نسبت به زندگی را پرورش میدهد. این موضوع افراد را تشویق میکند تا روی جنبههای منفی اعمال خود تمرکز کنند و برای جلوگیری از آن تلاش کنند. همانطور که «هال برندز» در «درسهای تراژدی» نوشته تراژدیهای یونانی بخشی از فرهنگ گستردهای بودند که یونانیها را مجبور میکردند تا با «شکنندگی» و «خطاپذیری» خود مقابله کنند.
این تراژدیها با «ماهیت تکان دهنده و ناآرام و از طریق ایجاد تشویش در میان تماشاگران، آنان را متقاعد میکردند به بحثهایی در مورد آن چه برای دور زدن چنین سرنوشتی لازم است بپردازند. بدین ترتیب به مردم انعطافپذیری و ضد شکننده بودن آموزش داده میشود تا برای دردی که ناگزیر خواهد آمد آماده شوند».
سوم آن که این ذهنیت تاریک تشویق میکند احتیاط در پیش گیریم. بهایی که ما برای اشتباهات خود میپردازیم از مزایایی که از موفقیتهای خود به دست میآوریم بالاتر هستند. پس مواقب باشید که با قانع شدن به درستی خود با عجله گامی حداکثری برندارید. گامهایتان تدریجی، صبورانه اما پایدار باشند.
این توصیهای است که «مت گیتز» نماینده فلوریدا و جمعی در میان جمهوری خواهان مجلس نمایندگان همه چیز را سوزاندهاند هرگز متوجه آن نخواهند شد.
چهارم آن که ذهنیت تراژیک به افراد میآموزد نسبت به خشم خود با دیده تردید بنگرند. ما در اولین سطر اثر حماسی «ایلیاد» حضور «خشم» را میبینیم. ما بلافاصله آگاممنون (که از او نفرت داریم) و آشیل (که او را تحسین میکنیم) را میبینیم که رفتار احمقانهای دارند زیرا مملو از حس خشم هستند.
درس اساسی از این موضوع آن است که عصبانیت ممکن است حسی تجملاتی به نظر برسد زیرا باعث میشود شما متقاعد شوید در موقعیت درستی هستید، اما در نهایت شما را کور میکند و شما را به یک هیولای مملو از نفرت تبدیل خواهد کرد. این توصیهای است کهای کاش چپهای تندرو به آن توجه میکردند افرادی که به قدری در خشم خودپسندانه خود غرق شدهاند که در بسیاری از مواقع رویکردی ظالمانه در قبال رخدادهای سیاسی اتخاذ میکنند و با ساده انگاری ایدئولوژیک گروهی از افراد را شر و بد قلمداد میکنند.
من اضافه میکنم که با گذشت زمان خشم، ذهن حامل خود را سخت میکند و فرسوده میکند. این به نوعی نگرش سرد، غیراخلاقی و نیهیلیستی تبدیل میشود که در «دونالد ترامپ» و در بسیاری دیگر از افرادی میبینیم که در همان فضایی زندگی میکنند که «لری دایموند» جامعهشناس سیاسی آن را «روح زمانه اقتدارگرا» مینامد. این نگرش استدلال میکند: «دشمن قصد دارد ما را نابود کند. هدف وسیله را توجیه میکند. توحش لازم است. تنها چیزی که ما میپرستیم قدرت است».
پنجم آن که تراژدیها واقعیتهای خشن رنجهای فردی را پیش چشم ما میآورد و در آنها انسانیت مشترک خود را مییابیم. من همیشه از نمایشنامه «پارسیان» اثر «آیسخولوس» شگفت زده شده ام. آن نمایشنامه هشت سال پس از نبرد بزرگی که در نهایت باعث پیروزی آتن بر ایرانیان شد اجرا شد و توسط مردی که در آن نبرد حضور داشت نوشته شد. با این وجود، آن نمایشنامه از منظری پارسی نوشته شده و موجب همدردی ایرانیان با تمام غرور و رنجشان میشود. این به ما میآموزد که با همه کسانی که رنج میبرند همدل باشیم نه آن که صرفا با کسانی که طرف خودمان قرار دارند همدلی کنیم.
از این نوع آثار میآموزیم که نسبت به سادیسم (دگرآزاری)، نسبت به هر چیزی که انسان را غیرانسانی ساخته و یا تحقیر میکند و نسبت به مردم عادی که بهای طرحهای مردان مغرور و شرور را میپردازند دلسوزی کنیم. آن شفقت شعلهای نجیب است که بشریت را حتی در زمان جنگ و بربریت زنده نگه میدارد. این شفقت کرامت بینهایت روح هر انسانی را میشناسد.
تا کنون، من ذهنیت خونسرد، محتاطانه و فروتنانهای را که از آتنیها میآموزیم توصیف کرده ام. اکنون به ذهنیت متفاوتی میپردازم ذهنیتی که در میان ادیان بزرگ ابراهیمی و در شهر مقدس آنان یعنی بیت المقدس ظهور کرد. این ذهنیت یک عمل جسورانه را گرامی میدارد: عمل رهبری با عشق در زمانهای سخت.
به همان اندازه که ما به نان و خواب نیاز داریم انسان به شناخت نیاز دارد. ماهیت انسانزدایی آن است که کسی را نبینی، او را بیاهمیت بشماری و نامرئی کنی. برای مثال، در چندین دهه اخیر ما رسانههای تحصیلکردگان دانشگاهی و محافل فرهنگی به طور فزایندهای صدای طبقه کارگر را خاموش کرده ایم. بسیاری از مردم به گفتگوی ملی نگاه میکنند و فردی را به نمایندگی از خود در آنجا نمیبینند و از این رو احساس تلخی کرده و بیگانه میشوند. اعضای طبقه کارگر این روزها تنها افرادی نیستند که احساس میکنند دیده نمیشوند.
ضد حمله اصلی در برابر این نوع از انسانیتزدایی ارائه موهبت دیده شدن به دیگران است. این نوعی ترمیم اجتماعی است که میتواند در برخوردهای روزانه ما رخ دهد در نحوه ظاهر شدن ما برای دیگران.
من اخیرا کتابی در مورد مهارتهای مشخصی که برای انجام این کار نیاز دارید منتشر کردم به نام «چگونه یک شخص را بشناسیم». در طول تماس اخیرم از طریق اپلیکیشن «زوم» شخصی از من پرسید: آیا آسیبپذیر بودن در برابر دیگران وقتی این حجم از تلخی، خیانت و درد در اطراف وجود دارد خطرناک نیست؟ پاسخ من به آن سوال خوب این بود: بله، خطرناک است. با این وجود، سخت شدن در روزهای سخت نیز خطرناک است.
همان طور که سی اس لوئیس میگوید محافظت از قلب خود به طور کامل که آن را نشکن، غیرقابل نفوذ، جبرانناپذیر کند خطرناک نیز میباشد. «هاوارد تورمن» الهیدان بزرگ سیاه پوست در زندگیاش با تعصبهای زیادی روبرو شد اما همان طور که در کتاب «عیسی و محروم از ارث» خود در سال ۱۹۴۹ میلادی بیان کرده بود: «عیسی نفرت را رد کرد زیرا میدید که نفرت به معنای مرگ ذهن است».
این فراخوانی برای ساده لوحی نیست. البته افراد سمی در دنیا وجود دارند. دونالد ترامپ تنها به این دلیل که مخالفاناش نسبت به او احساس گرمی کنند تغییر نخواهد کرد. بنیادگرایان متعصب تنها باید با زور اسلحه متحمل شکست شوند. با این وجود، اکثر مردم شاید بیش از آن چه فکر میکنید موجوداتی صلح طلب و دوست داشتنی هستند که گاهی در موقعیتهای بد گرفتار میشوند.
عملیترین کاری که میتوانید انجام دهید حتی در برهههای زمانی سخت آن است که با کنجکاوی و احترام رهبری کنید و سخت تلاش کنید تا افرادی را درک کنید که به شما آموزش داده شده از آنان متنفر باشید. این بدان معناست که مردم را با چشمانی سخاوتمند ببینید و پیش از آن که به شما اعتماد کنند به دیگران اعتماد کنید. این به معنای اتخاذ یک وضعیت خاص نسبت به جهان است. اگر با دیده ترس و قضاوت به دیگران بنگرید عیب و خطری خواهید یافت اما اگر با نگرش محترمانه نگاه کنید اغلب افراد ناقصی را خواهید یافت که درعدم اطمینان غرق شدهاند و بهترین کار را انجام میدهند.
آیا جلب این نوع توجه افرادی را که با آنان روبرو میشوید تغییر میدهد؟ شاید. شاید هم نه. با این وجود، این مربوط به آن است که شما در برهههای زمانی فرسایشی چه کسی میشوید. آیا انسانتر میشوید یا خیر؟ آیا شما فردی هستید که در مورد رفتار ناعادلانهای که با شما صورت گرفت وسواس تفکر پیدا میکنید یا فردی هستید که در وهله نخست نگران نحوه دید و رفتار خود با دیگران میباشید؟ «آیریس مرداک» فیسلوف بریتانیایی مینویسد: «فضیلت تلاش برای سوراخ کردن پرده آگاهی خودخواهانه و پیوستن به جهان همان طور که واقعا هست میباشد».
یکی از قهرمانان من زنی به نام «اتی هیلسوم» است یک زن جوان یهودی که در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ میلادی در آمستردام زندگی میکرد. خاطرات اولیه او نشان میدهد که فردی نابالغ و خود محور بوده است. با این وجود، با تداوم اشغالگری نازیها و افزایش وحشت ناشی از هولوکاست او نسبت به افرادی که به اردوگاههای مرگ فرستاده میشدند رویکردی سخاوتمندتر، مهربانتر و صمیمیتر پیدا کرد و در نهایت قهرمان شد.
او داوطلب شد تا در اردوگاه کار اجباری وستربورک کار کند جایی که یهودیان هلندی قبل از انتقال به اردوگاههای مرگ در شرق در آنجا نگهداری میشدند. او در آنجا از بیماران مراقبت میکرد، به کسانی که در پادگان تنبیه شده بودند رسیدگی میکرد و در اردوگاه به خاطر شفقت درخشان و عشق فداکارانهاش شناخته میشد. زندگی نامه نویس او نوشت که «تمرین توجه عمیق او باعث شد تا متحول شود». این توانایی او در مشاهده واقعی دیگران و اضطراب ها، نگرانیها و دلبستگی هایشان بود که او را قادر ساخت تا وارد زندگیشان شده و به آنان خدمت کند.
این کار او را نجات نداد و در نهایت در سال ۱۹۴۳ میلادی به آشویتس فرستاده شد و به قتل رسید. با این وجود، او میراثی از خود به جای گذاشت: درخشش و رشد چراغ انسانیت حتی در بدترین شرایط قابل تصور.
من سعی میکنم یک حساسیت دوگانه را توصیف کنم تبدیل شدن به فردی که فروتنی و احتیاط را از سنت آتن میآموزد اما هم چنین جسارت و مراقبت را از سنت بیت المقدس میآموزد. شاید بپرسید چگونه یک فرد میتواند در آن واحد هر دو ویژگی را داشته باشد؟ این پرسشی بود که «ماکس وبر» در اثر خود تحت عنوان «سیاست به مثابه حرفه» مطرح کرد: «چگونه میتوان شور و شوق گرم و حس ایجاد تناسب سرد را در یک روح شکل داد»؟
این یک چالش دشوار است که اکثر ما در اغلب مواقع در آن متحمل شکست خواهیم شد. با این وجود، من فکر میکنم این تنها راه عملی و موثر برای ادامه دادن در چنین مواقعی است.