بخش بزرگی از جهان با ادامۀ جنگ مخالف است، اما تا این لحظه طرح دیپلماتیکی هم بهعنوان جایگزین جنگ مطرح نشده است. طرح دیپلماتیکی که قادر باشد از بازگشت نوارغزه به شرایط قبل از عملیات ۷ اکتبر جلوگیری کند، قاعدتاً یا باید مبتنی بر حذف حاکمیت حماس بر نوارغزه باشد و یا اینکه تغییر استراتژی حماس را به نحوی تضمین کند.
احمد زیدآبادی در هممیهن نوشت: درحالیکه آتشبس موقت بین حماس و اسرائیل وارد سومین روز خود شده است، بسیاری از رهبران جهان نسبت به دائمی شدن آن اظهار امیدواری میکنند. دائمی شدن آتشبس مستلزم دستیابی به توافقی در مورد آیندۀ نوارغزه بین دو طرف اصلی درگیر در جنگ یعنی اسرائیل و حماس است، اما این موضوع از دو حیث تقریباً ناممکن به نظر میرسد.
از حیث نخست، در حال حاضر هیچ حزب و نیروی سیاسی در اسرائیل یافت نمیشود که علاقهمند یا قادر به توافق مستقیم یا غیرمستقیم با حماس دربارۀ آیندۀ نوارغزه باشد. بنابراین، در بین اسرائیلیها کمترین نشانه از کوچکترین آمادگی برای این کار دیده نمیشود.
از حیث دوم، نگاه اسرائیل و حماس به آیندۀ نوارغزه کاملاً در تضاد با یکدیگر است. مقامهای اسرائیلی در اظهارات رسمی خود، به چیزی کمتر از برچیدن حاکمیت اداری و نظامی حماس بر نوار غزه، توجه نشان نمیدهند، حال آنکه از نظر رهبران حماس، بازگشت به شرایط قبل از عملیات طوفانالاقصی، بهرغم همۀ تلفات و ویرانیهای جنگ جاری، تنها گزینۀ قابل قبول است. بازگشت به شرایط قبل از عملیات ۷ اکتبر به این معناست که اسرائیل بهصورت دوفاکتو به ادامۀ حاکمیت حماس بر نوارغزه تن در دهد.
این در حالی است که نهفقط از دید اسرائیلیها، بلکه از دید عموم متحدان آنها، بازگشت به شرایط قبل از عملیات ۷ اکتبر، مترادف بازسازی توان نظامی حماس، تداوم محاصرۀ نوارغزه، ادامۀ بنبست در روابط اسرائیل و فلسطینیها و انتظار و آمادگی برای تکرار جنگ خونین دیگری در آینده است. شاید به استثنای یکیدو کشور، هیچ کشوری در جهان موافق چنین چشماندازی نیست و جامعۀ بینالمللی بهطور یکصدا خواهان عبور از شرایط حال و گذشته است. عبور از شرایط گذشته و حال، یا از راه ادامۀ جنگ تا شکست روشن و قطعی یکی از دو طرف آن قابل تصور است و یا از راه دیپلماتیک.
بخش بزرگی از جهان با ادامۀ جنگ مخالف است، اما تا این لحظه طرح دیپلماتیکی هم بهعنوان جایگزین جنگ مطرح نشده است. طرح دیپلماتیکی که قادر باشد از بازگشت نوارغزه به شرایط قبل از عملیات ۷ اکتبر جلوگیری کند، قاعدتاً یا باید مبتنی بر حذف حاکمیت حماس بر نوارغزه باشد و یا اینکه تغییر استراتژی حماس را به نحوی تضمین کند. حذف حاکمیت حماس بر نوارغزه از طریق ابتکار دیپلماتیک غیرممکن است، زیرا نیرویی که تاکنون از طریق جنگ حذف نشده است، با چه اهرم دیپلماتیکی میتوان به حذف آن مبادرت کرد؟ از طرفی، تغییر استراتژی حماس هم اگر ممکن باشد بسیار دشوار به نظر میرسد.
حماس به جز در دورههای کوتاهی که آتشبس ۴۰ ساله با اسرائیل را در ازای تشکیل کشور مستقل فلسطینی در سرزمینهای اشغالی سال ۱۹۶۷ مطرح کرده است، استراتژی کلان آن، تشکیل کشوری از رود تا دریا برای فلسطینیها با تکیه بر مبارزۀ مسلحانه بوده است. از این رو، تغییر استراتژی حماس به معنای پذیرش راهحل دوکشوری براساس مذاکرات سیاسی مشابه الگوی رفتاری سازمان الفتح یا دولت خودگردان فلسطین است.
به نظر میرسد کشورهای عربِ نزدیک به حماس بهخصوص قطر و مصر، رهبران سیاسی این سازمان در خارج از نوارغزه را برای پذیرش راهحل سیاسی برای مسئلۀ فلسطین تحت فشار گذاشتهاند تا براساس آن، امکان طرح فرمول دوکشوری را با در نظر گرفتن نقشی مشخص برای حماس، در گفتگو با رهبران کشورهای غربی پیدا کنند.
شاید از همین رو، اسماعیل هنیه، رئیس دفتر سیاسی حماس در ابتدای حملۀ نظامی اسرائیل به نوارغزه اعلام کرد: «جنبش حماس طرح کامل و فراگیری ارائه کرده است که ابتدای آن توقف تجاوز جنایتکارانه و بازگشایی گذرگاههاست و سپس باید توافق تبادل اسرا انجام شود و در انتها باید یک مسیر سیاسی برای تشکیل کشور فلسطینی مستقل به پایتختی قدس همراه با حق تعیین سرنوشت گشوده شود؛ اما نتانیاهو تعلل کرده و مردم خود را با وعدههای دروغین فریب میدهد.»
اگر سخنان اسماعیل هنیه را موضع مورد اجماع رهبران سیاسی و نظامی حماس در داخل و خارج از نوارغزه تصور کنیم، با توجه به عملیات ۷ اکتبر، باز هم غیرممکن مینماید که دولت یا حزبی در اسرائیل و حتی در آمریکا، قادر به شناسایی حماس بهعنوان طرفِ صلح باشد.
در سختترین شرایط، شاید یک دولت معتدل در اسرائیل، با دریافت ضمانت از کشورهای عربی، بخشی از بدنۀ سیاسی حماس را به شرط تقبیح عملیات طوفانالاقصی و اعلام برائت از شاخۀ نظامی سازمان، بهعنوان طرف مذاکره و شریک صلح بپذیرد، اما چنین تحولی هم در شرایط کنونی در دایرۀ ممکنات نمیگنجد.
بدین ترتیب، احتمال ازسرگیری جنگ بعد از توقف چندروزۀ آن، بیش از سناریوهای دیگر است، اما ادامۀ جنگ هم به نوبۀ خود، با دشواریهای بینهایتی همراه است.
در حال حاضر، ارتش اسرائیل با اشغال بخش شمالی نوارغزه، بیش از یک میلیون فلسطینی را از شهرها و اردوگاههای خود در این منطقه به سمت جنوب باریکه آواره کرده است. ادامۀ جنگ نیازمند پیشروی ارتش اسرائیل از شمال به جنوب نوارغزه و مشخصاً اشغال شهر خانیونس است. تراکم جمعیت فلسطینی در مناطق جنوبی نوارغزه، اما به حدی رسیده است که هرگونه عملیات در آنجا، تلفات در بین غیرنظامیان را بهطور تصاعدی افزایش میدهد. افکار عمومی در سطح جهان دیگر تحمل موج تازهای از کشتار گستردۀ غیرنظامیان در نوارغزه را ندارد و تا همین الان نیز اسرائیل جنگ تبلیغاتی در این باره را باخته است.
با این وضع، اسرائیل چگونه میتواند دامنۀ جنگ را به جنوب نوارغزه گسترش دهد؟ آیا قصد کوچاندن مجدد آوارگان و ساکنان شهرهای جنوبی را به نقطهای خاص از نوارغزه دارد؟ چنین کاری بینهایت توانفرسا به نظر میرسد. آیا ارتش اسرائیل بار دیگر درصدد چشم بستن بر روی تلفات غیرنظامیها و نادیده گرفتن فشار دولتها و سازمانهای بینالمللی و افکار عمومی مردم جهان است؟ این هم اگر ناممکن نباشد، بسیار پرهزینه است.
اگر سناریوهای مختلف پس از اتمام آتشبس موقت، همگی ناممکن یا بسیار سخت و پرهزینه است، پس چه چیزی در انتظار نوارغزه است؟ در پاسخ میتوان گفت؛ ابهام محض! کمتر بحرانی در سطح جهان تا این اندازه چشمانداز مبهمی پیدا کرده است!