مارکو گریگوریان معروف به «گریگوری مارک» نقاش و از چهرههای تاثیرگذار هنر ایران در چند دهه گذشته است؛ کسی که معرفی نقاشی قهوهخانهای به جهانیان تا حد زیادی مدیون اوست.
مارکو گریگوریان معروف به «گریگوری مارک» نقاش و از چهرههای تاثیرگذار هنر ایران در چند دهه گذشته است؛ کسی که معرفی نقاشی قهوهخانهای به جهانیان تا حد زیادی مدیون اوست. جواد مجابی، نویسنده و پژوهشگر هنر، درباره تاثیر فعالیتهای گریگوریان در این زمینه گفته است: «او نقاشی قهوهخانه را شناخت، آن را همچون هنری جدی و تاملبرانگیز به ما و به غرب شناساند.
رونق یافتن این هنر مردمی مدیون کوشش خستگیناپذیر اوست.» مارکو گریگوریان ۱۴ آذرماه سال ۱۳۰۴ در روسیه و در خانوادهای ارمنی متولد شد. خانواده او بعد از به دنیا آمدنش مجبور به ترک روسیه شدند و به تبریز آمدند. علاقه ذاتی گریگوریان به هنر نقاشی سبب شد او همزمان با تحصیل در کالج آمریکایی تهران، به مدرسه کمالالملک برود و دوره نقاشی را بگذراند.
گریگوریان از نخستین هنرمندان ایرانی بود که راه را برای آشنایی و آموزش جوانان با هنر مدرن باز کرد. چهره خاص این هنرمند ارمنی در دورهای مورد توجه کارگردانان و سینماگران ایرانی قرار گرفت و در چند فیلم سینمایی بازی کرد، اما گریگوریان بازیگری را برای یک عشق بزرگتر که نقاشی بود رها کرد و به آمریکا رفت.
لیلی گلستان، مترجم و گالریدار، از گریگوریان خاطرات زیادی دارد. او درباره این هنرمند تعریف میکند: «حدود سالهای ۵۴ یا ۵۵ بود که به یک روزنامه صبح تهران پیشنهاد یکسری مصاحبه با نقاشان را دادم که پذیرفتند. نمیدانم روزنامه بامداد بود یا آیندگان یا رستاخیز. یادم نمیآید. خیلی از آن زمان گذشته است. خیلی. فهرستی از هنرمندان مطرح و البته مورد علاقهام تهیه کردم و مطابق نوع کار، پیشینه و خلقوخویشان سوالاتی نوشتم و شروع کردم به مصاحبه کردن. اولین آنها مارکو گریگوریان بود. نقاشی رها و راحت که دائم در حال ابداع کارهای تازه بود.
مجموعهدار هم بود. مجموعه قفلها، اتوها، کلیدها، رمل و اسطرلابها، کاشیها و... خانهاش در کوچه باریکی نزدیک میدان فردوسی بود. مصاحبه جالبی بود. سرزنده و بانشاط و رک و راست بود. روزی که قرار بود مصاحبه چاپ شود صبح زود به روزنامهفروشی رفتم، روزنامه را خریدم و همانجا توی ماشینم آن را باز کردم و... آه از نهادم برآمد، به جای عکس مارکو، عکس بزرگی از من را چاپ کرده بودند. فورا به او زنگ زدم و خبر را دادم و عذرخواهی کردم.
کلی خندید و آرامم کرد، اما مسوولان روزنامه را وادار کردم از او عذر بخواهند، که باز هم کلی خندید... گذشت و گذشت تا چند ماه بعد. من در بخش امور فرهنگی و هنری موزه کار میکردم. موزهای که هنوز افتتاح نشده بود. قرار بود نمایشگاهی در نیویورک از آثار نقاشی ایران برپا شود و قرار شد کار بزرگی از مارکو را به آنجا بفرستیم. یک بوم بزرگ با زمینه کاهگل شاید حدود سه متر در دو متر بود که یک نان سنگک دومتری در میانه آن چسبانده بود و گوشه تابلو هم یک گوشتکوب و یک دیزی گذاشته بود؛ یک کار کاملا مفهومی. در زمانهای که هنوز این هنر آنچنان پا نگرفته بود.
ماموران حراست امور هنری آمدند و کار را تحویل بستهبندها دادند و کار رفت نیویورک. بعد از حدود شش هفت ماه، کار به ایران برگردانده شد. باز ماموران حراست آمدند که کار را از شرکت حملونقل تحویل بگیرند. من هم باید میبودم؛ که بودم. جعبه را باز کردند و من درنهایت تعجب دیدم گوشتکوب و دیزی هست، اما از نان سنگک دو متری خبری نیست. مات و متحیر خیره شده بودم به تابلو و زبانم بند آمده بود. ماموران که ماجرا را نمیدانستند گفتند تحویل بگیریم؟ زبانم بند آمده بود. نان نبود. آهسته نگاهم را به پایین جعبه آوردم و دیدم لبه قطور جعبه پر است از فضله موش؛ به قدر یک کیلو فضله موش. خدایا... موشهای آمریکایی در انبار نمایشگاه تمام نان دومتری را خورده بودند. جلالخالق. زدم به خنده و حالا نخند و کی بخند. قیافه ماموران حراست دیدنی بود.»
گریگوریان ۵ شهریور ۱۳۸۶ در ایروان ارمنستان درگذشت و در قطعه هنرمندان این شهر به خاک سپرده شد.