وزیر کار دولت حسن روحانی در نقد دستگاههای امنیتی مربوطه در حادثه تروریستی کرمان نوشت: این حادثه نشان داد که دستگاههای مسوول (شورای تامین استان و شهر) پیشبینی و آمادگی لازم برای چنین اتفاقی را نداشته و باید پاسخگو باشند. بدیهی است که باتوجه به کینه عمیق داعش (اعم از داخلی و منطقهای) از شهید قاسم سلیمانی، احتمال وقوع اقدامهای انتقامگیرانه وجود داشته است.
علی ربیعی در یادداشتی با عنوان «غم کرمان هدف تروریزم معمای اقدام» در اعتماد نوشت: ایران به دلیل موقعیت ژئوپلیتیکی و مزیت اقتصاد انرژی - متاسفانه به دلیل جدایی از اقتصاد جهانی، از این مزیتها به مرور کاسته شده است- همواره شاهد حوادث متعدد و دردناکی از تعرض به خاک و ازدست دادن تکههایی از خود بوده است. همچنین خاطرات رنجآوری از اشغالگری در طول تاریخ را در پیکر زخمخورده و حافظه تاریخی مردم خود به یادگار دارد. پس از پیروزی انقلاب و به دنبال حمله عراق به ایران، پدیده تروریزم گسترده و نه متکی بر یک فرد یا گروه کوچک، بلکه تروریزمی سازمان یافته و متکی بر حمایتهای خارجی نیز به این روند ناگوار اضافه شد. از سوی دیگر سیاستهای نامناسب مرکز- پیرامون و تحریکات خارجی، بر پیچیدگی این روندها افزود.
حادثه کرمان در همین چارچوب قابل تحلیل است:
۱. در چهار دهه گذشته جریانهای بنیادگرایانه، به مرور در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا شکل گرفته است. این جریانهای متکی بر قرائتهای خشونتمحور، پس از حضور اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان تحت پدیده عرب-افغان آغاز و تحت لوای اسامی دیگری، چون القاعده و؛ و داعش تداوم یافته است. این نوع به ظاهر جنبشها فاقد رویکردهای اجتماعی و سیاسی اعتراضی متعارف بوده و جملگی مبتنی بر نوعی رفتار با خشونت و تروریزم عمل میکنند. شواهد زیادی وجود دارد که از ابتدای دوران فعالیت عرب-افغانها تا تطور این گروهها، همواره تحت سیطره سازمانهای جاسوسی در سطوح مختلف بودهاند.
این نوع جریانها، کمابیش به محلی برای جدال سازمانهای جاسوسی نیز تبدیل شدهاند. پس از یازدهم سپتامبر، سازمان سیا علاوه بر مقابله، به دنبال نفوذ در این سازمانها بود. همچنین برخی شواهد، نشاندهنده حضور جدی موساد در میان این گروههاست. نگاه کنید القاعده و داعش را، تاکنون هیچ تحرک جدی علیه رژیم اسراییل نداشتهاند. به نظر میرسد در تحولات امنیتی دو دهه گذشته و حضور آنها در عراق و سوریه، بیش از آنکه حرکتی به مثابه یک جریان اعتقادی صورت گیرد، بیشتر در راستای اهداف بلندمدت اقتصادی و امنیتی رژیم اسراییل عمل شده است.
بنابر این نفوذ موساد در بین این گروهها و استفاده از آنها به عنوان نیروی عملیات نیابتی، کاملا جدی و قابل ارزیابی است. من براساس نوع اقدام و شواهد موجود، از ابتدا این اقدام تروریستی وحشیانه را نوعی عملیات انتحاری ویژه داعش ارزیابی میکردم. تجربه نشان میدهد که این نوع عملیاتهای کور ناشی از توهم ایدئولوژیک، نشاندهنده عضویت عوامل آنها در سازمانهایی با ماهیت یا ایدئولوژی داعشی است.
۲ - رژیم اسراییل در مقابله با حماس، بهرغم کشتار گسترده و ویرانی بسیار، نتوانسته به موفقیت کامل و نهایی دست یابد. همه شواهد و قراین حاکی از آن است که رژیم اسراییل یا صهیونیستهای حاکم بر اسراییل، موفقیت خود را در کشاندن درگیریها به بیرون از غزه و دادن ابعاد منطقهای به آن میبینند. با این وصف، در درجه نخست حمله به حزبالله لبنان و درگیر ساختن آن و سپس با قرار دادن ایران در «معمای اقدام»، درگیری و ایجاد یک ناامنی بزرگ در منطقه را هدفگذاری کرده تا ضمن توجیه در حل کردن مساله حماس، اهداف امنیتی و سیاسی بلندمدت خود را نیز دنبال کنند.
بدین شکل صهیونیستها در تلاش هستند امریکا و کشورهای اروپایی را وارد درگیریهای منطقه کنند (هرچند به نظر میرسد این کشورها، استراتژیای برای درگیر شدن در این فضا ندارند). در داخل کشور نیز بعد از درگیریهای حماس و رژیم اسراییل، برخی با تحلیلهای خام، غیرمنطقی و تحریککننده و در ادامه پس از غم کرمان، همچنان بر این معمای اقدام میافزایند.
در اینجا معمای اقدام منظور شرایطی است که کنش یا عدم کنش، هر کدام دارای پیامد است.
۳. همه ایرانیان، خواهان اقداماتی قاطع برای امنیتزایی و زدودن ناامنیها و حفاظت از جان خود و هموطنانشان هستند. اما فراتر از تلاشهای مسوولان برای یافتن عوامل و خشکاندن ریشههای چنین حوادث تلخ و ناگواری، انتظار میرود که کلیه اهداف و سناریوهای ممکن در سطح امنیت ملی و آیندهنگری تحلیل و براساس آن اقدامات بازدارنده و امنیتزا تدبیر شود. این حادثه نشان داد که دستگاههای مسوول (شورای تامین استان و شهر) پیشبینی و آمادگی لازم برای چنین اتفاقی را نداشته و باید پاسخگو باشند. بدیهی است که باتوجه به کینه عمیق داعش (اعم از داخلی و منطقهای) از شهید قاسم سلیمانی، احتمال وقوع اقدامهای انتقامگیرانه وجود داشته است.
۴. مدتهاست از یلگی فضای خبری و روانی به خصوص در حوزه سیاسی سخن گفتهایم. این امر ناشی از ناکارآمدی رسانههای بزرگ و ملی و محدود ساختن رسانههای کوچک و آزاد است و منجر به سپرده شدن ذهنیت جامعه به شایعات و اسیر شدن افکار عمومی در دام سیاستهای رسانهای بیگانگان شده است. این ماجرا هم بهرغم بزرگی غم ملی خود، باز هم نشان از نارسایی رسانهای و تبیینی دارد. در این میان، مواضع افرادی که صدای اپوزیسیون شدهاند، از درخواست از امریکا برای حمله به ایران و تشدید تحریمها تا همسویی با رژیم آپارتاید اسراییل (حتی برخلاف مواضع جریان روشنفکری و آزادیخواه جهان) و مواضعی که بیشتر نمک پاشیدن بر زخم مردم و در سمت تروریزم ایستادن است هم مایه افسوس است و هم این سقوط جای تامل دارد.
۵- این حادثه تلخ تلنگری است که بار دیگر هوشیاری تکتک ایرانیان را - بهرغم فراز و نشیبها، برخی فشارهای داخلی و ناملایمات- برمیانگیزد و به یادمان میآورد که چه راه سختی را پیمودهایم تا ملت و ایران، بزرگ و ماندگار شود.
اما از همه این حرفها گذشته، بدون شک این غم سالها بر دل همه ما سنگینی خواهد کرد و همانند زخمی بر روحمان خواهد ماند.