پس از سه ماه و نیم حملات اسرائیل علیه نوار غزه بیش از 25 هزار فلسطینی که دست کم 70 درصد آنان زن و کودک بودند جان شان را از دست داده اند. سه فلسطینی درباره ویرانگری های حملات اسرائیل و تاثیری که آن حملات بر زندگی ویران شده شان گذاشته با "ال پائیس" گفتگو کرده اند.
فرارو- "کاید حمد" از زمان شروع جنگ غزه 14 بار همراه با اعضای خانواده اش مکان سکونت شان را تغیر داده و جابجا شده اند. "عابد مصطفی" در نبردی روزانه در رفح می جنگد، جنگ بر سر دسترسی به آب و غذا برای اعضای خانواده اش و دسترسی به شارژ گوشی تلفن همراه اش.
به گزارش فرارو؛ این فلسطینیان در گفتگو با خبرنگار "ال پائیس" از ویرانی های برجای مانده بر اثر حملات اسرائیل و زندگی روزمره خود می گویند. آنان سه ماه و نیم است که در یک سرزمین ویران شده اشغالی زندگی می کنند که در آن بیش از 25000 فلسطینی کشته شده اند. اکثریت قریب به اتفاق آنان زن، کودک و افراد سالخورده بوده اند.
"کاید حمد" از زمان آغاز جنگ غزه به همراه اعضای خانواده اش 14 بار جابجا شده و از جایی به جای دیگر نقل مکان کرده است. او امروز با تقریبا هیچ گونه لباس زمستانی ای در جستجوی مقداری غذا در میان خرابه های اردوگاه آوارگان جبالیا در شمال نوار غزه سرگردان است. او می گوید پس از بمباران های اسرائیل که در جریان آن خانه اش ویران شد دچار حمله قلبی شده بود و به بیمارستان انتقال یافت. او می گوید: "آنان صرفا می توانستند برای تسکین درد به من بیهوشی بدهند. اکنون باید توسط یک متخصص قلب معاینه شوم اما هیچ چیز در دسترس نیست". او به عنوان مترجم برای سازمان های غیر دولتی و روزنامه نگاران خارجی کار می کرد. او می گوید: "من هیچ آینده خوبی را متصور نیستم. شاید برای بازسازی غزه به ده سال زمان نیاز داشته باشیم". او می افزاید: "اکثریت قریب به اتفاق 1.1 میلیون نفری که در این بخش از باریکه غزه زندگی می کردند مجبور به فرار به مناطق دیگر شده اند. آنانی که به جنوب غزه رفتند در فضای باز رنج می برند و در چادرهای پلاستیکی و مقوایی سکونت دارند. بسیاری از آنان از جابجایی پشیمان هستند و به ما می گویند: "کاش به جای رفتن مرده بودیم". آنان می گویند مقام های اسرائیلی به آن ها گفته بودند که آنجا امن است اما تقریبا هر روز رفح یا خان یونس زیر بمباران اسرائیلی ها قرار دارند.
حمد دوست دارد در کنار برادرش که سه دهه پیش با او زندگی می کرد در اسپانیا باشد و به تمرین زبان اسپانیایی که در آن زمان با دوستان اش آموخته بود بازگردد. او با احساس اندوه درباره سرنوشت 2.3 میلیون جمعیت غزه می گوید: "هر انسانی شایسته زندگی در صلح و داشتن یک زندگی عادی است". او می افزاید: "روزهای ما اینجا چگونه است؟ بسیاری از شب ها حتی دو سه ساعت هم نمی توانستیم بخوابیم مخصوصا زمانی که عملیات نظامی اسرائیل در شمال متمرکز بود. با این همه بمباران شما حداکثر یک ساعت می خوابید در حالی که از قبل آن قدر خسته هستید که نمی توانید در برابر خوابیدن مقاومت کنید اما پس از آن با یک انفجار از خواب بیدار می شوید".
حمد هر روز صبح باید ریسک کرده و بیرون برود تا برای اعضای خانواده اش چیزی برای خوردن پیدا کند. او می گوید: "وضعیت به گونه ای شده که فراموش کرده ایم نوشیدن آب پیش تر چگونه بود. همیشه باید در اسرع وقت به خانه برگردید و منتظر روز بعد باشید. احساس درماندگی می کنید. خیلی چیزها طعم تلخی بر جای می گذارند. تو دوست داری به بچه هایت غذا بدهی و نمی توانی".
در هفته نخست حملات اسرائیل خانه او بر اثر بمباران ویران شد. این نخستین باری نبود که او خانه اش را از دست می داد او در سال های 2003 میلادی در جریان انتفاضه دوم و در سال 2008 میلادی در جریان عملیات موسوم به سرب مذاب اسرائیل نیز خانه اش را از دست داد. او می گوید: "نمی دانم چه زمانی دوباره خانه ای خواهم داشت. امیدوارم دست کم بتوانم یک قبر معمولی داشته باشم. اکنون اجساد را در میادین عمومی در مکانی دفن می کنند زیرا نمی توانید آنان را با گورستان برسانید". او با خبرنگار "ال پائیس" خداحافظی می کند اما امیدی به آینده غزه ندارد.
در روزهای اول تهاجم به غزه "عامر" و "نما رضوان" سالخورده ترسی درباره از دست دادن جان شان نداشتند. آنان متقاعد شده بودند که نیروهای اسرائیلی هرگز خانه دو طبقه شان را در باغی در تل الحوا یکی از بهترین محله های شهر غزه بمباران نخواهند کرد. عامر در تماسی تلفنی با "ایمان" دخترش به او اطمینان خاطر داده و گفته بود: "هیچ اتفاقی نخواهد افتاد نگران نباشید. ما در منطقه ای بسیار امن هستیم در مجاورت هلال احمر و سازمان های بینالمللی. آنان هرگز در گذشته اینجا را بمباران نکردهاند".
حسین در جلو با اعضای خانوادهاش. نما از سمت چپ دوم است. ایمان، سوم. عامر از سمت راست نفر دوم است.
ایمان از شهر رام الله در کرانه باختری رود اردن جایی که پس از ازدواج از غزه به آنجا نقل مکان کرد با ترس از اخبار حملات هوایی اسرائیل که روزانه صدها فلسطینی را به قتل می رساند غرق در احساسات و افکار برای سرنوشت والدین اش بود. در تاریخ 9 اکتبر همسر "رمضان" دوست خانواده رضوان و سرایدر که تاکید داشت در سخت ترین برهه های زمانی با آن زوج سالخورده خواهد بود همراه با اشک ریختن با ایمان تماس تلفنی برقرار کرد و به او گفت که در جریان بمباران هوایی خانه ویران شده است. عامر 83 ساله و نما 77 ساله داخل خانه بودند. همسایه ای به ایمان گفت که نیم ساعت قبل از عامر و خانواده اش خواسته بود فرار کنند. نیروهای اسرائیلی در مورد بمباران قریب الوقوع هشدار ندادند اما مردم با شنیدن صدای نزدیک بمباران فرار کردند. او می گوید به عامر گفته بود: "حاج آقا با ما بیا" و او پاسخ داده بود: "چرا؟ اسرائیلی ها می دانند که در هر خانه چه کسانی زندگی می کنند و همسرم روی ویلچر با کپسول اکسیژن است. این یک بلوک بزرگ نیست و کسی از اعضای حماس یا جهاد اسلامی در اینجا حضور ندارد".
اجساد آن زوج همراه با رمضان خیلی زود از زیر آوار بیرون کشیده شد. ایمان می گوید: "اگر به وضعیت کلی فکر کنید احساس می کنید آن چه برای شما اتفاق افتاده فقط یک قطره کوچک در یک اقیانوس است و چیزهایی هستند که انتخاب می کنم به آن ها فکر نکنم چون اگر فکر کنم دیوانه خواهم شد. با خود می گویم آیا سگ های ولگرد در حال خوردن اجساد پدر و مادرم هستند"؟ او نگران است چرا که نیروهای اسرائیلی به گورستان در غزه آسیب رسانده و در اغلب موارد از بولدوزر برای کندن قبرها استفاده کرده اند و تصاویر زمینی و تصاویر ماهواره ای نیز این اقدام آنان را تایید می کنند. مانند ۸۰ درصد مردم غزه پدر و مادر ایمان در سال ۱۹۴۸ در جریان روز نکبت آواره شدند رخدادی که منجر به اخراج ۸۰۰ هزار فلسطینی و کشتار دهها هزار نفر از آنان توسط شهرک نشینان شد. هنگامی که اسرائیل در جنگ شش روزه 1967 میلادی غزه را اشغال کرد و نیروهای مصری را وادار به خروج از آنجا نمود خانواده رضوان بار دیگر فرار کردند و به عربستان سعودی رفتند. نما مادر ایمان معلم زبان عربی بود. عامر پدرش مدیری بود که به یک تاجر تبدیل شد. آن زوج هفت فرزند داشتند و در سال 1988 به غزه بازگشتند جایی که ایمان در دبیرستان تحصیل کرد و در دانشگاه اسلامی در رشته روزنامه نگاری تحصیل نمود، دانشگاهی که اکنون در اثر حمله اسرائیل ویران شده است. ایمان مادر و پدرش را آخرین بار در ماه آگوست ملاقات کرد. ایمان سه روز و مبلغ هنگفتی را صرف عبور از چندین کشور کرد تا به غزه برسد. حتی با وجود این که رام الله و شهر غزه از طریق زمینی کمتر از 80 کیلومتر از هم فاصله دارند او مجبور شد از طریق جاده از رام الله به اردن برود ساعت ها در گذرگاه منتظر بماند پیش از رسیدن به مصر در جهت مخالف از امان به مصر پرواز کند پیش از آن که در نهایت از طریق جاده از طریق گذرگاه مرزی رفح به غزه وارد شود.
صحبت با "عابد مصطفی" به خورشید بستگی دارد. در روز مصاحبه او شانس زیادی داشت: در رفح در جنوب نوار غزه هوا آفتابی است. مصطفی مانند هر روز صبح از زمانی که اسرائیلی ها بمباران را آغاز کرده اند حدود 6 کیلومتر پیاده روی می کند تا گوشی تلفن خود را در خانه دوستان اش شارژ کند. آنان پنل های خورشیدی دارند (اسرائیل تمام برق باریکه غزه را قطع کرده است) و به او لطف بزرگی می کنند که اجازه می دهند از یک پریز به صورت رایگان استفاده کند! اما در روزهای بارانی او مجبور است به افرادی که ژنراتورهای کوچک دارند پول بدهد تا باتری گوشی تلفن همراه اش را قدری شارژ کند.
او می گوید: "در اینجا هر عمل زندگی روزمره ساده ترین چیزها به تلاش بسیار زیادی نیاز دارد. من خسته شده ام". این جوان 24 ساله فلسطینی آه می کشد. او ترجیح می دهد نام واقعی اش در این مصاحبه فاش نشود. او می افزاید: "اما داشتن باتری گوشی تلفن همراه من مهم ترین چیز برایم می باشد چرا که با گوشی تلفن همراه من می توانم تماس تلفنی برقرار کنم، صدای عزیزان ام را بشنوم و بفهمم چه اتفاقی در حال رخ دادن است".
مصطفی پیش از 7 اکتبر در در یک آپارتمان کوچک در شرق رفح زندگی می کرد. خودش آن را بازسازی کرده بود و نوعی پناهگاه بود که در آن به استقلال خود می بالید و از دوستان اش پذیرایی می کرد. در 9 اکتبر او مجبور شد از خانه خود فرار کند. حالا به دلیل بمباران های اسرائیل آنجا تبدیل به تلی از آوار شده است.
او می گوید: "من در مدارس سازمان ملل و در خانه اقوام مانده بودم. اکنون در خانه پدربزرگ و مادربزرگم در رفح هستم. ما 27 نفر در سه اتاق کوچک زندگی می کنیم". پدر و مادرش و شش برادر و خواهرش که همگی کوچک تر از او هستند همراه او زندگی می کنند. کوچکترین آنان محمد تنها دو سال سن دارد. او می افزاید: "هر روز شبیه روز قبل است گوشی تلفن ام را شارژ می کنم به خانه برمی گردم و نبرد بعدی آغاز می شود: چگونه غذا بخوریم و چگونه آب پیدا کنیم. همه چیز خیلی سخت است. برای مثال، برای پیدا کردن آب باید کیلومترها پیاده روی کنید تا زمانی که فردی را پیدا کنید که آب را بفروشد یا آن را توزیع کند. قبل از ترک خانه خیلی دعا می کنم. از خدا می خواهم به من کمک کند تا آن چه را که نیاز داریم پیدا کنم".
ضرورت باعث شده مصطفی و پدرش به راه های جدیدی برای زنده ماندن با عزت بیاندیشند. آنان یک اجاق خانگی جایی که میتوانند نانی که خودشان درست می کنند را بپزند و یک بخاری متزلزل ساخته اند که از فلز و پلاستیک ساخته شده تا بچه ها بتوانند در صورت امکان خود را با آب گرم دریا بشویند. مصطفی دارای مدرک زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه الازهر غزه است دانشگاه دیگری که در جریان حمله اسرائیل ویران شد. او به عنوان مشاور، مربی و هماهنگ کننده برنامه برای سازمان های بین المللی و فلسطینی کار کرده است. با این وجود، او در مارس 2023 اخراج شد. او هرگز نتوانست نوار غزه را ترک کند. او می گوید: "من شانسی نداشتم برای اخذ مدرک فوق لیسانس از طریق بورسیه اقدام کردم اما من را انتخاب نکردند. برایم مهم نبود کجا بروم ما فلسطینیان هر جا که فرصتی پیش بیاید می رویم".
زندگی این مرد جوان نشان دهنده زندگی ده ها هزار نفر از ساکنان نوار غزه است که 60 درصد از جمعیت آن زیر 25 سال سن دارند. بسیاری از آنان مدرک گرفته اند و زبان انگلیسی را سلیس و روان صحبت می کنند علیرغم این که هرگز اجازه خروج از قلمرو کوچک 360 کیلومتر مربعی را نداشته اند. با این وجود، اگرچه غزه یکی از بالاترین نرخ های باسوادی را در جهان دارد به دلیل محاصره 17 ساله توسط اسرائیل بسیاری از فلسطینیانی که در نوار زندگی میکنند بیکار هستند. طبق آمار رسمی 70 درصد از جوانان غزه پیش از اکتبر 2023 شغل نداشتند. اکنون مصطفی بیش از هر زمان دیگری احساس می کند در یک دام گرفتار شده است. او می گوید: "از این وضعیت متنفرم. همه جا مردم حضور دارند. خانه پر است، خیابان ها پر است. شما حتی نمی توانید راه بروید. هر روز آوارگان و چادرها بیش تر می شوند". پول های خانواده مصطفی روزها پیش تمام شد و بانک ها تعطیل یا ویران شده اند و قیمت ها سر به فلک کشیده اند. آنان به لطف کمک های بشردوستانه ای که از طریق رفح به صورت قطره چکانی وارد می شود زنده می مانند جایی که کامیون ها توسط نیروهای اسرائیلی بازرسی می شوند. مصطفی و خانواده اش مواد غذایی کنسرو شده و هر آن چه را که پیدا می کنند می خورند و تغذیه کودکان را در اولویت قرار می دهند. مصطفی می گوید: "من نمی دانم از آخرین باری که گوشت خوردم چقدر زمان می گذرد. موهایم شروع به ریزش کرده و فکر می کنم به خاطر بد غذا خوردن است". با این وجود، بعدازظهر آن روز خانواده مصطفی خوش شانس بودند و به لطف یکی از دوستان او فلافل خوردند. او می گوید: "اینجا همگان لاغر هستند و از گرسنگی می میرند. آنان به دنبال کامیون های حامل کمک های بشردوستانه می دوند. امشب احساس آرامش می کنم چون می دانم فردا چیزی برای خوردن داریم".
او می افزاید: "من و خانواده ام کاملا غیر سیاسی هستیم اما برای اسرائیل دشوار خواهد بود که به حماس که واقعیتی غیرقابل انکار در غزه با ساختاری قوی و نه صرفا نظامی است پایان دهد". باتری گوشی تلفن همراه مصطفی رو به اتمام است. او می گوید: "می دانی چه چیزی من را می ترساند"؟ او پیش از خداحافظی می گوید: "این که ما به این چیزها عادت کنیم: به بمباران، به کمبود غذا، به مدارس تبدیل شده به سرپناه و به مرگ".