بهترین واژهای که من طی سالهای اخیر در این موضوع خاص با آن برخورد کردهام، واژه خودبراندازی است. بسیار تلاش کردم تا واژه جایگزینی برای این تندرویها پیدا کنم، اما موفق نشدم. نوع خاصی از تلاش حداکثری گروهی که تصور میکنند در مسیر پیروزی هستند، اما در واقع بر شاخ نشسته و بن میبرند. اگر قرار باشد با ادبیات توهم توطئه در خصوص این موضوع اظهارنظر کنیم، میتوان این رفتارها را تلاش برخی نفوذیهای بیرونی و خارجی دانست که به دنبال حذف نیروهای موثر و اثرگذار ایران هستند.
راهکار مقابله با افراد و گروههایی که به دنبال خالصسازی و غیریتسازی و رویکردهای افراطی هستند، چیست؟ آیا ردصلاحیتهای اخیر را میتوان دستاوردی برای افراد و جریانات خالصساز و انحصارطلب فرض کرد؟
به گزارش روزنامه اعتماد، گروههای اصلاحطلب در شرایطی که سیستم اجازه کنشگری سیاسی را به آنها نمیدهد در کدام قلمرو باید فعالیتهای خود را دنبال کنند؟ یافتن پاسخهایی معقول و کاربردی برای این پرسشها و پرسشهای دیگری از این دست این روزها، واجد اهمیت بسیاری است. یکی از چهرههایی که از دل گفتگو با او میتوان به ابعاد مختلف این پرسشها پرداخت و در خصوص آنها بحث و تبادل نظر کرد، محمدجواد حقشناس است. چهرهای که هم در حوزه رسانهای تجربیات بسیاری دارد، هم در بخش سیاست صاحب نظر و دیدگاه است، هم تجارب اندوخته فراوانی از حوزههای فرهنگی و هنری دارد. این چهره سیاسی اصلاحطلب معتقد است که افکار عمومی از مرحله تحلیل فضای فعلی عبور کرده و دیگر رفتارهای افراطی برخی جریانات برایش فاقد اهمیت است، افکار عمومی به راههای عبور از چالش و بحران میاندیشد، بنابراین فعالان سیاسی نیز باید تلاش کنند در مسیر مطالبات مردم، روی چه باید کردها، فکر کنند و راهکار ارایه دهند.
حقشناس، ضمن بازخوانی تاریخ سرزمین ایران در طول قرون مختلف، آینده ایران را مهمترین دستور کار نخبگان و اندیشمندان برای گفتمانسازی میداند.
این فعال سیاسی با اشاره به حذف چهرههایی، چون سید محمد خاتمی، مهدی کروبی، میرحسین موسوی، آیتالله صانعی، محمود احمدینژاد، آیتالله هاشمی رفسنجانی، علی لاریجانی، علیاکبر ناطقنوری و نهایتا حسن روحانی و ... این رویکرد را نشاندهنده ضعفی بنیادین در سیستم ارزیابی میکند. او معتقد است حذف این چهرهها یا به دلیل سوءتدبیر است یا اینکه آن را باید ناشی از پروژه نفوذ دشمنان کشور دانست.
به عنوان یک تحلیلگر و فعال سیاسی و فرهنگی این روزها که دامنه ردصلاحیتها گسترش عجیبی پیدا کرده و رکورد زده به چه میاندیشید؟
به نظرم مسائل جامعه ما به اندازهای روشن و مبرهن است که دیگر به تحلیل و تفسیر خاصی نیاز ندارد. مردم به عینه مشاهده میکنند که گروههای اقلیت و تمامیتخواه در حال انجام چه کاری هستند و چگونه منافع کشور را پایمال خواستههای جناحی و سیاسی خود میکنند. بنابراین معتقدم در این مرحله باید وارد مرحله چه بایدکردها شویم. این ابهام نیازمند بحث و تبادل نظر است. معتقدم تلاش عام و گستردهای میان افراد نخبه، تحلیلگران و صاحبان فکر و اندیشه و افرادی که حداقل اتفاق نظر را در خصوص مشکلات امروز کشور دارند باید صورت گیرد، افرادی که وضع کشور را مطلوب نمیدانند و آن را نگرانکننده میدانند، باید کنار هم جمع شوند و با تشریک مساعی فکری به حال مشکلات کنند.
جریاناتی که معتقدند نباید دست روی دست گذاشت و از کنار مشکلات عبور کرد، مانند عزیزی که اعلام کرد: «اصلاحطلبی و توسعهخواهی در ایران به صخرههای ستبری خورده است، بنابراین باید مسیرهای تازهای را جستوجو کرد.» باید به دنبال راهحلهای تازه باشیم. با تمام سختیهای موجود و تلاش تمامیتخواهها برای ناامید ساختن جامعه باید به یک راهکار و مسیر مشترک اندیشید و پرسید که چه باید کرد؟ برای طی این مسیر نیازمند چه ابزار و بستری برای حرکت دقیق و کم هزینه هستیم؟ این گزارهها باید به یک گفتمان غالب، جدی و عمومی بدل شود. در کلاسهای درس، دانشآموزی، محافل علمی و رسانهای باید طرح شوند، این دیدگاهها و تفکرات باید با گروههای نخبگانی و متفکران در میان گذاشته شود تا در نهایت به یک شاهراه اصلی برای خروج از این فضا و وضعیت (حداقل به لحاظ ایده و گفتمان) رسید. در ادامه نیز باید اقدامات لازم برای جلب توجه افکار عمومی را نیز فراهم کرد. عبوری کم هزینه برای گذار از این گردنههای خطرناک که تندروها و افراطیها برای جامعه ایجاد کردهاند. این ضرورتها نیاز نخست امروز جامعه ایرانی است.
برای دستیابی به این ضرورتها که شما برشمردید به چه ابزارها و چه نوع نگاهی نیاز است؟
نکته اصلی و جدی برای این منظور، نزدیک شدن هستههای فکری در مسیر حل منازعه و حل معادلات است. گفتگو برای عبور از چالشها نخستین قدم است. یکی از مشکلات مهمی که طی سالهای اخیر وجود داشته، آن است که تلاشهای بسیاری از سوی تندروها و تمامیتخواهها در ایجاد غیریتسازی آحاد جامعه صورت گرفته است. مسیر اشتباهی که در ادامه بدل به یک عادت شد و این تصور شکل گرفت هر کس که مانند من نمیاندیشد و مانند من نیست و در گروه من قرار ندارد و... پس غیرخودی است. این رویکرد اشتباه به یک رویه در بخشهایی از جامعه بدل شد. باید این رویکردهای تمایزساز در جامعه را تغییر داد و غیریتاندیشیها را بدل به همراهیها و تعاملسازیها و مداراجوییها کرد.
محور این همراهیهای مدنی و فرهنگی چه میتواند باشد؟ آیا دستیابی به قدرت سیاسی محور اصلی تلاشهاست؟ شکست رقیبمحور است یا موضوع دیگری را باید به عنوان محور مسائل در نظر گرفت؟
این گفتمانسازیها و تلاش فکری و همراهی اجتماعی را باید با موضوعی به نام ایران، مسائل ایران و آینده ایران پیوند زد. اگر این اولویتها شکل گرفت و مردم متوجه شدند که مساله اصلی ایران و آینده ایران است، میتوان از ظرفیتهای مردمی برای نیل به هدف استفاده کرد. در تاریخ این سرزمین نمونههای متعددی از تهاجمات گسترده، غیریتسازیها، خشونتها و تندرویها ثبت شده است، اما هر زمان که پای مام میهن و ایران عزیز در میان بوده، بسیاری از ایرانیان با دیدگاههای فکری مختلف، قومیتهای مختلف، ادیان و اندیشه متفاوت و... ذیل موضوعی به نام ایران به اتحاد رسیدهاند. این روند پس از حمله اسکندر به ایران، حمله اعراب مسلمان به ایران و سپس ظهور چهرههای برجستهای مانند فردوسی ظهور و بروز داشته است. نمونه دیگر هم تهاجم مغولها به ایران و ظهور خواجه نصیرالدین طوسی بوده است.
در هر کدام از این نمونهها، زمانی که مردم متوجه شدهاند، پای هویت ایرانی و تمدن ایرانی به میان آمده، بهرغم همه محدودیتها، گفتمانی واحد را شکل داده و از هویت، فرهنگ و تمدن خود حفاظت کردهاند. ظهور چهرههایی، چون حافظ، مولوی، سعدی، خیام و ... به مردم ایران برای عبور از این گردنهها کمک کرده است. امروز هم که فضای سیاسی، اجتماعی و عمومی کشورمان از شادابی و نشاط لازم تهی شده است، با کمک هم و با مساعدت گرفتن از نخبگان، هنرمندان و اندیشمندان میتوان از این برهههای سخت عبور کرد.
اگر درست متوجه شده باشم، صحبت شما این است که گفتمان اصلاحات، گروههای مدنی و عموم مردم باید از فاز سیاسی به سمت فاز فرهنگی، رسانهای و گفتمانی تغییر جهت دهند؟
معتقدم قبل از هر چیز باید مساله خودمان را روشن کنیم. معتقدم امروز مهمترین مساله همه ما، ایران و نجات ایران از تندروی و افراط است. اگر موضوعی ذیل عنوان نجات ایران از تندروی و خشونت و آینده ایران به عنوان مباحث بنیادین مطرح شوند، ابعاد مختلف اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و در کل تکتک عناصری که ایران واحد را شکل میدهند، مسیر خود را پیدا میکنند.
در این مسیر تکتک عناصری که ایران را شکل میدهند، واجد اهمیت میشوند. موضوعاتی، چون سرزمین، مردم، زبان فارسی و... دارای اهمیت شده و باید گرد هم جمع شوند. نیاز است یک پیوستگی مجدد در همه ابعاد در دستور کار قرار بگیرد؛ کسی که نگاه کلان دارد باید گفتمانی فلسفی ایجاد کند. اقتصاددانان باید گفتمانی مناسب توسعه ایران فراهم کنند و عناصر هنری و فرهنگی متریال فرهنگی لازم برای شکلدهی به آینده ایران را فراهم سازند. گروههای سیاسی و فعالان سیاسی دیگر باید از خود عبور کرده و راهی برای نجات جمهوریت و اسلامیت پیدا کنند. این موضوع باید به یک عزم عمومی و ملی بدل شود.
با گسترش ردصلاحیت گروههای اصلاحطلب و میانهرو، افراد و جریانات خالصساز در غیاب رقبای اصلاحطلب و قبل از آغاز زنگ رسمی انتخابات، ترانه فتح و پیروزی سر دادهاند. آیا این نوع ردصلاحیتها و حذفها را میتوان دستاوردی برای این گروههای خالصساز و تندرو تلقی کرد؟
بهترین واژهای که من طی سالهای اخیر در این موضوع خاص با آن برخورد کردهام، واژه خودبراندازی است. بسیار تلاش کردم تا واژه جایگزینی برای این تندرویها پیدا کنم، اما موفق نشدم. نوع خاصی از تلاش حداکثری گروهی که تصور میکنند در مسیر پیروزی هستند، اما در واقع بر شاخ نشسته و بن میبرند.
اگر قرار باشد با ادبیات توهم توطئه در خصوص این موضوع اظهارنظر کنیم، میتوان این رفتارها را تلاش برخی نفوذیهای بیرونی و خارجی دانست که به دنبال حذف نیروهای موثر و اثرگذار ایران هستند. زمانی که سیستم از حضور این افراد موثر و کارآمد خالی و تهی شود، در آن صورت با تلنگری دچار آسیب میشود. اتفاقا فریاد بلند دلسوزان کشور و بزرگان انقلاب در زمان ردصلاحیتها، حذفها و خالصسازیها ناظر به این نوع خطرات است. هیچ تعبیر و تفسیر دیگری نمیتوان از این رفتارها استخراج کرد.
در واقع معتقدید که این نوع حذفها و خالصسازیها، نهایتا باعث تضعیف کشور میشود؟ چون سیستم هنوز نتوانسته جایگزینی برای این افراد ارایه کند؟
دقیقا، سیستم در طول این سالها، بالاترین عناصر نظام سیاسیاش را طرد کرده و از قطار انقلاب پیاده کرده است. ابتدا مهر غیریتساز و دگراندیش و غیرخودی بر افراد زده میشود بعد با بدترین وضع ممکن آنها را از دایره تصمیمسازیها و اثرگذاریها خارج کرده است. این روند جز کاهش اعتماد مردم و ایجاد پرسشهای بدون پاسخ، هیچ نتیجه دیگری ندارد. برخوردهایی که پس از فوت امام ابعاد و زوایای وسیعتری پیدا کرد.
پس از حذف چهرههایی، چون مهندس بازرگان، آیتالله منتظری و... نوبت به حذف چهرههایی، چون سید محمد خاتمی، مهدی کروبی، میرحسین موسوی، آیتالله صانعی، محمود احمدینژاد، آیتالله هاشمیرفسنجانی، علی لاریجانی، علیاکبر ناطقنوری و نهایتا حسن روحانی رسید. هر کدام از این چهرهها در سطح روسای قوه قضاییه و حتی نایب رهبری بودند. هر کدام از این افراد پایگاه رای و محبوبیتی در جامعه داشتند و حذف آنها باعث بروز یأس و ناامیدی در بخشی از جامعه شده است. مجموعه رای این چهرهها، طی دهههای اخیر به بالای ۱۰۰ میلیون میرسد. اما همگی به بهانهای طرد شدهاند. آیا میتوان منطقی برای این حذفها و طردشدگیها یافت؟
چطور ممکن است دامنه وسیعی از مسوولانی که زمانی محبوب بودند، ناگهان غیرخودی برشمرده شده و حذف شوند؟ بیتدبیری و پروژه نفوذ دوگانهای است که میتوان برای این اتلاف ظرفیتها برشمرد. در بحبوحه این حذفها و غیریتسازیها، اما باید گفتمانی مناسب نجات ایران و ساخت آینده مناسب برای ایرانیان تدارک دید.
حذف چهره هایی، چون سید محمد خاتمی، مهدی کروبی، میر حسین موسوی، آیت الله صانعی، محمود احمدی نژاد، آیت الله هاشمی رفسنجانی، علی لاریجانی، علی اکبر ناطق نوری و نهایتا حسن روحانی نشان دهنده ضعف در سیستم است
بهترین واژهای که که در خصوص ردصلاحیتها میتوان اشاره کرد، واژه خودبراندازی است
زمانی که سیستم از حضور این افراد موثر و کارآمد خالی و تهی شود، در آن صورت با تلنگری دچار آسیب میشود
معتقدم امروز مهمترین مساله همه ما، ایران و نجات ایران از تندروی و افراط است
موضوعاتی، چون سرزمین، مردم، زبان فارسی و... دارای اهمیت شده و باید گرد هم جمع شوند. نیاز است یک پیوستگی مجدد در همه ابعاد در دستور کار قرار بگیرد
در تاریخ این سرزمین نمونههای متعددی از تهاجمات گسترده، غیریت سازی ها، خشونتها و تندرویها ثبت شده است، اما هر زمان که پای مام میهن و ایران عزیز در میان بوده، بسیاری از ایرانیان با دیدگاههای فکری مختلف، قومیتهای مختلف، ادیان و اندیشه متفاوت و... ذیل موضوعی به نام ایران به اتحاد رسیده اند