«به نظر من مهمترین دلیلش یکی اقتصادی بود و یکی اجتماعی. دلیل سیاسیاش اهمیت نداشت. اتفاقا شاه با تمام بلندپروازیهایی که میکرد یک Balance of Power مابین شوروی و آمریکا و ممالک غربی را حفظ میکرد تا حد زیادی. باید توجه بکنیم به آن دو فاکتوری که بنده عرض کردم یعنی اجتماعی و اقتصادی. برای اقتصادیاش حرف ژیسکاردستن را در همان جلسه برایتان خواهم گفت.»
مملکت ایران بعد از سقوط مصدق یک روز هم حق نداشت که یک حزبی شبیه به حزب نیروی سوم، حزب ایران، جبهه ملی از این چیزها داشته باشد و شاه مصرّا، و این بدبختی او بود، وقتی که حس میکرد این جریان به یک جایی به مصدق برمیگردد راجع به این موضوع آلرژی پیدا میکرد و او تا روزهای آخر حتی توی بستر مرگش هم همینطور بود... هیچ چیز اصیل ملی، هیچ تشکیلاتی در مدت ۲۵ سال این آدم نگذاشت نضج بگیرد...
به گزارش خبرآنلاین، هفدهم اسفند ۱۳۶۲، پنج سال پس از پیروزی انقلاب، شاپور بختیار آخرین نخستوزیر رژیم پهلوی، در آخرین نوار مصاحبه با پروژهی تاریخ شفاهی هاروارد در پاسخ به ضیاء صدقی، مصاحبهکننده که از او پرسید: «.. به نظر شما این جریانی که در ایران به وجود آمد مهمترین دلیل آن چه بود که ما به اینجا رسیدیم؟» اینطور پاسخ داد:
به نظر من مهمترین دلیلش یکی اقتصادی بود و یکی اجتماعی. دلیل سیاسیاش اهمیت نداشت. اتفاقا شاه با تمام بلندپروازیهایی که میکرد یک Balance of Power مابین شوروی و آمریکا و ممالک غربی را حفظ میکرد تا حد زیادی. باید توجه بکنیم به آن دو فاکتوری که بنده عرض کردم یعنی اجتماعی و اقتصادی. برای اقتصادیاش حرف ژیسکاردستن را در همان جلسه برایتان خواهم گفت. اما برای اجتماعیاش این است که مملکت ایران بعد از سقوط مصدق یک روز هم حق نداشت که یک حزبی شبیه به حزب نیروی سوم، حزب ایران، جبهه ملی از این چیزها داشته باشد و شاه مصرّا، و این بدبختی او بود، وقتی که حس میکرد این جریان به یک جایی به مصدق برمیگردد راجع به این موضوع آلرژی پیدا میکرد و او تا روزهای آخر حتی توی بستر مرگش هم همینطور بود که توی کتابم هم این موضوع را نوشتم. پس هیچ چیز اصیل ملی، هیچ تشکیلاتی در مدت ۲۵ سال این آدم نگذاشت نضج بگیرد.
اگر مثل مثلا چهل یا چهلویک هم یک سروصدایی بود خفه میکردند. انتخابات چنین چنان. این است که از نظر اجتماعی به نظر من شاه به آن نیروی اصیل ملی راه نداد، جلوی سیل را گرفتید از این طرفها میخواهد به یک صورتی بگذرد. یک عده از این جوانان ما رفتند مجاهد شدند با تعلیمات حالا یا کمونیستی یا چیز دیگر، ولی با لعاب مذهبی و یک عدهای هم رفتند فدایی شدند با لعاب مارکسیستی. در مقابل اینها بایستی یک کوران اصیل ملی باشد، شاه این را قبول نمیکرد.
تحمل آخوند میکرد، تحمل تودهای میکرد، و میگفت: «آمریکاییها ببینید.» تودهایها را میزد، ولی نمیگذاشت اصلا نطفهی یک حزب مردمی در ایران به وسیلهی ملیّون درست بشود. پس در این صورت روزبهروز مردم مجبور بودند به طرف یکی از این دوتا بروند که رفتند و دیدیم. این اجتماعیاش بود. اما اقتصادیاش، هیچ تردیدی نیست که البته هم هنری نیست که در این زمان سطح زندگی مردم ایران بالا آمده بود.
آدم باید انصاف هم داشته باشد من توی کتابم هم نوشتم، نمیدانم کداماش بود، که ایرانی یک خاصیتی دارد که بیانصاف است و یک خاصیت دیگر هم دارد که خیلی پررو است [..]نمیدانم شما آقای رجوی یا آقای بنیصدر را دیدهاید یا نه؟ نمیدانم اینها واقعا چطور توجیه میکنند، بله اشتباه کردم خیلی ساده است بله اشتباه باز اشتباه. ولی نمیگویند که ما خودمان این قانونی را که گذراندند قبول کردیم. مگر حق نمیدهد به [آیت الله]خمینی که آقای بنیصدر را بیرون بکند؟ یک مورد را عرض کردم که [آیت الله]خمینی قانون را اجرا کرد و آن هم در مورد بنیصدر بود که بر طبق همان قانون او را برداشت. پس این مسئله اجتماعیاش را کنار بگذارم مسئلهی اقتصادی آن، البته یک ترقیاتی شده بود و یک کارخانههایی آمده بود، خیلی خیلی کارهای بد شده بود و خیلی مخصوصا متظاهرانه کار میکردند، تمامش کارتون بود، تمامش فساد بود. تمام این چیزها صحیح است، اما یک چیزهایی هم شده بود و نمیشود منکر آن شد.
سدهایی که در ایران ساخته شد، خب اینها مال ملت ایران است. اتفاقا من یک مقدار زیادی در زندگیام کمک به اینها میکردم؛ چون مشاور حقوقی یک شرکت فرانسوی بودم که چیز میکرد. من متن حقوقی فرانسه و فارسیاش را با هم تطبیق میکردم و در حدود سه چهار سال از اینجا زندگی میکردم. برای آن قسمتی که گفتید اگر خواستید این تکه را هم بگذارید. اما مسئلهی اقتصادی یک روزی به یک جای عجیبی رسید.
یکروز ما از سه میلیارد دلار رسیدیم به هجده میلیارد دلار، در عرض ۴۸ ساعت. خب این پول ممکن بود عاقلانه با سرمایهگذاری تدریجی و با بهرههای متناسب وارد ارگانیسم اقتصادی ایران بشود و ایران را یک Infrastructure اقتصادی صحیح بدهد. اینکار را ما نکردیم. تکنیسینهای کافی نداشتیم و چیزهای دیگر. یکدفعه سیل پول آمد که این پولها را یک مقداریاش دور میزد و برمیگشت به آمریکا به انگلیس به فرانسه بدون اینکه فایدهای داشته باشد. اغلب یا اسلحه بود. یک مقداریش هم دزدان حرفهای آریامهری افتادند و خوردند.
اختلاف ثروت به یک جای عجیبی رسید. شما وقتی فکر کنید زمانی که رضاشاه رفت رضاشاه بود که اندازهی تمام مردم ایران ثروت داشت و پانزده نفر هم بودند اشخاصی که متمول بودند و صد نفر هم بودند اشخاصی که بورژوازمان میتوانستند زندگی کنند C’est tout دیگر چیزی نبود همین بودند. اینجا مسئله طور بدی شده بود. اینجا یک طبقهای درست شد که میلیون آدم بود که اینها دزدان قهار بودند و سطح زندگیشان به یک جای عجیبی رسیده بود. حقوق رسیده بود به ماهی صد هزار تومان. به کی؟ به مهندس کشاورزی مدرسه کرج. این خونی که به بدن تزریق میکنند وقتی بیشتر از قدر کافی باشد این Trouble، ناراحتی میدهد، این سرگیجه میآورد.
خدای نخواسته اگر روزی داشتید و خواستند این کار را بکنند، چون من داشتم و اینکار را کردند پس از دو لیتر من سرم گیج میرفت. ایران از نظر اقتصادی یک مقدار زیادی پول یکمرتبه تزریق شد. بایستی که همان سه میلیون را شش میلیون میکردند بعد هشت میلیون میکردند و Infrastructure را درست میکردند و کادرها را تربیت میکردند و این پروژهها را با این کار پیاده میکردند، نکردند.
از این جهت اینطور شد. اما راجع به ژیسکاردستن که در همان جلسه به من گفت: «یک روزی من در سن موریتس برای اسکیبازی رفته بودم و وزیر دارایی فرانسه بودم در سال ۱۹۷۳» در سال ۱۹۷۳ و خب آدمی است که در اقتصاد لیبرال خیلی وارد است. اتفاقا وقتی من رفته بودم به Foreign Relation Council هفته قبل از من ژیسکاردستن آنجا رفته بود و صحبت کرده بود بعد من هفته بعد رفتم به نیویورک و صحبت کردم. در این جریان ایشان میگفت: «من شاه را در سن موریتس دیدم و به من گفت که آقای ژیسکاردستن ما امسال به جای چهار میلیارد، هجده میلیارد خواهیم داشت و من این را میخواهم فوری وارد اقتصاد مملکت بکنم.» اینطور که خود ژیسکاردستن میگوید میگفت گفتم که:
“Majesteé , vous allez preparer vous – meme une revolution contre vous-meme. ”
اعلیحضرتا، یک انقلاب خودتان به دست خودتان برای خودتان درست میکنید. این حرفی بود که ژیسکاردستن زد روی همان جریانی که جنابعالی هم به آن اشاره کردید در همانجا؛ و من این را از نظر اقتصادی حرف صحیحی میدانم.
در ایران یک بغض و عناد و کینهای پیدا شده بود نسبت به این دزدان و این اشخاصی که دیگر خدا میداند که چهکار میکردند که برای شما حالا اصلا قابل تصور نیست و آقای خمینی آنتی تز این را آورد گو اینکه دزدی بیشتر هم شده و شاید کمتر هم نشده و از نظر اجتماعی دیگر چه عرض کنم و مملکت به چه حالی است و میبینید [..]آخوند هرچه هم داشته باشد... دیگر فلان زن بدکاره کاباره را نمیآورد بگوید لخت بشو برای مهمانان من امشب من به تو صد هزار تومان میدهم و این توی گوش مردم پیچیده بود و از آن طرف هم استوروکتور اجتماعی و حزبی را هم که به شما گفتم. این دوتا دست به هم داد و تعادل ایران را به هم زد.