«مرگ رزم آرا، اما کسی را غمگین نکرد و او به تاریخ پیوست... انگار همان بیکس کش شد و کسی در سوگش سینهای چاک نداد و فغانی هم راه گلو سد نکرد.»
دکتر احسان اقبال سعید؛ شانزدهم اسپندماه سال ۱۳۲۹ خورشیدی صدای گلولههای تپانچهی مردی جوان و نجار با صلای صلاه ظهر درآمیخت و بانگ برآمد رئیس الوزرا سپهبد حاجعلی رزم آرا بر خاک افتاد و تمام. نگارش درهم تنیدهی نام جاجیعلی به آن سبب بود که خاک مکه را ندیده بود، اما به روز عید قربان قدم بر کرهی خاکی نهاد. رزم آرا از نظامیان میدان دیدهی دوره پهلوی نخست بود که نبرد با عشایر و دوران اشغال ایران در جنگ جهانی دوم خاک میدان خورده و محبوبیتی میان افسران و نیز سربازان داشت. ابتدای دهه بیست و سلطنت لرزان و لغزان پهلوی پسر دوران رقابت دو نظامی صاحب سبک به نام سرلشکر ارفع و حاجیعلی رزم آرا بود.
رزم آرا رویاهای بلند در سر داشت و میپنداشت تا کی باید جلوی یک لاقباهای بی لیاقت پابچسباند و دست را تا گیجگاه بالا بیاورد؟ آمریکاییها از نفوذ کمونیسم در دنیای پسا جنگ جهانگیر دوم بیمناک بودند و میخواستند حاکمیتهای قوی و ضد فساد در کشورهای غیرکمونیست بوجود بیاید تا با مدد کمکهای اصل چهار ترومن از وقوع انقلابات کمونیستی و افتادن کشورها به دامان شوروی جلوگیری نمایند. برآمدن رزم آرا در ایران هم نمود همان خواست یانکیها و البته شرط آنان بود که تا پیش از برآمدن یک دولت قوی و فساد ستیز کمکهای مالی خود به ایران را ریختن پول در چاه ویل فساد هزارفامیل میدانستند. در خاطر داشته باشید که داریم از سالهای انتهایی دهه بیست سخن میکنیم و تا درآمدهای هنگفت نفتی ایران تقریبا دودهه زمان باقی مانده است.
رزم آرا آمد تا هم نسق مورد نظر واشنگتن برقرار شود و هم مناقشه نفت میان ایران و بریتانیا را مدیریت یا منکوب نماید. سپهبد، اما خیالات بالا و والاتری در سر داشت. از یک سو مورد وثوق آمریکا و البته بخشی از بدنه ارتش بود و از جانب دیگر پنهان با حزب توده پالوده میخورد. میگویند فرار بزرگ رهبران حزب توده از زندان و گریختن شان به شوروی حاصل تبانی رزم آرا با سازمان افسران حزب بوده است. شب هول انگیزی که در آن کامبخش، جودت، کیانوری و دیگران از زندان گریختند و راهی شوروی شدند تا زود بازگردند، اما هرگز دگر رنگ وطن را هم ندیدند. در آن جمع عبدالحسین نوشین و همسرش لرتا هم بودند. رژیستور و آکتریسهای شهیر تئاتر ایران زمین که طرحی نو افکنده بودند و تئاتر خلقی بر پرده میبردند... سعید راد بازیگر سالهای بعد روایت میکند که به سبب آنکه پدرش از خلبانان وابسته با سازمان افسری حزب توده بوده با خانواده نوشین روابطی نزدیک داشته اند و مادرش گفته هرگز به خوشمزگی قهوه فرانسه و بیسکوییتهای خانم لرتا در عمرش بر دهان ننهاده است.. نوشین و لرتا هم در آن شب هول رفتند و در باد برای همیشه گم شدند.
این کردارها شاه را به رزمآرا بدبین نموده بود، اما طرفین ظاهر کار را نگاه میداشتند. در دوران صدارت رزم آرا عروسی باشکوه محمدرضا پهلوی با ثریا اسفندیاری بختیاری برگزار شد و جز قطع برق در شب مراسم و سرقت جواهرات گرانبهای زن آقاخان محلاتی رهبر فرقه اسماعیلیه همه چیز خوب و شکوهمند بود و البته چندی بعد جواهرات را در دست و انگشت زن رئیس شهربانی وقت دیدند! همین رزم آرا پیکر رضاشاه را از مسجد الرفاعی در مصر به ایران آورد و در شاه عبدالعظیم به خاک سپرد. تا پیش از او احدی جسارت این کار را به دلیلی نفرت عمومی و احساسات بازماندگان کشته گان سالهای صعب نداشت.. رزم آرا، اما توانست...
روابط ویژه و نامههای عمیق عاطفی سپهبد با خواهر بی پروا و توامان شاه، اشرف هم که بی نیاز گفتگوست... با این همه کمتر کسی از منتهای قلب سپهبد را دوست داشت... ملیون عامل ارتجاع میدانستندش که آمد تا با سرنیزه نگذارد رویای ملت برای نفت ملی محقق شود و او در مجلس گفت "ملت نمیتواند لولهنگ بسازد، میخواهد نفت را اداره کند؟ " و از مصدق پاسخ شنید، "سپهبد این جا مجلس است، پادگان نیست.. از اینجا بروید"
بخش ملی و ناوابسته حزب توده مثل آل احمد و خلیل ملکی که با دیدن وابستگی و وادادگی توده ایها در برابر اراده و منافع شوروی بریده بودند هم دل خوشی از رزم ارا نداشتند. نیروهای مذهبی، چون فدائیان اسلام هم او را عامل فعل و مانع تعقق احکام اسلام و البته عامل لندن میدیدند و در این مسیر و در آن مقطع پیرو نظرات مرحوم آیت الله کاشانی بودند. تا اینجا انگار جز همسر، هیچ کس رزم آرا را دوست ندارد. مگر انورالملوک هدایت خواهر صادق هدایت نویسنده نادار و بدفرجام... میگویند مرگ رزم ارا دشواری زیستن صادق را برایش دوچندان کرد و به روایت احسان نراقی مشکلاتی که در اقامت و... برایش پیش آمده بود و میتوانست با نفوذ شوهرخواهرش سهلتر گشوده شود میخ آخر را بر تصمیم نبود شدن راقم بوف کور چکش زد.
در داستان ترور شاه در حیاط دانشکده حقوق دانشگاه تهران هم رد رزم آرا دیده شده بود... میگویند مریم فیروز، دختر فرمانفرما و خواهر نصرت الدوله و البته همسر کیانوری در هماهنگی با بخشی از افسرا ن تودهای ناصر فخرآرایی را به دانشگاه فرستاند تا در جلد عکاس جان شاه را بستاند، ونشانه گیری ناصر مثل دوران فوتبال بازی کردنش بود که جای توپ قلم پای حریف را نشانه میرفت... رزم ارا میگویند مطلع بوده یا مشوق و دست کم بی اعتنا... آن روز به عنوان رئیس ستاد ارتش شاه را همراهی نکرد و منتظر ماند...
برگردیم به ترور... رزم آرا مقابل ملی شدن نفت ایستاد و، چون با گلولههای خلیل طهماسبی بر خاک افتاد دکتر مصدق درب کمسیون نفت را بست تا کار ملی شدن را یکسره نمایند و اعتراضی هم به ترور نکرد.. نمیدانم، اما شاید تاریخ بپرسد چگونه مردی که میگفت قانون مشروطه و خود قربانی بی قانونی دستگاه ترور پلیس مخفی رضاشاه بود در فقره قتل نخست وزیر اعراض و اعتراض نکرد و صدایی هم... شاه هم از این اتفاق ناخشنود نبود و میگویند اسدالله علم دوست گرمابهاش که آن روز همراه رزم آرا بود دوان دوان به کاخ آمد و خبر داد"تمام شد". همان روزها مجلس ماده واحدهای به اینقرار از تصویب گذرانید
"چون خیانت حاجعلی رزمآرا بر ملت ایران ثابت گردیده هرگاه قاتل او استاد خلیل طهماسبی باشد به موجب این قانون مورد عفو قرار میگیرد و آزاد میشود"خلیل طهماسبی در سال ۱۳۳۴ و پس از اقدام ناموفق در ترور حسین علا نخست وزیر وقت که برای امضا معاهده بغداد راهی عراق بود دستگیر و به ارادهی همایونی اعدام شد... دقت کنید که ارادهی همایونی تنها بسته به میل صادر شد و نه غیر.
مرگ رزم آرا، اما کسی را غمگین نکرد و او به تاریخ پیوست... انگار همان بیکس کش شد و کسی در سوگش سینهای چاک نداد و فغانی هم راه گلو سد نکرد.