«با دولتی سر و کار داریم که میتوانیم از او بخواهیم بساط آزار و اذیت دختران این سرزمین را جمع کند. دولتی که میتوان از او توقع داشت پرونده ماجرای احمقانه فیلتر و فیلترشکن فروشی را برای همیشه ببندد. مهمتر از همه این که حالا با دولتی سر و کار داریم که موظف است به ما توضیح بدهد چرا فلانی را بر سر کار آورده است و بهمانی را کنار گذاشته است.»
عبدالجواد موسوی طی یادداشتی در خبرآنلاین نوشت: همه آنهایی که از فهرست اسامی پیشنهادی کابینه آقای پزشکیان حیرت زده شدند و یا سرخورده، هنوز تصوری رمانتیک و خام از عالم سیاست دارند. یعنی جدی جدی منتظر بودند بر اثر یک سانحه طبیعی یا غیر طبیعی خط و ربط سیاسی در این کشور از اساس دگرگون شود و جهان بعد از آن بر مراد آنها بگردد؟ یعنی این قدر کودکانه؟ اگر قرار است بگویند تو چرا رای دادی بگذارید همین اول دعوا نرخ تعیین کنم.
همان روز در اینستاگرام نوشتم: یک تجربه غریب از زندگی: «مرد از خانه بیرون رفت. رای داد. به خانه برگشت و سخت گریست». این یک داستان مینیمال نبود. واقعهای بود که خیلیها آن را تجربه کردند. دست کم همه آنهایی که میدانستند با رایشان قرار نیست به این راحتیها چیزی تغییر کند. همه آنهایی که میدانستند این رای تازه اول راه است و قرار است پس از این، با ناخن غاری را که در آن گرفتار آمده بودند بخراشند تا راهی به سوی نور و روشنایی گشوده شود. آری، درست مثل کندن سنگ با ناخن.
آن انتخابات و آن رای فقط حکم زلزلهای را داشت که اندک روزنی به سوی بیرون غار ایجاد کرد. فقط همین. تا بتوانیم هنوز امید داشته باشیم به روزهای روشن. شاید به زودی زلزلهای دیگر همه زمین و زمان مارا چنان دگرگون کند که همین روزنه کوچک هم مسدود شود و در تاریکی مطلق فرو رویم. کسی چه میداند؟
بله. دیر یا زود باید دست از خیال و طمع خام برداریم و بفهمیم دنیا خیلی بیرحمتر از این حرف هاست و البته از این ستون تا آن ستون هم فرج است. باید بفهمیم نمیتوانیم به سادگی بر تقدیر خاورمیانه ایمان غلبه کنیم اما نمیتوانیم بیرویا نیز روز و شبمان را سپری کنیم. اگر قرار بود همه چیز فقط با یک بار پای صندوق رای رفتن حل شود باید بارها و بارها این اتفاق میافتاد. البته این بدان معنا نیست که رای به پزشکیان یکسره بیحاصل بوده است.
خیر. ما چنان که اربابان رای و نظر هشدار دادند از نابودی ایران جلوگیری کردیم. کاری بزرگ که هنوز هم عظمت آن بر ما پوشیده است. ما جریانی را متوقف کردیم که اگر امروز بر اریکه قدرت تکیه زده بود معلوم نبود چه بر سرمان میآمد. حالا دست کم ایرانی باقی است تا بر سر چگونگی ادارهاش توی سر و کله هم بزنیم.
حالا دست کم مردی رئیس جمهور ماست که میتوانیم با صدای بلند از او بخواهیم درباره بعضی از اعضای کابینهاش تجدید نظر کند. حالا با دولتی سر و کار داریم که میتوانیم از او بخواهیم بساط آزار و اذیت دختران این سرزمین را جمع کند. دولتی که میتوان از او توقع داشت پرونده ماجرای احمقانه فیلتر و فیلترشکن فروشی را برای همیشه ببندد.
مهمتر از همه این که حالا با دولتی سر و کار داریم که موظف است به ما توضیح بدهد چرا فلانی را بر سر کار آورده است و بهمانی را کنار گذاشته است. این مقدار کم است؟ قطعا کم است و حتی میتوان گفت کمترین حق و حقوق ما نیست اما چه میتوان کرد؟ بنشینیم به امید این که: خرابی چون که از حد بگذرد آباد میگردد؟ اگر به شعر است چرا نگوییم:
زان پیش که دست و پا فرو بندد مرگ
آخِر کم از آن که دست و پایی بزنی؟
معلوم است که دارم توجیه میکنم. این را خودم بهتر از هر کس دیگری میدانم اما این را هم میدانم که گاهی باید توجیه کرد. گاهی باید بهانه آورد. گاهی باید تمارض کرد. باید بازی کرد اما این را هم از یاد نباید برد که بازی هم اشکنک دارد و هم سر شکستنک.
هنوز سرمستی جوانان و میانسالان تندروی اصلاحاتی را در زمان پیروزی از یاد نبرده ایم. شاید هنوز هم داریم تاوان شتابزدگیها و سبکسریهای آنها را میپردازیم. اگر آنها راه را درست رفته بودند و در خیالاتشان تاریخ را پایان یافته نمیدیدند امروز قطعا چنین مصیبتهایی در پیش نمیبود. آنها تقدیر تاریخی ما را به تعویق انداختند اما سبب شدند تا عاقلانهتر به دنیای پیرامونمان نگاه کنیم. هنوز هم دیر نشده.
ما به رئیس جمهوری رای دادیم که بتوانیم نقدش کنیم. بتوانیم از او سئوال کنیم و تا پاسخ قانع کنندهای دریافت نکردیم دست از سرش برنداریم. ما به کسی رای دادیم که اگرچه وعده خاصی به ما نداد اما سوگند خورد که حق و عدالت را برپا دارد و با استناد به همین سوگند میتوانیم همیشه و همه جا از او مطالبه حق و عدالت داشته باشیم.