«دموکراتها باید بپذیرند که به پایانِ چرخۀ سیاسی خود رسیدهاند. ائتلاف اوباما به آخر خط رسیده. حزب دموکرات، خسته و شکستخورده است. هر چه در پی میآید، باید جدید باشد و حزب باید پذیرای تغییر شود. نقشۀ راه این نیست و سیاستِ حضور در کارزار آینده باید دگرگون شود. آینده از جایی که ایستادهایم، نمایان نمیشود، پیروزی ۲۰۰۸ اوباما در سال ۲۰۰۴، مضحک به نظر میآمد و پیروزی ۲۰۱۶ ترامپ در سال ۲۰۰۸ ناممکن بود.»
[م. «ازرا کلین»، روزنامهنگار ارشد، مفسر سیاسی و ستوننویسِ جوانِ نیویورکتایمز است. او پیش از این ستوننویس و سردبیر واشنگتنپست و سردبیر نشریۀ آمریکاییِ وُکس بود. ازرا درحالحاضر، میزبان پادکستِ ازرا کلین است که هر هفته منتشر میشود و به تحلیلِ مهمترین وقایع سیاسیِ داخلی و خارجی میپردازد. کتابِ «چرا قطبی هستیم؟» از تألیفات او است. او در این نوشتار که خلاصۀ پادکست هفتگی است، به دلایل شکست دموکراتها در انتخابات اخیر ریاستجمهوری پرداخته و راهکارهایی برای تجدید قوای حزب دموکرات ارائه کرده است. او ائتلاف بایدن را شکستخورده و ریزش آراء مردمی را نگرانکننده میداند.
به گزارش عصرایران، به نظر او، کنارهگیریِ دیرهنگامِ بایدن از نامزدیِ حزب دموکرات، فرصت اندک، بلاتکلیفیِ هریس، تبلیغات ضعیف، ممانعت از حضور در رسانههای پربازدید و اقتصاد آسیبدیدۀ پساکرونا در ناکامیِ دموکراتها و شکست هریس مؤثر بوده است. نویسنده در پی دلایلِ شکست و پاسخ به چراهای مهمی است که ذهن پرسشگران را به خود معطوف کرده است. او میخواهد بداند چرا مردم ترامپ را با آن خصایصِ ضددموکراتیک و سابقۀ کیفری به بایدن و هریس ترجیح میدهند؟ چرا دلسوزیهای بایدن و دستاوردهای مهم اقتصادی و اجتماعیِ او دیده نشد؟ و چرا ترامپ زبان مردم را بهتر فهمید و توانست ارتباط مؤثرتری برقرار کند؟ شایان ذکر است که مقالات ترجمهشده در این بخش، صرفاً بازتاب دیدگاه نویسنده و در راستای بررسی مطبوعات جهان است.]
انتخابات ۲۰۰۴ ایالاتمتحده مهمترین راندنی بود که لیبرالها از سر گذراندند. رویکارآمدنِ «جورج دبلیو بوش» در سال ۲۰۰۰ (در رقابت با الگور نامزد دموکرات)، رخدادی تصادفی بود. او رأی مردم را از دست داد و پس از پیروزی در فلوریدا با چند صد رأی، توانست کالج الکترال را تصاحب کند. دروغها، ناکامیها و مضحکههای دولتِ او تا سال ۲۰۰۴ نمایان شد.
فاجعۀ «جنگ عراق» به داستانی حماسی مبدل گشت و او را از رئیسجمهوری تصادفی به قهرمانی بیچونوچرا مبدل کرد. بوش آرای مردمی را درو کرد و قلب ایالاتمتحده در نقشههای انتخاباتی سرخگون شد. تا سال ۲۰۰۴، آمریکاییها میدانستند رئیسجمهورشان کیست و چه کرده، اما برای بار دوم او را برگزیدند. هضم این موضوع برای لیبرالها دشوار بود.
[م. جرج بوش در خلال سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۹ بهعنوان چهل و سومین رئیسجمهور ایالات متحده از حزب جمهوریخواه در صدر بود. در دورۀ زمامداری او، مهمترین وقایع قرن بیستویکم ازجمله حادثۀ ۱۱ سپتامبر، جنگ افغانستان و جنگ عراق رخ داد. بوش پیش از ریاستجمهوری، فرماندار تگزاس بود. پیروزی انتخاباتیاش در سال 2000، بحثبرانگیز شد، زیرا در آراء مردمی با اختلاف اندک شکست خورد ولی توانست آراء کالج الکترال را به دست آورد و رئیسجمهور شود.]
[م. پس از حملات 11 سپتامبر ۲۰۰۱، توازن سیاسی ایالاتمتحده تغییر کرد و نومحافظهکاران در واشینگتن رویکار آمدند. جرجبوش درسال ۲۰۰۲، در خلال بیانیهای به کنگره، از «محور شرارت» که به زعم او شامل ایران، عراق و کرۀ شمالی بود، سخن به میان آورد و اعلام کرد که رژیم عراق، تولید تسلیحات میکروبی و اتمی را شدت بخشیده، درصدد است دشمنی خود را به آمریکا نشان دهد و از تروریسم حمایت کند. اینگونه بود که جنگ عراق آغاز شد. 3هفته پس از حملۀ آمریکا و همپیمانانش به عراق در سال 2003، دولت صدامحسین منحل و کنترل کشور به دست ایالاتمتحده افتاد.]
این تقریباً همان چیزی است که سهشنبهشب اتفاق افتاد ولی پیروزی دونالد ترامپ، بزرگترین لغزش تاریخ سیاسیِ آمریکا محسوب نمیشود و مسبوق به سابقه است. اکنون که در حال نگارش این مطلبام، شمارش رسمیِ آرا به پایان نرسیده و برآوردها حاکی از آن است که ترامپ با ۱.۵ درصد اختلاف در آراء عمومی، پیشتاز است. اگر وضع به همین منوال باشد (و البته ممکن است با احتساب آرای کالیفرنیا کمی تغییر کند)، آرای مردمیاش از آرای باراک اوباما در سال ۲۰۰۸ یا ۲۰۱۲، آرای بوش در سال ۲۰۰۴ و آرای بیل کلینتون در سال ۱۹۹۲ یا ۱۹۹۶ کمتر است. حتی ممکن است کمتر از آرای مردمیِ هیلاری کلینتون در سال ۲۰۱۶ باشد، اما در مقایسه با سال ۲۰۲۰ یعنی زمانی که ترامپ آرای مردمی را با اختلافی نزدیک به پنج امتیاز از دست داد، دستاورد بزرگی محسوب میشود.
بله، میدانم. انتخابات ریاستجمهوری ما غیرمستقیم است و نتیجه صرفاً با رأی مردم تعیین نمیشود، اما درکِ حالوهوای کنونیِ آمریکا مهم است و چند صد هزار رأی مردمی در میشیگان، پنسیلوانیا و ویسکانسین، از تغییر ذائقۀ عمومی حکایت دارد.
در پسِ پیروزیِ ترامپ چه نهفته است؟ خیلیها اعتقاد دارند که توفیق ترامپ، ناشی از دشواریهای پساکووید و تورم پساکرونایی است و واکنشی اعتراضی به عملکرد دولت فعلی محسوب میشود. ما این وضعیت را در کشورهای مختلف جهان دیدهایم و میدانیم همۀ آنهایی که در سالهای ۲۰۲۱ و ۲۰۲۲ در قدرت بودند، شانسی چندانی در انتخابات آینده نداشتند.
فرقی نداشت که متعلق به چه جناحی هستند و چهمیزان در رفع بحران کوشیدهاند. این وضع برای احزاب راستگرا و چپگرا صادق بود. مثلاً در بریتانیا شاهد بودیم که محافظهکاران بدترین انتخابات تاریخی خود را برگزار کردند. در ژاپن، حزب لیبرالدموکرات که رویکرد محافظهکارانهاش حیرتآور است، یکی از بدترین انتخابات تاریخی خود را از سر گذراند. دولتهای چپ میانه در سوئد، فنلاند و پرتغال سقوط کردند. در شمالِ ایالاتمتحده نیز، جاستین ترودوی کانادایی محبوبیتش را از دست داد.
اما موضوع فقط بُردِ ترامپ نیست. مسأله این است که دموکراتها فرصت مهمی را از دست دادند. پرزیدنت بایدن با ۸۱ سال سن، در اکثر نظرسنجیها محبوبیتی کمتر از ۴۰ درصد داشت و هرگز نباید برای انتخاب مجدد، پا به عرصه میگذاشت. چند ماه گذشت و رهبران حزب دموکرات، به استثنای اقلیتی مثل «دین فیلیپس» از گفتن این واقعیت خودداری کردند.
[م. دین فلیپس، نمایندۀ دموکرات مجلس نمایندگان از ایالت مینهسوتا است. او در سال 2023، در شرایطی که اکثر اعضای حزب دموکرات با احترام به بایدن در سکوت سیاسی به سر میبردند و سرسپردۀ تصمیماتِ رهبران حزب بودند، اعلام کرد که قصد دارد جو بایدن را برای نامزدیِ حزب دموکرات در انتخابات ریاست جمهوریِ سال ۲۰۲۴ به چالش بکشد.]
با این که بیشتر رأیدهندگان در نظرسنجیهای مختلف، بایدن را برای این شغل بیشازحد سالخورده میدانستند، حزب به سرکوب هر چالش جدی ادامه داد و حتی تردیدهای درونی اعضاء را هم ندیده گرفت. حزب طرفدارانش را سرکوب کرد و به مهمترین خواسته یعنی انتخاب بهترین نامزد در زمان مناسب بیتوجه بود. من یکی از افرادی بودم که از ماه فوریه بر سر نوعی فرآیند رقابتی بحث میکردم؛ فرایند کوتاهمدتی که منجر به برگزاری همایش آزاد میشد و دانش حزب را بالا میبرد. منظورم بحث و مشاجره و گسست برای وقوف به مصلحت حزب است. از رهگذر همین فرایند، چیزهایی درمییابید که نمیدانید. بهمددِ انتخابات مقدماتی، مناظرهها، سخنرانیها و مصاحبهها متوجه میشوید که کدام نامزدها با حالوهوا و برهۀ کنونی انطباق بیشتری دارند.
اما بایدن فقط چند هفته قبل از برگزاری کنوانسیونِ دموکراتها، پس از جلسۀ فوقالعادۀ اعضای کنگره و بسیج حامیانِ دموکرات کنارهگیری کرد. زمان زیادی باقی نمانده و حزب به هراس افتاده بود. فرصت از دست رفته بود و حزب با اتلاف زمان، از مواجهه با مشکل اساسی امتناع میکرد. موضوع فقط این نبود که بایدن به زوال افتاده و فرتوت شده بود. رأیدهندگان از عملکرد دولت او ناراضی بودند؛ از مدیریت نادرستِ جنگهای خارجی، از افزایش قیمتها و فقدان رهبری که اطمینان دهد به اوضاع وقوف دارد.
خطمشی حزب دموکرات این بود و هست که کارنامۀ بایدن را در دست بگیرد و او را بزرگترین رئیسجمهور پس از روزولت قلمداد کند. فاجعه از کهولت بایدن آغاز شد. آمریکاییها از عاملیت این موضوع غافلاند. دموکراتها هم هرگز این واقعیت را در نظر نگرفتند یا به راهکاری برای مقابله با آن نرسیدند. دلیل اصلی شکستِ کامالا هریس، پیری زودهنگامِ بایدن و کنارهگیریِ دیرهنگامِ او است.
[م. فرانکلین روزولت، سی و دومین رئیسجمهور ایالات متحده و از اعضای حزب دموکرات است. او تنها رئیسجمهور ایالات متحده است که بیش از دو دوره در این سمت حضور داشته. دورۀ سوم و چهارم او تحتالشعاع جنگ جهانی دوم قرار گرفت. بهخاطر اقدامات و دستاوردهای مهم سیاسیاش او را از بزرگترین رؤسایجمهور آمریکا قلمداد میکنند؛ اقداماتی از قبیل هدایت دولت فدرال و ایجاد ائتلاف نیودیل برای مقابله با بحران اقتصادی، بازتعریف لیبرالیسم آمریکایی، برنامههای حمایتی برای اقشار فرودست، اصلاحات اساسی در امور مالی، ارتباطاتی و نیروی کار و نیز مدیریت راهبردیِ سیاست خارجی در خلال جنگهای جهانی.]
دست بدی به هریس افتاد و زمان کمی برای راهاندازیِ کمپین خود داشت. وقتی برای کار روی مضامین، خطمشی و هماهنگی با تیم انتخاباتی نمانده بود. دلاورانه و بهناچار قدم در راه نهاد تا بتواند ملتِ ناراضی از دولت را مجاب به همراهی کند. کماکان به رئیسجمهور وفادار بود و اگر سیاق دیگری در پیش میگرفت، به بیوفایی متهم میشد، حتی مطمئن نیستیم که سیاق شخصی او میتوانست کارساز باشد، ولی او معاون رئیسجمهور است و باید رهرو راه او باشد. هریس میدانست که هر رویکرد دیگری در این چارچوب، بیاعتبار است. زمان کمی داشت و به مخمصه افتاده بود، اما کمپین انتخاباتیاش را با قدرت به پایان برد.
هریس با وضعیت دشواری مواجه بود. اگر رئیسجمهور بود و معروفیتی داشت، میتوانست با کارنامۀ ریاستیاش مانور دهد. اگر رقیبِ منتقد بود، میتوانست نوید تغییر بدهد. هریس هیچکدام از اینها نبود و نمیتوانست چنین مواضعی داشته باشد. چه میشد که دموکراتها رقابتهای مقدماتی را جور دیگری طی میکردند و از خیر بایدن میگذشتند؟
حزب دموکرات، قابلیتهای فراوان داشت و هریس نقطهضعفهای فاحش. بدونشک معاون شگفتانگیزی بود و در مناظره هم میتوانست حریف را جانبهلب کند، اما یکجای کار میلنگید. موضوع این بود که هدفِ انتخاباتی او چه در سال ۲۰۲۰ و چه در سال ۲۰۲۴، دورنگهداشتن دونالد ترامپ از کاخ سفید بود. او همیشه در قامت نگهبانِ دیگران ظاهر شده، نگهبانی که لیز چنی را در یکسو و لیز وارن را در سوی دیگر دارد. آیا تأییدِ خاندان چنی و شوروشوقشان، نشان از همبستگی دموکراتها داشت یا از آشفتگی درونیِ حزب حکایت میکرد؟
[م. لیز چنی، دختر دیک چنی (معاون جرجبوش) و نمایندۀ پیشین حزب جمهوریخواه از ایالت وایومینگ در کنگره است که از منتقدان سرسخت ترامپ محسوب میشود. ترامپ در مصاحبه با تاکر کارلسون در باب جنگطلبیِ لیز چنی گفته بود: «بیایید درحالی که تفنگی در دست دارد او را یک جا بگذاریم و ۹ لوله تفنگ را به سوی او نشانه برویم تا ببینیم در آن حالت چه حسی دارد.» لیز چنی در واکنش نوشت: «این همان شیوهای است که دیکتاتورها ملتهای آزاد را به نابودی میکشانند.» خاندان چنی در اقدامی سنتشکنانه از موضع حزب جمهوریخواه جدا شد و اعلام کرد از کامالا هریس حمایت میکند.]
[م. لیز وارن، سناتور دموکراتِ ایالت ماساچوست و از حامیان هریس است.]
هریس زیر بار مشقاتی بود که پیش از او ساخته و پرداخته شده بود و واقعیت آن است که حزب دمکرات در سالهای اخیر هوادارانش را از دست داده بود. وقتی به حرفهای ایلان ماسک در پادکست «جو روگن» گوش میدادم، دریافتم که عقایدش بهطرز چشمگیری راستگرایانه و توطئهآمیز است.
همین چند سال پیش بود که روگن، برنی سندرز را به گفتگویی دوستانه فراخواند. روگن حرفهای سندرز را تأیید میکرد و لیبرالهای آنلاین از سندرز به خاطر حضور در برنامۀ روگن خشمگین بودند. آنزمان هنوز در توییتر فعالیت میکردم و مطلبی نوشتم دربارۀ این که سندرز حق حضور در آن برنامه را دارد و اتفاقاً یکی از بهترین تبلیغات برای کمپین انتخاباتیِ او است. اگر میخواهید ترامپ را شکست دهید، باید سراغ افرادی مثل روگن بروید. لیبرالها به خاطر تحلیل من از کوره در رفتند و با این راهبرد مخالف بودند، چون روگن عقاید تندروانه و عامهپسندانهای دارد.
او مخالف دگرباشها است، اسلامهراس است. عقاید نژادپرستانه دارد و از تبعیض جنسیتی حمایت میکند. شما ترجیح میدهید شخصیتهایی مثل روگن به حاشیه رانده شوند و از مواجهه با آنها اجتناب میکنید، اما طی این سالها به ما ثابت شده که لیبرالها نمیتوانند انتخاب کنند چهکسی به حاشیه رانده شود. دموکراتها باید بهطور مرتب چهرههای پرمخاطبی مثل روگن را دنبال میکردند.
آنها باید امسال این پادکست و پادکستهای مشابه را در اولویت قرار میدادند. هریس باید آنجا میبود، تیم والز هم همینطور، چون مصاحبۀ روگن با ترامپ فقط در یوتیوب، ۴۶ میلیون بار مشاهده شد. دموکراتها چنین فرصتی را از دست دادند، آن هم در انتخاباتی که معتقدیم اگر جناح مقابل پیروز شود، فاشیسم روی کار میآید.
[م. جو روگن، استندآپکمدین و مجری یکی از معروفترین و پرشنوندهترین پادکستهای آمریکایی است.]
دموکراتها در سال ۲۰۱۶، از شکست مقابل ترامپ شوکه شدند. اما دلخوش به این بودند که پیروزی رقیب، مرهون شانس است نه کسب آراء مردمی. دموکراتها رأی مردم را به دست آوردند و اگر یادداشتهای محرمانۀ «جیمز کومی» در پایان مبارزات انتخاباتی رسانهای نمیشد، هیلاری کلینتون پیروز میدان بود. ترامپ در سال ۲۰۲۰، رأی مردم را بیچونوچرا از دست داد، اما باوجود آشفتگیهای دولت او و بهرغم آسیبی که در طول دورۀ همهگیری به اقتصاد زد، آراء مردمیِ ترامپ در انتخابات اخیر از سال ۲۰۱۶ تجاوز کرد. او شروع به جلب رأی سیاهپوستان و اسپانیاییتبارها کرد که دموکراتها فکر میکردند حمایتشان را در اختیار دارند.
[م. جیمز کومی، رئیس پیشینِ افبیآی است که از سال 2013 با حکم اوباما به این مقام منصوب شد، ولی چهار ماه بعد از رویکارآمدنِ ترامپ برکنار شد. او مسئول نظارت بر تحقیقات افبیآی در خصوص ایمیلهای هیلاری کلینتون بود. نقش او در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا در سال 2016، بهویژه در رابطه با افشای اسناد محرمانه، مجادلهبرانگیز شد. کومی، ترامپ را فردی دروغگو و فاقد صلاحیت اخلاقی برای ریاستجمهوری قلمداد کرده است.]
[م. به سیستم الکترال به خاطر احتمالِ نادیدهگرفتنِ آراء مردمی انتقادات زیادی وارد است. در برخی موارد همین سیستم باعث شده نامزد ریاستجمهوری با کسب رأی الکترال و با وجودِ رأی مردمیِ کمتر، برندۀ انتخابات شود. برای مثال در انتخابات سال ۲۰۱۶، دونالد ترامپ ۳۰۴ رأی الکترال کسب کرد، درحالیکه آراء مردمیِ هیلاری کلینتون ۳ میلیون بیشتر از او بود. خیلی از آمریکاییها خواهان تغییر این سیستم هستند؛ اما برای این کار لازم است یک متمم دیگر به قانون اساسی آمریکا اضافه شود و بعید به نظر میرسد سناتورها و نمایندگان کنگره بر سر این موضوع توافق کنند.]
شرایط خیلی سریع دگرگون شد و حالا افسوس میخوریم که چرا ترامپ پیروز شده. او همان کسی است که در انتخابات گذشته با اختلاف فاحش از بایدن شکست خورد و حالا بهرغم شورش ۶ ژانویۀ ماگائیستها، بهرغم اتهامات جنایی متعدد و محکومیتها، بهرغم اظهارات وحشیانه و دشنامها، بازی را از آن خود کرده است. دموکراتها هر کاری کردند تا رأیدهندگان را مجاب کنند که ترامپ برای این منصب، مناسب نیست و رویکارآمدنِ دوبارۀ او عواقب وخیمی بههمراه خواهد داشت، ولی برایشان اهمیت نداشت و ترجیح دادند او را برگزیدند. اگر مردم بهرغم همۀ اقداماتِ ترامپ و ماگائیستها همچنان مایلند به او رأی بدهند، دیگر کاری از دموکراتها ساخته نیست و تلاش مصلحتاندیشانۀ امثال هریس بیثمر خواهد بود. دراینصورت باید عزلت گزید، پناه جُست، کناره گرفت و به ترسیم مرزهای اخلاقی و هنجاری اندیشید.
آراء مردمیِ ترامپ در نیویورک بسیار بهتر از گذشته است. رأِیدهندگان از قیمتها، مهاجران، بلاتکلیفی و شکست در عرصههای مختلف خشمگیناند. به نظر میرسد ترامپ در میان رأیدهندگانی که کمتر از ۵۰ هزار دلار در سال درآمد دارند، دستاوردهای بزرگی دارد و حزب دمکرات در حال از دستدادنِ رأیدهندگانی است که هستۀ اصلی حزب را تشکیل میدهند.
دموکراتها باید به جاهایی بروند که نرفتهاند و به نظراتی بیندیشند که تاکنون آنها را جدی نگرفتهاند. منظورم صرفاً شکاف «ووک-آنووک» نیست، هرچند فکر میکنم بسیاری از دموکراتها خود را از فرهنگ مردمِ عادی و بهویژه مردان امروزی، بیگانه کردهاند.
[م. نویسنده در کاربرد واژگانِ ووک-آنووک (در لغت به معنای هشیار و ناهشیار)، اشاره به جنبش ووکها و ووکیسم دارد که مراد از آن، نگرشها یا شیوههای مترقی و چپگرایانه است و بهویژه در مخالفت با بیعدالتی و تبعیض اجتماعی نمود مییابد. ووکیسم اما در سالهای اخیر وجهی افراطی از واقعیت را درنظر گرفت و در عمل به رویههای خودمحورانه، زیانبار و کاذب منجر شد. ووک یعنی هشیار نسبت به عدالت و از دهۀ 2010 در ارتباط با سیاستهای چپگرایانه، جنبشهای اجتماعیِ لیبرال، فمینیسم، کنشگریِ دگرباشان جنسی و مباحث فرهنگی به کار رفت. ووکیسم از سال ۲۰۱۴، در خلال جنبشِ «جان سیاهان مهم است» فراگیر شد.]
دموکراتها افرادی مثل جو روگن را پس زدند و از دست دادند، غافل از آن که کنارهگیری از رسانههای پربازدید، اشتباه فاحش است. باید به وجوه دمکراتیک در امور روزمره نیز اندیشید. وقتی رأیدهندگان از نحوۀ اِعمال قدرتتان ناراضی هستند، باید دریابید که اشکال کار کجاست و راهکاری بیابید. حزب دموکرات در مقولۀ مهاجرت، این روند را آغاز کرد و نتیجه را در چرخش دیدگاه دولت بایدن در قبال مرزها شاهد بودیم، اما دولت نیاز به تعدیلات بیشتری داشت. این اقدام دیده نشد و دیرهنگام صورت گرفت.
در مقام مقایسه میتوانیم به سال ۲۰۰۴ برگردیم و از راهکارهای جبرانیِ آن سال بهره بگیریم. بلافاصله پس از آن انتخابات و پیروزی جرج بوش در مقابل جانکری، دموکراتها با وسواس زیادی مبارزه را پی گرفتند. در بین سیاستمداران سرسختی مانند «برایان شوایتزر» (فرماندار دموکرات مونتانا)، این باور رواج داشت که دموکراتها ضعیف تلقی میشوند و اگر میخواهند دوباره به میدان رقابت بازگردند، باید نمود قدرتمندانهای بیابند. آنها در آن برهه تصور میکردند که حزب دموکرات باید از نظر ایدئولوژیکی و فرهنگی تعدیل شود. برای پیروزشدن باید به چیزی شبیه شوی که تو را از پا درآورده است.
حزب دموکرات پس از آن شکست، درصددِ تجدید قوا برآمد، اما پیروزی جرج بوش در سال ۲۰۰۴، آغازی بر انسجامِ جمهوریخواهان نبود. همانطور که میدانیم این پیروزی، پایان حزب جمهوریخواه را در آن برهه رقم زد؛ زیرا آنچه لیبرالها در مورد بوش باور داشتند، درست بود. دولت او فاجعهای تمامعیار بود و در عرض چند سال، همه در این مورد اتفاقنظر داشتند.
درانتخابات بعدی، دموکراتها در به روی سیاست نوینی گشودند که در سال ۲۰۰۴ ناممکن به نظر میرسید. سخنرانی باراک اوباما در کنگره خیرهکننده بود؛ سیاهپوستی صلحطلب با نام میانیِ حسین با کسب ۳۶۵ رأی الکترال، رقیب جمهوریخواهش مککین را با ۱۷۳ رأی شکست داد و سیاستاش در شیکاگو پرآوازه شد. این چیزی نبود که در تصور دموکراتها بگنجد. آنها فکر میکردند حداکثر آراء پنسیلوانیا، ویسکانسین و ایندیانا را تصاحب کنند، اما ورق برگشت و چنین اتفاقی رقم خورد.
اوباما نطق پرشوری کرد و مردم آمریکا را پیروز انتخابات خواند: «جوان و پیر، ثروتمند و فقیر، دموکرات و جمهوریخواه، سیاه و سفید، اسپانیاییزبان، آسیایی، سرخپوست، دگرباش، توانمند و توانخواه، همه و همه آمریکایی هستند و به جهان پیغام میدهند که ما هرگز ایالاتِ قرمز و آبی نبودهایم. ما اکنون، همیشه و تا ابد، ایالات متحدۀ آمریکا هستیم و خواهیم بود.»
شکستها و رسواییهای دولت بوش، سببِ سرافکندگی جمهوریخواهان شده بود. نخبگان چنان در هم شکستند که عرصه را تماموکمال به ترامپ بخشیدند. ترامپ حالا در احاطۀ افرادی است که خواسته و ارادۀ او را تحقق میبخشند. جمهوریخواهان، سنا و دیوان عالی را در دست دارند و ممکن است مجلس نمایندگان را نیز تصاحب کنند. قرار است مردی قدرت را در همۀ این عرصهها قبضه کند که شهره است به سوءاستفاده از قدرت.
احتمالاً جیدیونس، رابرتافکندیجونیور و ایلانماسک او را به نفوذ ایدئولوژیک وامیدارند و خدا میداند چه آشوبی برپا خواهد شد. آیا پیروزی امسال، آغاز صفبندیِ مجددِ او است یا نام و اعتبارش همچون آوازۀ خاندان بوش بر باد خواهد رفت؟
دموکراتها باید بپذیرند که به پایانِ چرخۀ سیاسی خود رسیدهاند. ائتلاف اوباما به آخر خط رسیده. حزب دموکرات، خسته و شکستخورده است. هر چه در پی میآید، باید جدید باشد و حزب باید پذیرای تغییر شود. نقشۀ راه این نیست و سیاستِ حضور در کارزار آینده باید دگرگون شود. آینده از جایی که ایستادهایم، نمایان نمیشود، پیروزی ۲۰۰۸ اوباما در سال ۲۰۰۴، مضحک به نظر میآمد و پیروزی ۲۰۱۶ ترامپ در سال ۲۰۰۸ ناممکن بود. پیمودن این راهِ صعب و تحمل انتظاری رنجور برای فردایی بهتر که امید داریم از راه برسد، کاوش و کشمکش فراوانی میطلبد.