«نهاد زنان سازمان ملل به تازگی اعلام کرد تقریبا از هر سه زن، یک زن یک بار در زندگی مورد خشونت قرار گرفته است؛ و این یعنی یکی از ما سه تن سیلی خورده، ناسزا شنیده، موهایش کشیده شده، رانده شده، نادیده گرفته شده، مجبور شده و… به راستی تنها یکی از ما سه تن؟ از سوژه این آزارها و جنایتها تاکنون داستانها نوشته شده و خواهد شد.»
روزنامه اعتماد نوشت: حقیقت دارد که داستان، جهانی است برآمده از ناخودآگاه و خیال نویسنده؛ اما فراموش نکنیم هر آنچه در این جهان جان میگیرد، نطفهای در دنیای واقعی دارد. دردناک و البته هولناک است که برشهای مهیب و وحشتزای ادبیات داستانی گاهی بیاندازه برایمان آشناست. سرعت واقعیت البته بیشتر از داستان نوشتن است.
آماری که این روزها دست به دست میشود، نشان میدهد «هر چهار روز یک زن در نقطهای از کشور به دست یکی از مردان خانواده خود به قتل رسیده.» قتلهایی که به خبرها راه مییابند و بنا به خاصیت «خبر» به عادیسازی شدن فاجعه میانجامند. ادبیات اما تنها با روایت رسمی و خبری وقایع کار ندارد؛ بلکه دست به کار واکاوی جزییاتی است در جهانِ شخصیتهایی که قربانی یا حتی عامل جنایت و سرکوب و خشونتند. نهاد زنان سازمان ملل به تازگی اعلام کرد تقریبا از هر سه زن، یک زن یک بار در زندگی مورد خشونت قرار گرفته است؛ و این یعنی یکی از ما سه تن سیلی خورده، ناسزا شنیده، موهایش کشیده شده، رانده شده، نادیده گرفته شده، مجبور شده و… به راستی تنها یکی از ما سه تن؟
از سوژه این آزارها و جنایتها تاکنون داستانها نوشته شده و خواهد شد. چون کار داستان همین است؛ روایتی در بستر «زمان» از آنچه وجود دارد اما شنیده و دیده نمیشود؛ و این یعنی مقاومت در برابر فراموشی، مقاومت در برابر مقاومت.
در ادبیات داستانی سیمای زنان، دغدغههای مشترک آنها و از جمله تحمل خشونت، کم دستمایه روایت نبوده است. خشونتی که نه فقط در ایران که همه جای این کره خاکی جریان دارد. خواه به صورت تحقیر، بیاعتنایی عاطفی، خواه محرومیتهای اجتماعی، اقتصادی و حتی آزار کلامی و…
در ادبیات داستانی ایران، کم نبودهاند نویسندگانی که با مضمون خشونت علیه زنان، شخصیت ساختهاند در جهانی اگر چه مستقل از عالم واقع اما در عین حال در پیوند با ملاحظات و رنج آدمهایش.
یکی از نویسندگانی که - خودآگاه و ناخودآگاه - در آثارش راوی خشونت علیه زنان بوده، محمود دولتآبادی است. در رمان «جای خالی سلوچ به «مرگان» و رنجی که میبرد نگاه کنید؛ یا روشنتر به رفتارهای خشونتآمیز «علی گناو» با همسرش: «نک و نالهای این پدرسگ نگذاشت پلکهایم به هم برسند… زنکه قسر! به زمین شورهزار میماند… اگر میمرد از دستش راحت میشدم… این پدرسگ، خار هم نمیزاید… زنکه را در همان شکم اولش یک بار زدهام و کره انداخته… کلهام باد داشته و زدهامش، حالا چی؟ …»
یا «حله» در «با شبیرو» که چهها میکشد به خدو برسد و حتی مورد تجاوز قرار میگیرد: «حله احساس میکرد که نجس است؛ از خودش چندشش میشد و حس میکرد باید یک جوری خودش را بشوید. باید یک جوری خودش را پاک کند. برخاست و در حالی که استخوان تیزی را در میان پنجههای خود میفشرد، رو به دریا رفت.»
بیشترین تصویر از خشونت علیه زنان را شاید بتوان در رمان «هجرت سلیمان» دولتآبادی دید. خشونتی توأمان جسمی، روانی، اقتصادی و… باید «معصومه» را دید وقتی سلیمان از کار کردن او در شهر ناراحت بود و میگفت: «به سیخت میکشم… [سليمان اين را] گفت و ترکه دستش دور لب معصومه چسبید. معصومه دهانش را قبضه کرد، خم شد و پشتش مثل پشت گربه بیرون زد و ترکه دست سلیمان نشست روی برآمدگی پشت او و غلتاندش روی زمین…» و هنگامی که معصومه برای ماندن در خانه مقاومت کرد «سلیمان از جاش کنده شد، به طرف مجری دوید، سر مجری را برداشت، مقراض را درآورد و خودش را پراند روی معصومه، او را با صورت به زمین غلتاند و روی کمرش نشست. موهایش را مثل جلاد به دور دستش پیچید، مقراض را انداخت توی موها و در یک چشم به هم زدن گیسهای معصومه را برید و ریخت وسط اتاق…».
یکی از نویسندگانی که با چیرهدستی خشونت علیه زنان را روایت کرده، مهشید امیرشاهی است که شاید شاخصترین اثرش «لابیرنت» باشد؛ داستانی که سال ۱۳۵۰ منتشر شد و از اولین جمله تا آخرین جمله، به صورت مستقیم و غیرمستقیم خشونت روانی و فیزیکی مردی علیه همسرش را شرح میدهد: «بیحرکت نشستم تا خوب کتکش را زد… گفت بست شد؟ گفتم آره.»
امیرشاهی، زنی در این داستان ساخته، برگرفته از زنهای زمانه خویش که متاسفانه بخشی از جامعه امروز زنان نیز به او شبیهند؛ زنی که نه تنها سلامت جسم خود را از دست داده و قلب و غرورش زخم خورده بلکه احساس میکند حتی هویتش هم به باد رفته است: «خانه، خانه کریم بود، اسم من اسم کریم بود. همی گفت: خانم میرشهاب… من چند لحظه دور و برم را دنبال خانم میرشهاب گشتم و بعد متوجه شدم که خانم میرشهاب خود من هستم. من خانم میرشهاب بودم؛ از شب قبل و از شب قبل به بعد.»
چند تن از ما زنان را همسایهها، دوستان، خانواده، آشناها به نام خانوادگی همسرمان صدا میزنند؟ چند تن از ما وقتی دخترکی کم سن و سال بودیم در پارک و کوچه و بازار، به نام برادر یا پدرمان صدا میشدیم؟ ما در جهان داستان زندگی نمیکنیم؛ این جهان داستان است که از ما وام میگیرد.
شهرنوش پارسیپور در آثارش نگاهی ویژه به زن، جایگاهش و خشونتی که در خانه و جامعه با آن روبروست، دارد. در رمان «طوبی و معنای شب» طوبی، شخصیت داستان را که با خشونتی آشکار و پنهان مواجه است، به مثابه «خلا» میدانند و کم عقل، لچک به سر، دستوپا چلفتی و… مردان، زنان داستان را پدرسگ، ابله، پیرزن هفهفو، عجوزه هفت هزار ساله، دیوانه و مجنون مینامند. طوبی شهرنوش کم خشونت ندید؛ توسط مردان مست در گورستان آزار دید، پسربچهای بر دستانش آب دهان انداخت، مرد دوچرخهسوار با مشت بر سینهاش کوبید و در جوی آب انداختش و حاج محمود برای تنبیه او، ترکه دست گرفت.
حاج محمود فقط این کار را نکرد، سلاح او گویی خشونت روانی علیه طوبی بود: «مرد، خشونت را به عنوان سلاح کاری مبارزه با جوانی و زیبایی او، به خود تجویز کرده بود. هرگز کلام مهرآمیزی بر زبان نمیآورد و هرگز، محبت را روا نمیدانست.» حاج محمود، طوبی را یک نفرین میدانست: «اما زن اگر خوشقدم باشد، به همراه خود شادمانی و نعمت میآورد. با دختر، قحطی و بلا از راه رسیده بود. حاجی از سه کس نفرت داشت: از انگلیسیها، از روسها و از طوبی. گاه اینها را به دختر میگفت، به ویژه مساله باران را. باران با زن در ارتباط بود. همراه با زن خوشقدم، همیشه باران میآمد و باران نمیآمد.»
هر چند این فقط طوبی نبود که با خشونت مردان و جامعه دست و پنجه نرم میکرد. کشف حجاب و آزار فیزیکی زنان در زمان رضاشاه، ازدواج اجباری دختران طوبی که کم سن و سال بودند، کتک، آزار، تحقیر: «یک بار، یکی از کاسبهای محل، آفتابهای به دم چادر مادرش بسته بود. وقتی زن راه میرفت، آفتابه با سر و صدا دنبالش کشیده میشد. به خانه آمد. متحیر بود، چرا مردم این همه به او نگاه میکنند. اسماعیل، آفتابه را از چادر مادرش باز کرد، از آن پس اجازه نمیداد او به خرید برود.»
تجاوز را هم به دیگر خشونتها باید اضافه کرد و نقل شاهزاده گیل را خواند: «من به تو بگویم، گاهی اگر دخترکان روستایی را تنها بر سر چشمهای گیر میآوردم، با آنها میآمیختم و از پس کامیابی، همانند تفالهای به دورشان میانداختم.» و از میان آن دخترکان، ستاره ۱۴ساله بود که که باردار شد و داییاش تصمیم گرفت او را بکشد: «کاردی را که از آشپزخانه برداشته بود، زیر کتش گرفته بود… دختر، دنبال او آمده بود تا کف پاشیر. آنجا وقتی دایی گفته بود، روی زمین بخوابد، اطاعت کرده بود. میرزا، مدتی فکر کرده بود سرش را ببرد یا چاقو را در قلبش فرو کند. تحمل دست و پا زدن در اثر بریدن سر را نداشت. فکر کرده بود، اگر به قلبش بزند، کار سادهتر تمام میشود. چاقو را با یک ضربه به قلب دخترک فرو کرده بود. گفت که جابهجا مرده بود. رنج زیادی نکشیده بود. بعد با ضربه دیگری، شکم دختر را دریده بود، با این اندیشه که بچهاش را راحت کند تا او هم رنج زیادی نکشد.»
از طوبی بگذریم و به «آینه» برسیم. «کولی کنار آتش» نوشته منیرو روانیپور. داستانی که اواسط دهه پنجاه روایت میشود؛ روایتی از رنج آینه، دختری ۱۷ساله که تن به مجازات توسط «تمام مردان قافله» میدهد؛ اگر ارتباط زنی از قافله با مردی غریبه آشکار شود، مردان خانواده آن زن و قافله، تا ۵ روز به نوبت او را شلاق میزنند و اگر زن از شلاقها جان سالم به در برد، او را طرد میکنند. در کنار آینه، زن سوخته نیز قربانی خرافه است، خرافه مردمی که رسم «گیسوچینان» برگزار میکنند و بر این باورند که نجاتدهنده در قلعه محبوس است و موهای دختران جوان به عنوان نذر برای او چیده میشود و اگر دختر جوانی به کوتاه کردن مویش رضایت ندهد، مانند زن سوخته، او را به دم اسبی میبندند و به آتش میکشند. زنی دیگری توسط چهار پسرش مورد ضرب و شتم قرار میگیرد. گلافروز به ازدواج اجباری محکوم میشود.
روانیپور نیز مثل پارسیپور در اغلب آثارش آینهای در برابر جهان واقعیت گذاشته. آینهای که واقعیت را از صافی قلم، نگاه و تخیل ادبی نویسنده میگذراند.
«تهران مخوف» اولین بار سال ۱۳۰۵ به صورت کتاب منتشر شد. مشفق کاشانی وقتی ۲۶ساله بود این رمان را نوشت که عنوان اولین رمان اجتماعی ایران را گرفته. او با توصیف فساد و فحشا و ناامنی اجتماعی در سالهای پس از مشروطیت در واقع یأس عمومی ناشی از به نتیجه نرسیدن انقلاب مشروطه را بیان میکند. داستان حول عشق فرخ و مهین دور میزند اما نویسنده طی آن به علل انحراف مشروطه، روسپی شدن زنان و فساد ادارهجات میپردازد.
این رمان پر از زنان قربانی است که به فساد و تباهی کشیده شدهاند. در این رمان شاهد تحقیر شخصیتهای زن در خانه و جامعه، توهین به آنها و حتی تهدید آنها هستیم؛ «صدایش را بلندتر کرده با لحن تهدیدآمیزی گفت: خانم اگر پیشنهاد مرا نپذیرید لگد بر بخت خود خواهید زد زیرا قبل از اینکه شما شکایتی از من بکنید من خودم بیعصمتی و بیعفتی شما را به همه آشنایان اعلام و به وسیله روزنامهها به تمام شهر خواهم فهمانید.»
«شوهر آهو خانم» نوشته علیمحمد افغانی را رنجنامه زنان میدانند. افغانی این رمان را در سالهای زندان ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۸ نوشته و پس از خروج از زندان با هزینه شخصی آن را منتشر کرد. داستان در سال ۱۳۱۳ در کرمانشاه رخ میدهد و درونمایه اصلی داستان با واقعیت اسفبار زندگی زنان در لایههای زیرین جامعه در آن سالها ارتباط نزدیکی دارد و در نکوهش آیین چندهمسری است. در این رمان مناسبات خانوادگی و ضوابط احساسی و عاطفی مرتبط به آن بازنمایی شده است. این کتاب جایزه بهترین رمان سال را هم از آن خود کرد. با توجه به مضمون داستان، حتما حدس میزنید که چه میزان از خشونت علیه زنان را در این داستان میبینید.
خشونت جنسی علیه زنان فقط مضمون رمان شوهر آهو خانم نیست؛ بلکه گوهر و بلقیس در رمان «سنگ صبور» صادق چوبک هم کارگران جنسیاند و خانواده دخترک رمان «سووشون» سیمین بهبهانی هم او را میفروشند. در رمان «شازده احتجاب» گلشیری هم این رفتار به صورت مکرر اتفاق میافتد و خشونتآمیزترین صحنه، لحظهای است که شازده احتجاب بدون در نظر گرفتن مرگ همسر در کنار جسد او به زور و اجبار به فخری میآمیزد.
در هر سه رمان مورد اشاره، ضرب و شتم به عنوان خشونت علیه زنان دیده میشود. چوبک در سنگ صبور با صراحت به آزار جنسی و سوءاستفاده از زنان پرداخته و تحقیر و توهین را برای ترحمبرانگیز کردن زنان در این داستان به کار گرفته است: «میخواستم از زندگی این گوهر بنویسم. مثه آفتابه خالی مسجد نو میمونه. اونجا گذاشتنش که هر کی تنگش بگیره ورش داره آب توش بریزه ببردش خلأ و کارش که تموم شد گوشة خلأ ولش کنه. آخرشم مینویسم.»
اما تحقیر فقط در این لحن و گفتار نمیگنجد. خشونتی پنهان در رمانهای دهه چهل وجود دارد که در «محدود کردن» زنان شکل میگیرد؛ محدود کردن پوشش، رفت و آمد و معاشرت. در همین سنگ صبور، بلقیس با شوهر معتادش به قهوهخانه میرود اما شوهرش به او اجازه ورود نمیدهد و او بیرون قهوهخانه غذا میخورد. یا در شوهر آهوخانم، تنها وظیفه زنزاد و ولد و جای او در خانه است.
برخی از کشورهایی که در ادبیات آنها توجه ویژهای به خشونت علیه زنان شده است، عبارتند از کشورهای غربی با سنت فمینیستی قوی که شامل امریکا و میتوان به نویسندگانی مانند تونی موریسون، آلیس واکر و مارگارت اتوود که به ابعاد مختلف خشونت علیه زنان، از جمله خشونت نژادی، جنسی و طبقاتی پرداختهاند، اشاره کرد.
همچنین به فرانسه و نویسندگانی مانند سیمون دوبووار که «جنس دوم» را نوشت و نویسندگانی مانند مارگریت دوراس و آنی ارنو که به نقد جایگاه زن و خشونت علیه او در جامعه پرداختهاند و انگلستان با نویسندگانی مانند ویرجینیا وولف و آنجلا کارتر از جمله نویسندگانی هستند که به بررسی مسائل زنان و خشونت علیه آنها در آثارشان پرداختهاند، میشود. کشورهای امریکای لاتین که خشونت علیه زنان و مقاومت در برابر آن از موضوعات مهم ادبیات آن به شمار میرود و نویسندگانی مانند ایزابل آلنده، گابریل گارسیا مارکز و لورا اسکوئیول اشاره کرد که به خشونت علیه زنان در آثارشان پرداختهاند.
در میان کشورهای خاورمیانه و آفریقا که خشونت علیه زنان اغلب با مسائل فرهنگی و مذهبی گره خورده میتوان به نویسندگانی مانند نوال سعداوی و چیمناندا نگوچی آدیچی اشاره کرد. در میان کشورهای آسیایی نیز میتوان به خالد حسینی اشاره کرد که به مساله خشونت علیه زنان و مقاومت در برابر آن در همه آثارش پرداخته است.
خشونت علیه زنان از دیرباز در تمام جوامع مورد بحث بوده است. از شکسپیر که اتللو را نوشت و زنان را در حال تجربه خشونتهای جسمی و روانی روایت کرد و مرگ دزدمونا به دست اتللو به دلیل حسادت؛ تا رمانهای «جین ایر» شارلوت برونته در قرن نوزدهم و «تس از خانواده دوربرویل» توماس هاردی و… نشان میدهند که خودمختاری زنان چگونه محدود شده بود.
با گسترش جنبش فمینیستی، نویسندگان و تحلیلگران با صراحت بیشتری به خشونت مبتنی بر جنسیت پرداختهاند. آثاری مانند «جنس دوم» سیمون دوبووار و «راز زنانه» بتی فریدان به این نکته میپردازند که چگونه سرکوب جسمی و روانی زنان ساختارهای پدرسالارانه ریشه دارد.
و نکته آخر اینکه باید «جنگ جهانی دوم» را بزنگاهی دانست که پس از آن ادبیات به طور فزایندهای به تروماهای اجتماعی و شخصی ناشی از خشونت جنسیتی پرداخت. از آن میان میتوان «بنفش رنگ» آلیس واکر، «عزیز» تونی موریسون، «سرگذشت ندیمه» مارگارت اتوود و… را نام برد.
شبنم کهنچی