این مقاله به بررسی ۹ استدلال درباره علل و پیامدهای جنگ روسیه و اوکراین میپردازد. این دیدگاهها شامل اشتباهات استراتژیک اوکراین، تأثیر گسترش ناتو، ناکامی در مذاکرات جدی، طولانی کردن جنگ، نقش سیاستهای غرب و حتی تأثیر احتمالی ترامپ میشود. هدف اصلی، ارزیابی مسئولیتها و درسآموزی از این بحران است، اما این بحثها نشان میدهند که تفسیرهای متناقض و منافع متعارض همچنان بر تحلیل این جنگ سایه خواهند انداخت.
فرارو– استفان والت، نظریه پرداز رئالیسم تدافعی و تحلیلگر ارشد نشریه فارن پالیسی
به گزارش فرارو به نقل از نشریه فارن پالیسی، هیچکس نمیداند جنگ روسیه در اوکراین چگونه و در چه زمانی به پایان خواهد رسید، اما چشمانداز نهایی ممکن است برای کییف و حامیان غربیاش ناامیدکننده باشد. در صورت وقوع چنین سناریویی، مرحله بعدی شامل بحثها و جدلهای تلخی درباره مسئولیتها خواهد بود. برخی از شرکتکنندگان در این گفتوگوها با انگیزههای صادقانه تلاش خواهند کرد از این فاجعه تاریخی درس بگیرند، اما برخی دیگر تلاش خواهند کرد مسئولیت را از دوش خود بردارند، دیگران را مقصر جلوه دهند یا امتیازات سیاسی کسب کنند. این رویداد چندان تازه نیست؛ همانگونه که جان اف. کندی بهدرستی گفته است: «پیروزی هزار پدر دارد، اما شکست یتیم است.»
نیازی نیست که این نبرد فکری به آینده موکول شود، چراکه بسیاری از دیدگاههای رقیب از هماکنون مطرح شدهاند و مابقی نیز بهسادگی قابل پیشبینی هستند. در اینجا قصد ندارم این دیدگاهها را با جزئیات ارزیابی کنم؛ بلکه صرفاً فهرستی از توضیحات مختلفی ارائه میدهم که در خصوص چرایی وقوع این جنگ و ناکامی در دستیابی به نتایج مطلوب مطرح شدهاند.
برخی تحلیلگران بر این باورند که اولین اشتباه بزرگ، وادار کردن اوکراین به انصراف از تسلیحات هستهای بهجامانده از اتحاد جماهیر شوروی سابق در ازای تضمینهای امنیتی بیاثر بود. به اعتقاد این گروه، اگر کییف زرادخانه هستهای خود را حفظ کرده بود، میتوانست بدون نگرانی از مداخله نظامی روسیه، مسیر اقتصادی و اتحادهای ژئوپلیتیکی موردنظرش را دنبال کند. این استدلال که اخیراً توسط بیل کلینتون، رئیسجمهور پیشین ایالات متحده، مطرح شده، بیان میکند که روسیه نه در سال ۲۰۱۴ جرئت تصرف کریمه را داشت و نه در سال ۲۰۲۲ به اوکراینی مسلح به تسلیحات هستهای حمله میکرد، چراکه چنین اقداماتی خطراتی غیرقابلتحمل به همراه داشتند.
بااینحال، این استدلال خالی از اشکال نیست؛ بهعنوان نمونه، مشخص نیست که اوکراین حتی در صورت حفظ این تسلیحات، توانایی استفاده مؤثر از آنها را میداشت یا خیر. بااینوجود، این فرضیه تاریخی همچنان موضوعی است که ارزش تأمل و بررسی دارد.
در دهه ۱۹۹۰، شماری از استراتژیستهای برجسته هشدار دادند که گسترش ناتو ممکن است در نهایت منجر به بحرانهای جدی با روسیه شود. با این حال، این هشدارها عمدتاً نادیده گرفته شدند. یکی از این تحلیلگران، جان لوئیس گدیس، تاریخدان دانشگاه ییل، در سال ۱۹۹۸ با طعنه اظهار داشت: «وزارت خارجه به ما اطمینان میدهد که روابط با مسکو بهطور عادی ادامه خواهد یافت، حتی در حالی که درباره پذیرش اعضای جدید ناتو تصمیمگیری میکنیم. شاید گام بعدی این باشد که به ما بگوید خوکها میتوانند پرواز کنند.»
هشدارها از درون دولت ایالات متحده نیز افزایش یافتند، بهویژه در سال ۲۰۰۸ زمانی که دولت جورج بوش پیشنهاد داد گرجستان و اوکراین بهعنوان اعضای آینده ناتو در نشست بخارست مطرح شوند. با این حال، این هشدارها نیز نتوانستند حرکت به سمت گسترش ناتو را متوقف کنند. اعتراضها و نگرانیهای امنیتی روسیه نادیده گرفته شد و تقویت روابط امنیتی میان کییف و غرب سرانجام ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، را در سال ۲۰۲۲ به آغاز جنگ غیرقانونیاش سوق داد.
این دیدگاه استدلال میکند که اوکراین به این دلیل مورد حمله قرار گرفت که حامیان گسترش ناتو، شدت نگرانیهای امنیتی روسیه را درک نکردند و پیشبینی نکردند که مسکو چگونه واکنش نشان خواهد داد. اما این استدلال برای حامیان پرشور اوکراین قابلقبول نیست. آنها بر این باورند که جنگ ناشی از ماهیت سازشناپذیر پوتین بوده و او فارغ از اقدامات ناتو، در نهایت به اوکراین حمله میکرد.
شاید رهبران غربی هرگز نپذیرند که سیاستهای آنها احتمال وقوع جنگ را افزایش داده است، اما این نخستین باری نیست که اقدامات غرب برای کمک به کشوری دیگر، به نتایجی غیرمنتظره و معکوس منجر شده است.
این دیدگاه در نقطه مقابل استدلال پیشین قرار دارد. بر اساس این نظر، اشتباه اصلی نه در تصمیم به گسترش ناتو یا دعوت اوکراین برای آمادهسازی عضویت، بلکه در عدم الحاق سریعتر کییف و فراهم نکردن ابزارهای لازم برای دفاع از خود بود. طرفداران این نظریه معتقدند اگر اوکراین تحت حمایت ماده ۵ ناتو و تضمین پشتیبانی نظامی مستقیم غرب قرار داشت، روسیه هیچگاه جرات اقدام نظامی را پیدا نمیکرد.
به باور این گروه، حداقل پس از تصرف کریمه توسط روسیه در سال ۲۰۱۴، ناتو باید اقدامات قاطعتری برای تقویت ارتش اوکراین انجام میداد. این اقدامات میتوانست اوکراین را در موقعیتی بهتر برای بازدارندگی یا شکست حمله احتمالی روسیه قرار دهد. از این منظر، تعلل ناتو و همچنین تردید دولت اوباما در ارائه حمایتهای نظامی قابلتوجه به اوکراین، این کشور را در موقعیتی دشوار قرار داد: از یک سو، مسکو نزدیکی اوکراین به غرب را تهدیدی وجودی میدانست، و از سوی دیگر، کییف از ابزارهای لازم برای مقابله با تجاوز روسیه محروم بود.
بحران در سال ۲۰۲۱ به نقطه اوج خود رسید، زیرا اوکراین به حرکت مداوم خود به سوی غرب ادامه میداد. در ماههای مارس و آوریل، روسیه با استقرار نیروهای نظامی در مرز اوکراین، بهطور علنی تهدید به اقدام نظامی کرد. در سپتامبر همان سال، ایالات متحده و اوکراین توافقنامه جدیدی برای همکاری امنیتی امضا کردند. به دنبال آن، روسیه آمادهسازیهای نظامی خود را شدت بخشید و در دسامبر، پیشنویس دو معاهدهای را منتشر کرد که خواستار تغییرات اساسی در نظم امنیتی اروپا بود.
این پیشنویسها، از سوی بسیاری از تحلیلگران غربی، نه بهعنوان پیشنهادهایی جدی بلکه بهانهای برای جنگ قلمداد شدند. ایالات متحده و ناتو با رد این مطالبات، صرفاً پیشنهادهایی محدود در حوزه کنترل تسلیحات ارائه دادند. در نتیجه، دو طرف هیچگاه وارد مذاکرهای جدی درباره وضعیت ژئوپلیتیکی اوکراین و تضمینهای امنیتی نشدند.
طرفداران این دیدگاه استدلال میکنند که حتی اگر برخی از خواستههای روسیه غیرقابلقبول به نظر میرسیدند، ایالات متحده و ناتو باید پیشنویس این معاهدات را بهعنوان نقطه شروع مذاکرات در نظر میگرفتند، نه یک اولتیماتوم غیرقابلپذیرش. آیا میشد با انعطافپذیری بیشتر از سوی واشنگتن و بروکسل و تمایل به مصالحه بر سر برخی خواستههای مسکو، از وقوع جنگ جلوگیری کرد؟ آیا اوکراین میتوانست از بسیاری از رنجها و ویرانیها مصون بماند؟ این پرسشها همچنان در میان تحلیلگران مطرح است و پاسخ قطعی به آنها دشوار به نظر میرسد.
از منظر تاریخی، هم اوکراین و هم روسیه میتوانستند با پایان دادن سریع به جنگ، به نتایج بهتری دست یابند. بر اساس یک روایت، دو طرف در آوریل ۲۰۲۲ در استانبول به توافقی نزدیک شده بودند، اما مخالفت غرب با شرایط پیشنهادی باعث شد که اوکراین از این توافق صرفنظر کند. روایت دیگری، که به ژنرال بازنشسته مارک میلی، رئیس پیشین ستاد مشترک ارتش آمریکا، نسبت داده میشود، میگوید که اوکراین و حامیان غربیاش باید پس از موفقیتهای نظامی اوکراین در خارکیف و خرسون در پاییز ۲۰۲۲، بر آتشبسی پایدار پافشاری میکردند. این موفقیتها روسیه را بهطور موقت در موضع ضعف قرار داده بود.
ما هرگز نخواهیم دانست که آیا تلاشها برای پایان دادن زودهنگام به جنگ موفق میشد یا نه، اما این استدلالها بهویژه اگر شرایط پایان جنگ به ضرر کییف باشد، احتمالاً دوباره مطرح خواهند شد. از سوی دیگر، با توجه به هزینههای هنگفتی که مسکو برای این جنگ پرداخت کرده، شاید یک توافق مذاکرهشده در اوایل ۲۰۲۲ نیز میتوانست برای روسیه گزینهای بهتر باشد.
حامیان سرسخت اوکراین، چه در داخل این کشور و چه در غرب، مدتی است که از ناکافی بودن حمایتهای نظامی و سیاسی شکایت دارند. این گروه استدلال میکنند که کمکها بهاندازه کافی سریع ارائه نشده یا محدودیتهای فراوانی بر آنها اعمال شده است. به باور این دیدگاه، اگر اوکراین تانکهای بیشتری مانند آبرامز، جنگندههای بیشتری همچون اف ۱۶ و سامانههای دفاع هوایی پیشرفته نظیر پاتریوت و اتکمز، مهمات توپ خانه بیشتر و حتی دسترسی به داراییهای بلوکه شده روسیه داشت و اجازه مییافت این تجهیزات را بدون محدودیت استفاده کند، تاکنون روسیه بهطور کامل شکست خورده بود.
این روایت بهویژه در محافل حامیان سختگیر غربی طرفداران زیادی دارد، چراکه مسئولیت شکستهای احتمالی را از دوش آنها برمیدارد. طبق این روایت، مشکل نه در ماهیت توصیههای آنان، بلکه در عدم اجرای این توصیهها با شدت و قاطعیت کافی بوده است. در نهایت، این دیدگاه را میتوان بازتابی مدرن از ایده «خنجر از پشت» در ادبیات سیاسی و نظامی دانست.
با وجود رنجها و سختیهای فراوانی که اوکراینیها متحمل شدهاند، هرگونه تلاش پس از جنگ برای ارزیابی نقاط ضعف، بررسی اشتباهات استراتژیک اوکراین اجتنابناپذیر خواهد بود. یکی از این موارد، عملیات نظامی ناکام اوکراین در تابستان ۲۰۲۳ است؛ عملیاتی که بسیاری از مفسران غربی به موفقیت آن امیدوار بودند، اما نتیجهای ناامیدکننده به بار آورد. همچنین، احتمالاً انتقادهایی به عملیات تاکتیکی موفق، اما از نظر استراتژیک بحثبرانگیز در محور کورسک در تابستان ۲۰۲۴ وارد خواهد شد.
با اینکه نیروهای مسلح اوکراین جنگیدند و خلاقیت تاکتیکی از خود نشان دادند، منتقدان پس از جنگ ممکن است به مسائلی مانند فساد داخلی، ناکامی در ایجاد ساختارهای دفاعی مستحکم، و ناتوانی یا عدم تمایل کییف برای بسیج نیروی انسانی کافی بهویژه از میان جوانان اشاره کنند.
از دیدگاه روسها، از ولادیمیر پوتین گرفته تا دیگر مقامات، این جنگ بخشی از تلاش بیوقفهای به رهبری ایالات متحده برای تضعیف روسیه تلقی میشود. اما این دیدگاه ممکن است در غرب نیز حامیانی داشته باشد که معتقدند اوکراین تنها بهعنوان مهرهای برای گرفتار کردن روسیه در یک جنگ طولانی و پرهزینه قربانی شد.
این نظریه، که ذاتاً ماکیاولیستی است، بر این باور است که نخبگان غربی (بهویژه در ایالات متحده) آگاه بودند که گسترش ناتو و تلاش برای ادغام اوکراین در آن، روسیه را به واکنش نظامی تحریک خواهد کرد. طبق این دیدگاه، تا زمانی که جنگ از مرزهای اوکراین فراتر نمیرفت و نیروهای غربی مستقیماً وارد درگیری نمیشدند، غربِ ثروتمندتر میتوانست اوکراینیها را برای مدتی طولانی در جنگ نگه دارد و به تدریج روسیه را فرسوده کند.
استراتژی مشابهی در دهه ۱۹۸۰ علیه اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان بهکار گرفته شد و به موفقیت رسید. همچنین، شکستهای اخیر روسیه در سوریه و مولداوی میتواند نشاندهنده تأثیرگذاری این رویکرد باشد. اگرچه این توضیح از لحاظ اخلاقی و سیاسی بحثبرانگیز است، اما نمیتوان آن را بهکلی رد کرد. با گذر زمان و دسترسی به آرشیوهای تاریخی، ممکن است واقعیتهایی آشکار شود که دیدگاههای کنونی را تقویت یا رد کند. در هر صورت، این فرضیه همچنان بخشی از تحلیلهای مربوط به این جنگ باقی خواهد ماند.
در یک مورد، جو بایدن، رئیسجمهور ایالات متحده، خوششانس بود: برخلاف پایان دراماتیک جنگ افغانستان، سرنوشت نهایی جنگ اوکراین در دوره ریاستجمهوری فرد دیگری رقم خواهد خورد. اگر نتیجه این جنگ به ضرر اوکراین تمام شود، احتمالاً برخی از منتقدان بخشی از مسئولیت را بر دوش رئیسجمهور بعدی، دونالد ترامپ، خواهند گذاشت.
ترس ترامپ از اینکه ضعیف به نظر برسد یا بهخاطر نتیجه جنگ سرزنش شود، ممکن است او را به ارائه حمایت بیشتری از اوکراین نسبت به آنچه تاکنون نشان داده است وادار کند. با این حال، بعید است که او همان سطح از حمایتهای مادی و تبلیغاتی را که بایدن ارائه داد، به اوکراین اختصاص دهد. اگر اوکراین بهطور دائمی چهار استان اشغالی و کریمه را از دست بدهد یا درگیر یک درگیری یخزده دیگر شود، مخالفان سیاسی ترامپ قطعاً از این فرصت استفاده کرده و او را مسئول خواهند دانست.