از نظر گلشیری جهان، داستان است. جهان، کاملا خیال است همچون مردی که پاهای آماسیدهاش را در نهر آبی گذاشته است، با سری افکنده به آب زلال خیره شده است که سرچشمهای نامعلوم دارد و سفری نامعلوم در پیشرو. این نهر، این باریکه آب یا رود، همان تاریخ است که میگذرد و ما اکنونِ خود را پیشرو داریم.