bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۱۹۳۳۷۹

کتاب‌فروشی با طعم عشق و نفرت

تاریخ انتشار: ۱۶:۰۷ - ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
پلاکاردهای در دست چند نوجوان و جوان، تابلوهای کاغذی کثیف و تاخورده که انگار مدت‌هاست صبح‏ها در دست کارگر کتابفروشی است و شب‌ها به کف انبار یا مغازه پرت می‌شود. سعید نوجوانی 16ساله و به قول خودش از «درس و مقش» بیزار؛ می‏گوید: «نفرین دیگری دامنگیرمان شد و شدیم «دادزن» کتابفروشی. بدتر از این نمی‌شود. از صبح تا شوم، باید جلوی این پاشار مثل تابلوی راهنما بایستیم و چون طوطی سخنگوی یک جمله را تکرار کنیم: کتابخانه شما را خریداریم. کتاب‌های نایاب، کمیاب و قدیمی داخل پاساژ... . در نهایت هم مشکل حنجره.»

اندکی مانده به نیمه‏ روز، در خیابان جمال‏زاده، پاساژ ایران با مغازه‌هایی مملو از کتاب‌های قدیمی و به قول سعید کتاب‌های نایاب و کمیاب در کنار چند لباس‌فروشی واقع شده. این پاساژ پایی در گذشته و نگاهی متمرکز به افق آینده دارد. واژه‌ها و عناوین کتاب‌ها به سماع درمی‏آیند و هنرنمایی می‌کنند. کتاب‌هایی درباره تاریخ، ادبیات، سینما، تئاتر، سیاست و... . پاساژ پر شده است از بوی کهنگی‏، بوی درخت‏های بریده‌شده که به تاریخ سپرده‏اند آنها را و شده‏اند برگی از تاریخ کتاب. مرد کتابفروش می‏گوید: «همه با هم کتاب را فراموش کرده‏ایم و کتاب‌خواندن را یاد نگرفته‏ایم. می‏گوید کمتر کسی سراغی از اینجا می‏گیرد. آنها هم که می‏آیند، از بد حادثه هست نه از روی میل و اشتیاق. او مراجعه‌کننده‌ها را دانشجویانی می‌داند که به سراغ کتاب درسی آمده‏اند یا کتابی برای کنفرانس کلاسی نه تحقیق که الان اینترنتی یا سفارشی شده.»

اما همیشه شرایط اینطور نیست. گاه کسانی به خلوت اینجا راه دارند و ماندگارند و خود تنهایی‏شان را «تنهایی پرهیاهویی» می‏دانند و می‏گویند: «ما مریض هستیم، مریض کتاب و تنها در هیاهوی آن» مریضی که عیادت‌کننده‏‏اش کمیاب است و هواخواهش نایاب. یکی از کتابفروش‌های پاساژ ایران می‏گوید: «من کتاب‏دوست هستم نه کتابفروش؛ فروشی نیست که فروشنده باشم.» او از حرف‌زدن زیاد ابا دارد و البته سرستیز؛ دعوت به نشستن در کتابفروشی می‌کند و شاهدی می‌خواهد بر ادعای خود. «اگر یک ساعت در این پاساژ قدم بزنی، خودت متوجه می‏شوی که اوضاع از چه قرار است.» بعد هم با بی‏اعتنایی به اطراف، سر خود را به نشانه تعظیم در برابر تاریخ فرود می‏آورد و مشغول مطالعه می‌شود.

خریدار، صدای یکنواخت و بدون آهنگ حسینِ دادزن و البته تابلویش را دم در بازار کتاب می‏شنود و می‏بیند و به طبقه دوم پاساژ که 11 مغازه کتابفروشی کتاب‌های قدیمی و دست‌دوم دارد، راهنمایی می‌شود. باید از هجوم گرمای ظهر، ساعتی در هوای خنک بازارچه کتاب پناهنده شد. حسین 31 سال دارد و تا سوم راهنمایی تحصیلات دارد و از کار خود راضی. می‏گوید من قبلا در کار دیگری بودم اما الان راحت هستم و روزانه حق‏الزحمه خود را دریافت می‌کنم.

زن فروشنده‏ که خیلی اطلاعی از کتاب ندارد، همکار دیگرش را برای پاسخگویی معرفی می‌کند و البته مرد فروشنده، برادر خود را منبع اطلاعات کافی می‌داند که الان در مغازه حضور ندارد. او یک در میان به سوالات پاسخ می‌دهد و حواسش به مشتریان خود است. «آقا کتاب دیفرانسیل دارید؟ مدارهای الکترونیکی چطور؟ قفسه کتاب‌های الکترونیک کدام است؟ دین و زندگی گاج را دارید؟» و مرد زیر لب حرف می‏زند: «می‏گویند کتاب‌ گران است اما من فکر می‌کنم ارزان‏ترین کالایی است که خریدار ندارد.» در ادامه شرح می‌دهد تا جایی که بازار کشش داشته باشد تک‌فروشی می‌کنند و بعد از مدتی به‌عنوان کاغذ باطله کیلویی می‏فروشند و بعد... . مردی دیگر، چند سالی است که در این پاساژ کار می‌کند. او لیسانس مدیریت دارد و در کار کتاب تاریخ و ادبیات است. مجموعه کتاب‌های افست را از زمین برمی‏دارد و روی سنگفرش خیابان به نمایش می‌گذارد.

کتاب‌ها از کجا می‌آیند و به کجا می‌روند و قیمت‌ها چگونه تعیین می‌شود؟ «هر کسی که احساس می‌کند به کتابش نیازی ندارد، یا به پول آن احتیاج دارد، در حال اسباب‌کشی است و برای نگهداری کتاب‌هایش جا ندارد، یا در حال مهاجرت است یا وارثی که می‌خواهند این میراث را بفروشد، به کتابفروشی دست‌دوم مراجعه می‌کنند.» قیمت در بازار کتاب بر اساس عرف همگانی است و خرید و فروش تابع منطق بازار و البته برای کتاب‌های چاپ قدیم و جدید متفاوت. قیمت نوشته‌شده در پشت جلد کتاب‌های جدید، بین سه نفر به طور مساوی تقسیم می‌شود: فروشنده، خریدار و کتابفروش؛ اما قیمت کتاب‌های قدیمی توافقی است و به سال چاپ، کمیابی و نایابی کتاب بستگی دارد و مشتری‌ها هم از همه‌جا هستند؛ از دانشگاه‌ها گرفته تا کتابخانه‌های مهم کشور و فرد عادی.»

کتاب‌های بعضی از نویسندگان به صورت مجموعه کامل در بازار موجود است؟ «این در مورد همه نویسندگان اتفاق نمی‏افتد و فقط در مورد چند نویسنده شاخص است. کسانی مثل صادق هدایت، ساعدی یا چوبک. این مساله حتی درباره گلشیری هم پیش نمی‏آید.» چه چیزی در آن تعیین‌کننده است؟ «خواست بازار و سلیقه کلکسیونری که بنا به تجربه متوجه خواست مشتری‌ خود می‌شود.»

به دلیل علاقه به حوزه ادبیات و فلسفه، شغل کتابفروشی را انتخاب ‏کرده است: «این شغل آمیزه‏ای از عشق و نفرت است. عشق به دلیل فانتزی‏های رنگین، سروکارداشتن با کتاب و سِحر آن و دمخوری با اهل فرهنگ و اغواگری کتاب و از طرفی، پای چرخ زندگی لنگ است.» می‌گوید: «کتابفروشی از مظلوم‏ترین شغل‏‌هاست. سودی بسیار کم و سرمایه‏‌ای حبس‌شده در میان دیوار مغازه‌ها؛ اما دخل‌وخرج مغازه با هم همخوانی ندارد. خیلی وقت‏ها اجاره چندین ماه مغازه‌های این پاساژ عقب می‏افتد. من یک‌بار برای پرداخت اجاره سه‌ماهه خود، وام گرفتم. همکارهای من مزیت‌های اقتصادی شغل‌های دیگر را ندارند و مشخصه آن هم نداشتن خانه، مغازه و امکانات رفاهی است.» به‌گفته او، از قیمت کاغذ گرفته تا قوانین و مقررات مالیاتی، برای شغلی که درآمد خیلی کمی دارد اصلا منصفانه نیست.

پیرمرد از کتابفروشی پاساژ ظروفچی در خیابان انقلاب و کتابفروشی‏های پاساژ صفوی در خیابان کارگرشمالی که پاتوق کتاب‌های دست‌دوم است، یاد می‌کند. مغازه‏ای در طبقه‌دوم ساختمان ظروفچی، با کتاب‌های مرتب به تعداد زیاد واقع شده. کف مغازه را آب و جارو زده‏اند و مردی از اتاق دیگر تا دم در، به استقبال می‏آید. اما اینجا کسی مشتاق صحبت‌کردن نیست و فروشنده میانسال و مودب می‏گوید: «عذر من را بپذیرید، حرفی برای گفتن ندارم.»

ساختمانی به قدمت خشت و گل که رنگ و لعاب فروگذاشته، از رونق افتاده و هویت نباخته، در سه‌طبقه کتاب‌ها و مجلاتی هم‌سن خود را به نمایش گذاشته است. کاظم شهبازی مدرس تئاتر است که از سال 1357 در کار کتاب‌های قدیمی هنر، تئاتر و سینماست. می‏گوید هویت این پاساژ، با حضور قدرت‏الله آذری پیرمرد خوش‌سرزبان و شاگرد ایرج افشار و دوست احسان یارشاطر پیوندی ناگسستنی دارد. آذری در اواخر دهه 30 و اوایل دهه 40 در بنیاد فرهنگ کار می‌کرد و عضو انجمن کتاب بود و بعد از انقلاب 1357 یکی از واحدهای ساختمان صفوی را خرید و تا سال 1372 که زنده بود، اینجا پاتوق اهل فرهنگ بود. او در کار کلکسیون مجلات ادواری بود و بعد از فوتش، حسین تقوی راهش را ادامه می‌دهد و پاساژ ظروفچی بازار اختصاصی کتاب می‌شود.

شهبازی می‏گوید: «ارزش کتاب دست‌دوم چندین برابر کتاب روز است. اما داستان کتاب و کتابخوان مثل داستان فیل ماموت در حال انقراض است.» دانشجوی ترم اول تئاتر وارد می‌شود و کتاب مقدس می‌خواهد و با سه‌هزارتومان تخفیف می‏خرد و البته باید به چند سوال جواب دهد. ترم چندم هستی؟ کجا درس می‏خوانی؟ پس قبلا هنرآموز بودی؟ آقا چرا کتاب را اینطوری ورق می‏زنی؟ و خریدار می‏پرسد آقا می‏دانی کجای کتاب درباره دعوت خدا از ابراهیم صحبت شده... . شهبازی جواب می‌دهد «بخوان جوان... بخوان... . دانشجوی تئاتر باید کتاب بخواند و با آن زندگی کند.»

جوان کتابفروشی را ترک می‌کند. کتابفروشی‏ای آشفته و به‌هم‌ریخته است و هیچ چیز سر جایش نیست و البته شهبازی برای پیداکردن هیچ کتابی، بیش از چند ثانیه وقت صرف نمی‌کند. می‏گوید «من هرگز به خانه کسی برای خریدن کتابخانه‏اش نمی‌روم. در خانه شاهد ویرانی، استیصال و احتیاج هستیم و من توان روبه‌رویی با این صحنه را ندارم. من از دلال‌های کتاب که گاه به ثمن‌بخس کتابخانه شخصی را می‏خرند و ‌گران می‏فروشند، اینها را تهیه می‌کنم.»

می‌گوید: «من دلال کتاب را خیلی مضر نمی‌دانم. کار اینها غیرفرهنگی نیست و از دلال‌های سایر مشاغل بهتر است. اینها کتاب‌ها را احیا می‌کنند و به چرخه فرهنگ برمی‏گردانند.» فروشنده‏ای می‏گوید: «کار کتابفروشی دست‌دوم با کار دستفروش‌ها، ماهیت متفاوتی دارد. دستفروش‌ها کتاب‌هایی کمیاب و ممنوع را در تیراژ بالا چاپ می‌کنند و کنار خیابان به قیمت ارزان می‏فروشند. ژانر کتاب‌های بساطی‏ها کاملا متفاوت است و کتاب‌های نایاب و ممنوع خرید و فروش می‌کنند و به کار ما هم لطمه زده‏اند.» اکبر، دانشجوی رشته فلسفه، می‏گوید: «رقیب کتابفروشی قدیمی ما نیستیم. رقیب آنها شهر کتاب‌های بزرگی است که همه خرده‌فروش‌ها و مغازه‌های کوچک را به آستانه اضمحلال و فروپاشی می‏برد و کسی هم نیست که کاری کند.»

کمی مانده به کوچ آفتاب، جلو بساطی پهن‌شده در خیابان 12فروردین، دختری نوجوان با یونیفرم مدرسه نشسته و چندین عنوان کتاب مشترک با دیگر بساط کنار خیابان به‌ چشم می‌خورد: بوف‏کور، انتری که لوطی‌اش مرده بود، چهره عریان زن عرب، سمفونی مردگان، صدسال تنهایی، معمای هویدا و... . دختر می‏گوید: «هر کتابی که بخواهید برای شما تهیه می‌کنیم» و کارت‌ویزیت پدر را به مشتری مشتاقی می‌دهد که چون باستان‏شناسان به دنبال دنیای گذشتگان است و چون عتیقه‏شناسان، ماهر. زنی جوان خود را دانشجوی تاریخ معرفی می‌کند و سراغ کتاب «در دامگه حادثه» را می‏گیرد. دخترک از همکار دیگرش که در صدمتری اوست، پرس‏و‏جو می‌کند و قول تهیه کتاب را با گرفتن بیعانه برای فردا می‌دهد، مردی میانسال در حال چانه‌زدن است و البته ناموفق. دخترک می‏گوید: «کجا با دوهزار تا 10هزارتومان می‌توانید کتاب بخرید؟»

ویترین پر است از کتاب‌هایی با چاپ افست؛ از کتاب‌های نشر قدیم تا تاریخ چند سال اخیر. مغازه فروشنده‌هایی دارد با خصایل این حرفه؛ بازار کتاب را خوب می‏شناسند و تعدادی از آنها هم، خود کتاب را. اما بیشتر به قیمت کتاب و محاسبه آن به روز آشنا هستند و البته کتاب‌ها را به نایاب و کمیاب و معمولی تقسیم کرده‌اند. فروشنده‌ای می‏گوید: «خیلی از این فروشنده‌ها از بد حادثه به سراغ کتاب آمده‏اند. اینها یا بازنشسته ارگانی هستند، مثلا راننده بودند و مغازه‏دار یا کارگر و فنی‏کار یا افرادی خوش‌ذوق و اهل علم... . اینجا همه‌جور آدم پیدا می‌شود؛ از دکتر گرفته تا بی‏سواد؛ از آدم‌های معقول تا کسی که فروش روزانه‏اش برای هزینه‌های روزمره کفایت نمی‌کند.»
مرد می‏گوید: «دارم؛ مطمئنم که اسمش را در میان کتاب‌هایم دیده‏ام. اگر خوب و با حوصله بگردی پیدایش می‏کنی.» انباری از کاغذ باطله در اینجا به زنجیر کشیده شده‏اند؛ ستون‌هایی از کتاب‌های قدیمی و درسی است و انباری از کتاب که به هیچ‌وجه نظم و ترتیبی در چینش آن وجود ندارد.

فروشنده یا نگهبان انباری در طبقه سوم یکی از پاساژهای قدیمی خیابان انقلاب، به قدری پشت سر هم حرف می‏زند که گویا قرار است اینجا افکار پرسشگر را به همراه کاغذ باطله‏اش خمیر کند و البته خود با عینک ته‌استکانی‏اش، به شکل دانشنامه‌هایی پر از واژه‌های زندگانی و مردگانی درآمده. دنبال مجموعه مقاله «تحزب و توسعه سیاسی» گشتن در اینجا، مثل گشتن به دنبال سوزنی در انبار کاه است ولی مرد اصرار دارد که چون می‌دانست این کتاب روزی نایاب خواهد شد، از هر سه‌جلد آن چندین نسخه دارد. می‏گوید: «ما باید بازار را بشناسیم. معلوم است که نشر کتاب و ممیزی در ایران ارتباط مستقیمی با سیاست دارد و من چند جلد از کتاب‌های خوب را برای فرداها نگه می‏دارم. درست مثل پولی که در بانک پس‏انداز می‏کنی.» مرد انگار دنبال گوشی برای درددل می‌گردد: «38سال است که در میان کتاب زندگی می‌کنم و در این مدت، اینقدر کتاب‌های خوب به این انبار سرازیر شده که اگر نگه می‏داشتم، ده‌ها سوله پر می‌شد.»

می‏گوید تعدادی از این کتاب‌ها را به خریدارهای کوچک و دستفروش‌های کنار خیابان می‏فروشد و تعدادی را «به افرادی مثل تو... هاهاها... .» هوای آزاد به انبار کتاب راه ندارد و نور خورشید در پشت شیشه‌هایی که پرده‏پوش آن چند صفحه روزنامه است، کز کرده. باید زود تصمیم به خروج گرفت... .
bato-adv
bato-adv
bato-adv