bato-adv
bato-adv

جوابیه تند حافظ ناظری به نقد هوشنگ کامکار

انتشار آلبوم جدید حافظ ناظری، همچنان موردتوجه محافل موسیقی در داخل و خارج از کشور است.

تاریخ انتشار: ۰۲:۵۴ - ۰۸ شهريور ۱۳۹۳
انتشار آلبوم جدید حافظ ناظری، همچنان موردتوجه محافل موسیقی در داخل و خارج از کشور است. این آلبوم که در ایران با نام «بعد یازدهم» و در خارج از کشور با عنوان «ناگفته» شناخته می‌شود، تنها اثر یک‌هنرمند خاورمیانه است که توانست از سوی بخش موسیقی کلاسیک شرکت سونی منتشر شود و بعد از یک‌ماه در صدر فروش جدول موسیقی کلاسیک دنیا قرار گیرد. همچون دیگر آثار هنری بعد از عرضه این سی‌دی، واکنش‌های مثبت و نقدهایی نسبت به آن صورت گرفت. هوشنگ کامکار، آهنگساز و مدیر گروه موسیقی «کامکار» در یادداشتی که اول‌مرداد سال‌جاری با تیتر «نکاتی درباره سمفونی رومی حافظ ناظری» در روزنامه «شرق» منتشر شد، به بررسی و نقد این اثر و خالق آن پرداخته بود. حافظ ناظری که این روزها در تهران به‌سر می‌برد، با نگارش یادداشتی به اظهارات کامکار پاسخ داده است.

جناب استاد هوشنگ کامکار، در واکنش به نقد شما بر اثر نیمه‌منتشرشده «بعد یازدهم» در ایران، نکاتی را در تنویر افکارعمومی بازگو می‌کنم. هرچند نگارنده سری پرشور دارم و بسیار مشغول فعالیت‌های موسیقی هستم؛ اما با ورودم به تهران و مواجهه با خواست و اصرار بسیاری علاقه‌مندان مبنی‌بر روشن‌کردن محتوای یادداشت شما سرانجام مبادرت به نوشتن این جوابیه کردم.

نخست باید گفت که جای بسی افسوس و اندوه است دیدن چنین نقدی سراسر آکنده از بغض و ناشکیبایی، به‌کارگیری الفاظ تمسخرآمیز و در مواردی توهین‌آمیز آن هم از جانب یک‌استاد و مدرس سالخورده موسیقی که شایسته است سرمشق و الگوی رفتاری و هنری برای نسل‌های جوان و آیندگان این راه باشد... حال پرسش اینجاست که با چنین رویکردی چگونه می‌توان از جامعه موسیقی انتظار مهرورزی و همبستگی داشت آن هم در جغرافیای فرهنگی و سیاسی‌ای که پیکر نحیف این موسیقی هماره دستخوش تاراج و محرومیت‌ها بوده و تاسف‌بار‌تر از آن آفت تفرقه و مصیبت بی‌مهری به یکدیگر که دیرگاهی است دامن هنرمندان موسیقی را گرفته است. با این اوصاف آیا هنوز وقت آن نرسیده است که نقطه پایانی بر این تلخی‌ها بگذاریم؟ آیا در چنین فضایی می‌توان از نسل‌های آینده موسیقی انتظار پایبندی به اخلاق والای هنری و به‌دنبال آن حرکت و آفرینش آثاری ماندگار را داشت؟

البته برویم سراغ نوشته شما که شاید بتوان پاسخ این سوالات را با نگاهی به یادداشت و رویکرد شما جست‌وجو کرد.

بنده در شگفتم که چطور می‌شود در کنار آن همه نکات منفی برشمرده در نوشته جنابعالی که چندین صفحه به درازا کشید، در هیچ جایی حتی یک نکته و امتیاز مثبت کوچک هم در مورد این اثر گفته نشد!... آیا اصلا می‌توان این نوشته را نقد نامید؟! در جایی‌که به فرموده حافظ عیب می‌جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو

آیا اثری که دست کم از لحاظ آهنگسازی، نوازندگی و خوانندگی در عین وفاداری به اصول و معیارهای موسیقی شرق و غرب، با بسیاری از آثار شنیده‌شده این سال‌ها متفاوت بوده و بعد از تایید و مورد علاقه قرارگرفتن آهنگسازان بزرگ دنیا مانند جان ویلیامز و جان آدامز (از اعضای هیات ژوری کمپانی سونی) توسط معتبر‌ترین کمپانی موسیقی کلاسیک جهان منتشر شده و سپس به‌عنوان نخستین اثر از خاورمیانه در صدر آثار پرفروش کلاسیک جهان قرار گرفته، در نگاه حضرتعالی حتی یک نکته مثبت هم برای اشاره‌کردن نداشته است؟! یا آنکه گفتنش خللی بر قامت موزون نقد شما می‌نشاند؟! شگفتا!

شما حتی در جایگاه یک‌منتقد، کمی تفحص نکردید تا دریابید طول زمان این اثر ۵۷دقیقه است که تاکنون تنها ۲۸دقیقه از آن در ایران به علت مشکلات کپی‌رایت منتشر شده، موضوعی که بسیاری از مردم هم از آن اطلاع داشتند؛ حال شما که خود را یک منتقد پرمدعا می‌دانید و از همه جزییات، دقایق و فعالیت‌های بنده اعم از مسایل تبلیغاتی، دریافت جوایز، مصاحبه‌ها و ظاهرا ساعت خواب و سایر امور روزمره مطلع هستید، چگونه است که از این موضوع مهم غافل ماندید، درحالی‌که بر آن نقد نوشتید! موضوعی که به‌وضوح در این آلبوم به آن اشاره شده است!... آیا این توهین به شعور جامعه و مخاطب نیست؟! با این اوصاف چگونه می‌توان بر صحت و سلامت این نقد، اعتبار و ارزش نهاد! استاد بزرگ، شکی نیست که میزان فروش یک اثر، دلیلی بر ارزش هنری آن نمی‌تواند باشد، ولی گویا شما متوجه نبوده‌اید که این اثر در جامعه جهانی، بسیار مورد استقبال دیگر ملیت‌ها قرار گرفته که سابقا روی خوشی به آثار برآمده از خاورمیانه نشان نمی‌دادند؛ آیا این نکته برای شما جای تامل نداشت که شاید این موضوع، گواه زبان جهانی این اثر و بیان تاثیرگذاری آن است؟

گمان می‌کنم همین چند نکته مذکور برای حتی یک انسان نابالغ کافی باشد تا دریابد که شما اساسا در این یادداشت به‌دنبال نقد یک اثر موسیقی یا به گفته کذب خودتان راهنمایی یک هنرمند جوان نبوده‌اید بلکه اهداف دیگری داشتید که در اینجا پیشنهاد می‌کنم شما به همان سیاق «سونات باباطاهر عریان» یا «رودکی» که فرمودید، نامی هم بر اسلوب این نوع نگارشتان برگزینید که اگر موسیقی شما معیارهای جهانی‌شدن را نداشت و جریان‌ساز نشد، دست آخر این سبک ادبیات نوشتاری شما برای آیندگان به یادگار بماند.   در مورد موضوع تبلیغ، برمی‌گردم به سال۲۰۰۰ و پس از کنسرت موفقیت‌آمیز کاخ سعدآباد؛ در حالی تصمیم به ترک ایران گرفتم که فرصت‌های بسیاری در برابر داشتم، که در آخر با چشم‌پوشی از همه آن فرصت‌های وسوسه‌انگیز در جست‌وجویی بی‌پایان به نیویورک آمدم، در جایی‌که تقریبا همه‌چیز را از نقطه صفر آغاز کردم و برای هفت‌سال در سکوت مطلق، تنها آموختم.

 امروز پس از گذشت ۱۴سال از آن روز، حتی برای یک اجرا در ایران، روی صحنه نرفته‌ام و جز آلبوم مولویه اثری منتشر نکرده‌ام، چرا؟ آیا پیش از متهم‌کردن بنده هرگز به این فکر کردید که اگر هدف مادی می‌داشتم یا به قول حضرتعالی در جست‌وجوی هیاهو و تبلیغ بودم، در این صورت من هم می‌توانستم در این سال‌ها با اجراها و کنسرت‌های متعدد و با استفاده از همین تبلیغات که انجام نگرفته، کسب شهرت و درآمد‌های آنچنانی کنم؟! پس چرا به این مسیر معمول و ظاهرا معقول کشیده نشدم؟! چون برای مخاطب، ارزش و احترام قایل بودم و به دنبال تکرار مکررات نرفتم، بلکه در اندیشه بازگشت با بیانی متفاوت به جست‌وجوی دانش و تجربه رفتم. بنابراین در طول این ۱۴سال در ایران، نگارنده فقط دو مصاحبه مطبوعاتی داشته و چند گزارش مختصر که آن‌هم توسط خود روزنامه‌نگاران منتشر شده و دیگر هیچ.

با این اوصاف شخص حضرتعالی در این ۱۴سال چند مصاحبه و رونمایی از آثار و کنسرت‌هایتان داشتید؟

استاد عزیز، اگر شبکه‌های جهانی و روزنامه‌های بین‌المللی در مورد کار و فعالیت هنری‌ام گزارش تهیه می‌کنند یا می‌نویسند - که این خود مایه سرافرازی و افتخار نام ایران است و ما خبرش را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کنیم - تبلیغ به‌حساب می‌آید؟

آیا مفهوم واژه «تبلیغ» این است که اینگونه بی‌محابا آن را دستمایه تخریب دیگران قرار دهید؛ آن هم در حالی که اخبار مربوط به این جانب حتی در رسانه های رسمی مملکت خودم هم انعکاس خاصی پیدا نمی‌کند؟

 اینجانب با کدام هنرمند مشهور داخلی یا خارجی عکس یادگاری گرفتم و از آن بهره‌برداری کردم؟! که شما به آن اشاره کردید!

دیگر آنکه باید پرسید شما برای کدامین تبلیغ صورت‌نگرفته برای بُعد یازدهم چنین هیاهویی به راه انداخته‌اید و بر من می‌تازید؟! درحالی‌که این اثر جزو معدود آثار موسیقی بوده که حتی یک ریال هم برای تبلیغش در ایران هزینه نشده و قطعا موسسه آوای هنر این واقعیت را تصدیق می‌کند. من در عجبم این‌همه شایعه‌پراکنی برای چیست؟!  و همین‌طور آیا برای جوایزی که در جهت تقدیر به اینجانب اعطا شده است باید تاوانی برای خوشحال‌نبودن شما از این موضوع بپردازم؟! یا هدف تیر ملامت شما باشم؟!

امروز اگر یکی از آثار فاخر حضرت شما برای نخستین‌بار در تاریخ موسیقی ایران در سطح جهانی مورد استقبال و اقبال قرار می‌گرفت و بر صدر می‌نشست، در آن صورت شما چگونه عمل می‌کردید؟ آیا با این روحیه و مناعت طبع، مانند این حقیر تنها به چند یادداشت و اعلام خبر چند خطی در فیس‌بوک که اتفاقا آن‌هم مستقیما نه توسط شخص من بلکه توسط یک تیم اداره می‌شود، اکتفا می‌کردید؟!

و اما نام اثر، که دستاویز و بازیچه دیگری برای شما بود.

شاید نام‌های سمفونی، سوییت و کوارتت برای عده‌ای ناآگاه، به تعبیر شما واژگان دهان‌پرکنی باشند اما در دنیای موسیقی در غرب که بنده در آن زندگی می‌کنم این واژه‌ها نه‌تنها بار سنگینی ندارند بلکه ملال‌آور و تکراری هم به‌نظر می‌آیند؛ به‌عنوان مثال در دانشگاهی که نگارنده در آن تحصیل کرده، موزیسین‌های ۹ و ۱۰ساله‌ای بودند و هستند که به دفعات سمفونی تصنیف کردند، بنابراین این‌جور دغل‌کاری‌ها و عوامفریبی‌ها در جهان پیشرفته غرب، جایی برای خودنمایی ندارد که شما می‌آیید این‌گونه دیدگاه خود را به ماجرا تعمیم می‌دهید که نگارنده به سبب بار سنگین واژه سمفونی و دهان‌پرکنی آن، این اثر را سمفونی رومی نامیده است، اینجا هم، مانند استدلال‌های دیگر شما اشکال از جای دیگر است که به قول مولانا:
پیش چشمت داشتی شیشه کبود / زان سبب عالم کبودت می‌نمود

 جدای از این، بنده پیش‌تر بارهاوبارها اعلام کرده‌ام که نام سمفونی برای این پروژه، از واژه سیمفونیا گرفته شده که به گروهی از موزیسین‌ها که با هم می‌نوازند اطلاق می‌شود و برخلاف استنباط غلط شما، سمفونی رومی نام یک پروژه است نه یک قطعه موسیقی در فرم سمفونی بر اشعار مولانا همین‌طور بُعد یازدهم نام بخش اول پروژه سمفونی رومی است که نسخه انگلیسی این بخش «Untold» نام دارد؛ انتخاب دونام لاتین و فارسی بر این اثر، از آن جهت بوده که غالبا انتقال مفاهیم در ترجمه از یک زبان به زبانی دیگر به‌طور کامل مقدور نیست. 

استاد بزرگ، تا قبل از خواندن توضیحات شما در مورد آنالیز موسیقی این اثر، غالبا با تبسم گفته‌های شما راجع به تبلیغات، نام آلبوم و مانند آن را دنبال کردم، با این نگاه که در نهایت همه ما انسانیم و یک جاهایی ممکن است گرفتار حسادت و تنگ‌نظری شویم... و از آنجا که این‌قبیل حرف‌ها برایم محلی از اعراب ندارد در ابتدا پاسخی بر آن لازم نمی‌دانستم؛ اما با رسیدن به صحبت‌های شما در مورد موسیقی این اثر، از حیرت و افسوس بر حال شما، اشک در چشمانم جمع شد و با تاثر فکر کردم که در این سال‌ها چه بر شما گذشته... و چگونه می‌توان باور کرد که شما حتی توانایی آنالیز موسیقی ساده‌ای چون موسیقی این بنده حقیر را هم نداشته باشید که این قاعدتا برمی‌گردد به زمان دانشگاه و ضعف در تمرینات دیکتیشن که مرتبط به اصول آهنگسازی است... یا آنکه خدای‌ناکرده به سبب بالارفتن سن، گوش موسیقیایی‌تان ضعیف شده و دیگر قادر به آنالیز موسیقی نیستید.


با این شرایط نمی‌دانم چطور تا این حد شجاعت و تهور در نوشتن این یادداشت برای آلوده‌کردن افکارعمومی به خرج دادید که اینجا باید گفت زهی شجاعت استاد!

حال برویم سراغ گفته‌های شما در قسمت موسیقی. در این قسمت شما فرمودید هارمونی نوشته‌شده برای گروه کر کاملا ساده است... جدی می‌فرمایید؟! اساسا هارمونی پیچیده چیست؟! تا آنجا که من در خاطر دارم تمام بخش‌های کرال آثار خود شما یا انیسون است یا از دو خط هارمونی تنال تشکیل شده، درحالی‌که برخلاف گفته شما، در قسمت‌های زیادی از قطعه بعد یازدهم در جهت ایجاد هارمونی‌ای غنی‌تر و متنوع‌تر، گروه کر از چهار قسمت معمول به هشت و حتی 9 قسمت تفکیک شده تا امکان و شرایط بهتری را برای رسیدن به این مقصود فراهم آورد.

 در راستای شفاف‌سازی تحریف شما، پارتیتور قسمتی از قطعه بعد یازدهم در زیر گذاشته شده که فواصل دیسونانس هم به‌سادگی در آن مشخص هستند که حال اگر گوش شما قادر به شنیدن این اصوات نبود امید است چشمان حضرتعالی توانا به دیدن این فواصل باشد.

 در ضمن با فرض پذیرفتن گفته شما در ساده‌بودن این پیکره هارمونی، چه نامی می‌توان برای هارمونی دو خطی آثار کرال شما برگزید؟! (تصویر 1 و 2)


گذشته از اینها بنده کی و در کجا ادعایی در کشف هارمونی جدید داشتم؟ جز آنکه در متن این اثر، توضیح کوتاهی کمتر از یک صفحه در راستای تلاشم در استفاده از هارمونی‌های دیسونانس و تلفیق آن با موسیقی ایرانی داده‌ام...

حال آیا پیش از نقد عملکرد دیگران هرگز به عملکرد شخص خودتان نیز نگاهی داشتید؟ چگونه است که حضرتعالی در یادداشت‌های چندصفحه‌ای بر آثارتان من‌جمله «در گلستانه» از خلاقیت شگفت‌انگیزتان در تصنیف این اثر سخن راندید که مثلا چگونه در نشان‌دادن لغزش مارمولک از پاساژهای ساز سنتور استفاده برده‌اید و یا چگونه انقراض نسل دایناسورها را با ملودی‌های ساز طوبا برای شنونده تصویرسازی کردید... و شگفتی بیشتر آنجاست که تا این میزان به جزییات شاهکارهایتان پرداخته‌اید اما در هیچ‌جایی از این یادداشت حتی اشاره‌ای کوچک هم به نام خالق و به‌وجودآورنده آوازهای ماندگار «در گلستانه» (آب را گل نکنیم...، پشت‌هیچستانم...) نکردید، که البته این حکایت غریبی است از داستان انسان‌هایی که در حین اشتغال به خویشتن خویش، از خود بی‌خبر مانده‌اند و با این حال هیچ ابایی در گذشتن از مرزهای اخلاقی، انصاف و عدالت به خود راه نمی‌دهند و در تخریب وجه و یا ضایع‌کردن حقوق هنری دیگران از هیچ کوششی دریغ نمی‌کنند!

 اما در مورد سه‌تارنوازی بنده فرموده‌اید که تقلیدی از بداهه‌نوازی سیتار راوی شانکار بوده! شگفتا! اولا، این تکنوازی برای سه‌تار از ابتدا تا انتها نت‌به‌نت نوشته و آهنگسازی شده و در سرتاسر قطعه برای گسترش تکنیک این ساز از هارمونی دو و حتی در بسیاری از جاها سه‌لاین استفاده شده که اساسا در موسیقی ایران و هند وجود ندارد! ثانیا، موسیقی راوی شانکار براساس راگاهای هندی بوده و در 99/99درصد موارد کاملا انیسون و تک‌صدایی اجرا شده (جدا از واخوان‌های ساز که هارمونی ایجاد می‌کنند) که همین‌جا باید پرسید کی و کجا در ساز سیتار از آکورد استفاده شده است؟! و همین‌طور نیم‌گام‌ها و فیگورهای کروماتیک؟! آیا شما این موارد ساده را هم نتوانستید تشخیص دهید؟! و عجب‌تر آنکه شما حتی از موسیقی هند هم کاملا بی‌خبر هستید، که نهایتا به اشتباه، چنین مقایسه بی‌اساسی کرده‌اید!


در جهت شفاف‌سازی این تحریف دیگر شما و برای مقایسه‌ای ساده با دیگر آثار چنددهه اخیر سه‌تار، بخشی از پارتیتور قطعه سه‌تار این آلبوم در زیر آمده است. (تصویر 3)


در مورد امید لطفی هم اجازه بدهید به احترام خانواده کامکار صحبتی نکنم، شما و خانواده شما بهتر از هرکسی می‌دانید که آن سی‌دی ایشان و قطعاتش اثر چه‌کسی است و از کجا و چگونه به‌وجود آمده، اما بگذریم.  اما موضوع مادریگال‌ها و دعوی شما... که با فرض درست‌بودنش که البته غلط است، آیا آگاهی و شناخت و به‌فرض تاثیرپذیری نگارنده از تاریخ موسیقی هم از دید حضرتعالی نقطه ضعف به حساب می‌آید؟ مگر مادریگال‌ها بخشی از تاریخ موسیقی تکامل‌یافته کلاسیک نیستند؟ مگر تمامی آهنگسازان بزرگ از گذشتگان تاثیر نگرفتند؟ مگر در آثار موتزارت، ردپای آثار باخ و هایدن وجود ندارد؟ و همین‌طور موتزارت در آثار بتهوون؟ البته شما بفرمایید بتهوون را هم زیر سوال ببرید که چرا از موتزارت بهره برده یا برامس را که از بتهوون تاثیر گرفته و در آخر بیایید نقدی هم بر ایشان بنویسید که فقط از عهده چون شمایی بر می‌آید!

 چون اگر آن نقد شما هم مانند همین نقدتان که با اصرار و تمنا سعی کردید به تمامی دوستان، سایت‌ها و دیگر اعضای خانواده کامکار برای انتشار ارسال کنید، منتشر شود به مثال همین نقدتان دیگربار موجبات سرگرمی و مزاح را برای دوستان اهل‌فن فراهم خواهد کرد.

فرموده‌اید غیر از ذاکر حسین کدام یک از ستارگان جهان در این اثر همکاری داشتند؟ آیا گلن ولز، پدر ساز فرم درامز با داشتن چهارجایزه گرمی، یا مت هیمویتز بهترین سولیست ویولنسل حال حاضر جهان و دارنده ۱۹جایزه جهانی و یا همین‌طور توماس لازرس برنده ۹جایزه گرمی و دیوید فراست که برنده ۱۴جایزه گرمی است، همه این بزرگان در نظر حضرتعالی ستارگان موسیقی جهان به حساب نمی‌آیند؟! خود شما بعد از ۴۰سال فعالیت موسیقیایی، چه عنوان و یا جایزه بین‌المللی برای آثارتان دریافت کرده‌اید که اینگونه در پایین‌آوردن جایگاه موزیسین‌های بزرگ جهان افسانه‌سرایی می‌کنید؟! آیا زیرسوال‌بردن بزرگان موسیقی از جانب کسی که در عرصه جهانی حتی یک‌عنوان یا جایزه کوچک هم دریافت نکرده، خنده‌دار نیست؟!

حال بماند که همکاری دارندگان ۳۸جایزه گرمی در این اثر، در نوع خود یک رکورد به‌حساب می‌آید...  به‌یاد می‌آورید هنگامی که برای نخستین نشست مطبوعاتی اینجانب قدم رنجه فرمودید، در عرایضتان در حضور خبرنگاران چه گفتید؟ گفتید که اگر شما با این دانش و سواد موسیقیایی امروزتان به نیویورک بروید جز شستن ظرف در رستورانها راهی دیگری برای امرار معاش نخواهید داشت! که البته از نظر اینجانب، در آن روز جنابعالی شکسته نفسی فرمودید...  استاد بزرگ پس روشن است که این موزیسین‌های طرازاول باید امتیازها و توانایی‌های ویژه‌ای داشته باشند که در آن کشور به جای شستن ظرف، بارها و بارها معتبرترین جوایز موسیقی جهان را کسب کرده‌اند، بنابراین با دانستن چنین واقعیتی، آخر چه ضرورتی داشت به گفتن این سخنان؟!

و تاسف‌بار‌ترین و شگفت‌انگیز‌ترین قسمت این یادداشت، اینجاست که چگونه می‌شود گوش شما به‌عنوان یک آهنگساز و منتقد پرمدعا حتی توانایی تشخیص و تفکیک صدای ساده قسمت باس گروه کر اینجانب را از موسیقی الکترونیک ندارد؟! آخر من نمی‌دانم دیگر چه می‌توان گفت بر درماندگی این نقدتان که خود بر حال شما گریان است؟ استفاده ساز الکترونیک آنهم در اثری منتشرشده توسط سونی کلاسیک؟! شگفتا!

و به همین منوال در قسمت ارکستراسیون این اثر و رویکرد مدرن نگارنده در استفاده از ساز گنگ (Tam Tam)، دوباره همان تشخیص اعجاب‌انگیز شما که به اشتباه آن را موسیقی الکترونیک دریافتید که این به آن معناست که شما حتی از جریان‌های ابتدایی موسیقی مدرن جهان و مقوله گسترش تکنیک سازها هم به‌کل غافل هستید!

پارتیتور زیر گواه این تشخیص نادرست شماست! (تصویر 4)

 حال با این اوصاف و موارد بی‌پایه و اساسی که در بالا به آنها اشاره شد، چگونه می‌شد از شما انتظار درکی صحیح از شیوه و تکنیک آوازی متفاوت این اثر را داشت که حداقل به هیچ‌کدام از خوانندگان دیگر شبیه نیست، آن هم با آشکاربودن این واقعیت که آواز ایرانی در طول ۴۰سال اخیر رو به تقلید صرف آورده به‌طوری‌که اهل‌فن و اصحاب ذوق نیز بر نزول کیفی این مقوله بسیار مهم موسیقی ایرانی اتفاق‌نظر داشته و دارند.

 استاد گرامی اجرای تحریرهای ریتمیک به این شیوه مستلزم درک فلسفه تحریر و تسلط کافی بر فضای حنجره است که در نتیجه سال‌ها تمرین و ممارست به‌دست می‌آید. از آنجا که جنابعالی از دنیای آواز کاملا بی‌خبر هستید، آیا بایسته و شایسته نبود که پیش از اظهارنظر درمورد بخش آوازی با یکی از کارشناسان موسیقی کلاسیک ایرانی در این مورد مشورت می‌کردید؟ تا اینکه ناآگاهانه به تمسخر این آواها بپردازید و آن را هی‌هی،‌هاها بخوانید؟! غافل از آنکه این آواها تبلور رمزورازگونه‌ای است از احوال آدمی، که هرکدام از آن بر مقصودی دلالت می‌کند... .

 در جهت آگاهی شما لازم است بدانید این واژه‌های آوازی نامش هی‌هی،‌هاها نیست بلکه ادوات تحریر نام دارد؛ حقیقتا عدم شناخت درست شما از آواز ایرانی هم تا این حد، خود جای شگفتی دارد چرا که شما مثلا استاد موسیقی این کشور هستید و طبیعتا از یک استاد انتظار استفاده از ادبیات پسندیده و به‌کار‌گیری ترمینولوژی صحیح هنر موسیقی می‌رود به‌ویژه آنکه این یادداشت مثلا به‌عنوان نقد یک اثر برای انتشار در رسانه‌های سراسری نوشته شده بود!

  و دیگر آنکه چه شد که شما در مورد ساز سه‌تار تکامل‌یافته‌ای که برای نخستین‌بار در این اثر معرفی و استفاده شده، حکم و نظری باریک‌بینانه ندادید؟! ‌سازی که از لحاظ گستره تکنیک، رنگ صدا، وسعت صوتی و قابلیت‌های هارمونیک در اجرای آکوردها امکانات خاصی را برای نوازنده‌ها ایجاد کرده است...، عجب!

جدای از اینها آیا کوشش یک هنرمند جوان در خلق یک فضای بدیع موسیقایی که تصویرها و آواهای کمترنادیده و ناشنیده‌ای را از موسیقی نشان داده و بازگو کرده آنهم برای نخستین‌بار به‌تنهایی در سه زمینه اصلی موسیقی یعنی آهنگسازی، خوانندگی و نوازندگی در یک اثر، از نظرگاه بلند جنابعالی جای هیچ نوع تحسین یا توجهی نداشت؟

 البته جای تعجب نیست که ذره‌ای توجه شما به این مسایل جلب نشد، چرا که شما را در راستای مقصودتان در این نقد بی‌پایه و اساس یاری نمی‌رساند و به‌ناچار با سکوت از کنار این نکات باید می‌گذشتید... .

ضمنا جا دارد همین‌جا از شما سپاسگزاری کنم از اینکه به خاطرم آوردید که ما در قرن21 زندگی می‌کنیم نه قرن بیستم!  

که این‌هم خود نشان دیگری از عدم اطلاع کافی شما از موسیقی معاصر در مبحث «هارمونی قرن بیستم» است که اینجانب در یادداشت نوشته‌شده بر بعد یازدهم به آن اشاره کردم، مقوله‌ای که در بین آهنگسازان امروز جهان عمدتا برمی‌گردد به زبان هارمونی‌ای که از اواخر قرن19 تا اواسط قرن20 توسط استراوینسکی، بلا بارتوک و شوئنبرگ به تکامل و بلوغ رسید و عجبا که حضرتعالی به اشتباه گمان بردید بنده بعد از ۱۴سال زندگی در نیویورک حتی نمی‌دانم که ما در چه قرنی زندگی می‌کنیم در صورتی‌که شما حتی متوجه مفهوم این اصطلاح هم نشدید. با وجود آنکه کتابش را ترجمه کردید؛ که این شبهه و ابهام را به ذهن خطور می‌دهد که واقعا آیا خود شما آن کتاب مذکور را ترجمه کردید درحالی‌که حتی مفهوم نامش را هم نمی‌دانید!

حال با همه این اشکالات آمده در یادداشت شما، آیا بهتر نمی‌بود پیش از نوشتن آن اندکی تامل می‌کردید تا اینکه چنین اعتبار و جایگاه خود را تنزل دهید؟! استاد بیایید دیگر مردم را هم از این بازی‌ها و حدیث‌نفس‌گفتن‌ها رها کنید و کمی آسوده باشید و به‌جای هدردادن زمان ارزشمند خود و دیگران با چنین یادداشت‌هایی لااقل به مطالعه بیشتر کتاب‌ها و آثار مرتبط با ارکستراسیون و هارمونی معاصر بپردازید که در نقدهای آینده قطعا به کمکتان خواهد آمد.

بالاخره شما در طی دوران فعالیت هنری‌تان زمانی هم یک اثر ارزنده به نام «درگلستانه» را هم ساخته‌اید و شاید همان برای کارنامه هنری شما کافی باشد. هرچند این نکته بسیار جای تامل دارد که چگونه است که در دیگر آثار شما که استاد شهرام ناظری در آن حضور و همکاری نداشتند، شما دیگر هیچ‌گاه نتوانستید اثری در قواره «درگلستانه» خلق کنید! همان شهرام ناظری که شما در این نوشته بیماری که قصد داشتید در رسانه‌های سراسری ایران منتشر شود حداقل به خودتان زحمت ندادید که در جهت رعایت آداب و اصول هنری در خواندنش از واژگانی شایسته یک هنرمند طراز اول موسیقی مانند استاد شهرام ناظری یا آقای ناظری، یا حتی به جهت صمیمیت شهرام عزیز یا دست آخر شهرام‌جان خطابش کنید!... .

و دوباره باید گفت‌: ای‌کاش شما به‌عنوان یک استاد صلاحیت نوشتن نقد اصولی و بی‌طرفانه بر این اثر را نشان می‌دادید تا من از شما لطایف و ظرایف اخلاق و موسیقی می‌آموختم، ولی افسوس که به‌جای آن با انتشار این یادداشت که سراسر مملو از اشتباه، توهین و افترا بود پیش آمدید و از روی رندی برای موجه‌نشان‌دادن تاخت‌وتازتان، در ابتدای یادداشت فرمودید که با چنین نقدی قصد داشتید کار و شخصیت هنری حافظ ناظری جوان را اصلاح کنید تا موجبات پیشرفت و ترقی وی را فراهم آورید... اما‌ ای‌کاش لااقل در صحت این نیت خیرخواهانه و در جهت گمراه‌کردن مردم در انتهای نقدتان به اشتباه نفرموده بودید که با دیدن مصاحبه‌های نگارنده ناگهان بر شما وحی آمد که این نقد را پس از چهارماه منتشر کنید که این گفته حتی برای یک انسان نابالغ هم جای شکی باقی نمی‌گذارد که این حسادت و تنگ‌نظری شما بود که سبب شد اقدام به انتشار این یادداشت کنید، نه راهنمایی و نگرانی از آینده ناظری جوان!

اما نهایتا ناراحتی شما را می‌شود به آسانی درک کرد، چه‌بسا شما در زندگی به‌عنوان یک موسیقیدان کلاسیک آرزوهای بزرگ بردل‌مانده‌ای داشته‌اید، مانند همکاری با معتبرترین کمپانی موسیقی کلاسیک جهان، اجرای کنسرت در شناخته‌شده‌ترین سالن‌های موسیقی جهان، قرارگرفتن آثارتان در صدر آثار موسیقی کلاسیک جهان، همکاری با بزرگان موسیقی جهان، جوایز بین‌المللی و دعوت به مصاحبه در مهم‌ترین رسانه‌های جهان... که این حقیر به نمایندگی از ایران و ایرانی که خود را مرهون ایشان می‌دانم در اوان جوانی کم‌و‌بیش به آنها رسیده‌ام... .

 استاد عزیز، من صمیمانه شما و خانواده کامکار را دوست دارم و همه از ارادت من به خانواده کامکارها و به‌خصوص شخص شما مطلع هستند؛ درجایی‌که پس از ۹سال دوری از ایران تنها دوروز می‌توانستم در تهران حضور داشته باشم، پس از شنیدن خبر کسالت استاد بیژن کامکار به‌جای دیدار بستگان و دوستان و در کمال خستگی ناشی از سفر ترجیح دادم در همان روز نخست به‌همراه پدر به عیادت ایشان بروم تا جویای احوالشان شوم، که ‌ای‌کاش منش و اخلاق این بزرگوار الگویی برای دیگران نیز می‌شد... .

در هر صورت لازم است اشاره کنم که در کمال بی‌میلی مبادرت به نوشتن این جوابیه کردم و پس از اتمام آن بارها به‌خاطر ملاحظه و حرمت جایگاه یک استاد پیشکسوت به تامل نشستم به‌طوری‌که چندین‌بار حتی از انتشار این جوابیه منصرف شدم، اما نهایتا انتشار آن را به‌عنوان یک وظیفه ضروری یافتم، حقیقتا نه به‌خاطر شخص خودم بلکه به‌خاطر جوانان باذوق‌واستعدادی که بدون داشتن هیچ پشتوانه معنوی و مادی در جهت رشد و آینده این موسیقی شب‌وروز در تلاش و تکاپو هستند، چراکه عجیب نخواهد بود اگر شما در دفعات بعدی با شایعه‌پراکنی و آلوده‌کردن افکارعمومی در نقدهایی اینچنین مسبب سرخوردگی و انحراف این جوانان بی‌پشتوانه شوید که شاید در روزی نه‌چندان‌دور بتوانند گامی بزرگ و جریان‌ساز در راه تعالی هنر موسیقی این سرزمین بردارند.

حضرت استاد، موسیقی ایران نیازی به پدرخوانده ندارد. به‌عنوان سخن آخر باید بگویم که بروید امیدوار باشید که خدای‌ناکرده این اثر ساده حقیر بیش از این مورد اقبال و استقبال جهانیان و مراکز هنری بین‌المللی قرار نگیرد که در آن صورت مقصود و نیت شما بیشتر از این هم برای مردم آشکار خواهد شد که چگونه از اعتماد مردم به نام خانوادگی‌تان در بی‌ارزش‌نشان‌دادن کوشش‌های شبانه‌روزی دیگران در مرهم‌نهادن بر درد آرزوهای بردل‌مانده خود سوء استفاده می‌کنید... .

صمیمانه امیدوارم این جوابیه تلنگری در به‌هوش‌آمدن شما از این خیالات باطل باشد و قدمی سازنده در جلوگیری از نفرت‌پراکنی‌های بیشتر شما در آینده... که: هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش (مولانا). به امید آن روز که خورشید مهر و دوستی از قلب هنرمندان این مرزوبوم در آسمان هنر ایران طلوع کند.
عضو کوچکی از خانواده موسیقی ایران، حافظ ناظری

.