bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۳۲۸۳۱۱

از عربده‌کشی در خیابان تا موش‌مردگی در حیاط پلیس

امروز اراذل و اوباش پایتخت با پابند و دست‌بندهایی که پلیس به آنها زده بود، در حیاط پلیس امنیت جا خوش کردند؛ اینها همان‌هایی هستند که از عربده‌شان، لرزه بر تن زن و بچه مردم می‌افتاد، اینها همان‌هایی هستند که به بهانه «چشم‌ تو چشمی» بی‌محابا تیزی کشیده‌اند...

تاریخ انتشار: ۱۶:۰۱ - ۱۳ شهريور ۱۳۹۶
امروز اراذل و اوباش پایتخت با پابند و دست‌بندهایی که پلیس به آنها زده بود، در حیاط پلیس امنیت جا خوش کردند؛ اینها همان‌هایی هستند که از عربده‌شان، لرزه بر تن زن و بچه مردم می‌افتاد، اینها همان‌هایی هستند که به بهانه «چشم‌ تو چشمی» بی‌محابا تیزی کشیده‌اند...
 
به گزارش فارس، امروز، اینجا «مقر پلیس امنیت فرماندهی انتظامی تهران بزرگ» است؛ ساعت 8:30 صبح.
 
با صدای ترمز نابهنگامی سر به عقب برمی‌گردانم. ماشین حمل متهم رسیده؛‌ دژبان با سرعت هر چه تمام‌تر، در ورودی را باز می‌کند خودروی حمل متهم با اسکورت آن وارد می‌شود.
 
بعد از اینکه هویتم به عنوان خبرنگار تأیید می‌شود، وارد حیاط ساختمان پلیس امنیت می‌شوم. مأموران مشغول چیدن میزها هستند ... میزها در کسری از دقیقه پُر می‌شوند از کلت، تفنگ شکاری، قمه، چاقو، تبر، شمشیر،کلنگ، شیشه‌های رنگارنگ مشروب و حتی مشروب طلایی که با براده های طلا ساخته شده؛ به موازات این میزها، آن طرف حیاط نیز پُر می‌شود از جوانانی که دستبند بر دست و پا، دست در دست هم وارد می‌شوند.
 
اینجا حیاط پلیس امنیت تهران است و متأسفانه شاهد جوانان 20 تا 30 ساله‌ای هستیم که همه با اسکورت وارد می‌شوند نه به خاطر اهمیت وجودی یا موفقیت‌هایی که کسب کرده‌اند بلکه به خاطر شرور بودنشان، عربده‌کشی‌های بی‌حصرشان و مزاحمت‌ها و زورگیری‌های خفن‌شان.
 
امروز قضیه فرق می‌کند؛ این‌ها نه خمارند، نه تابلو، همه خوش‌تیپ و خوش‌رنگند؛ تازه هیکل‌های ورزیده‌ای نیز بعضی‌هایشان دارند، اکثرشان نقش‌هایی از تاتو بر دست، گردن و سینه‌ دارند.
 
این‌ها نترسیده‌اند بلکه اکثراً خیلی راحت، خودمانی و با لبخندی بر لب در کنار هم بر روی زمین نشسته‌اند؛ جمعشان جمع است، دیدار دوستان برایشان شادی‌آفرین شده است.  
 
این‌ها همان‌هایی هستند که از عربده‌شان، لرزه بر بدن زن و بچه مردم وارد شده؛ این‌ها همان‌هایی هستند که به بهانه «چشم‌ تو چشمی» بی‌محابا تیزی کشیده‌اند؛ این‌ها همان‌هایی هستند که به راحتی می‌زنند، می‌برند، عربده می‌کشند و زورگیری می‌کنند.
 
امروز 213 نفر از آنها در یورش پلیس دستگیر شده‌اند؛ امروز آنها دیگر در پاتوق خود عرض‌اندام نمی‌کنند بلکه با پابندها و دستبندهایی که پلیس به آنها زده بر روی زمین پلیس امنیت زمینگیر شده‌اند؛‌ نمی‌دانم که زمینگیری آنها تا چقدر طول می‌کشد و محله‌شان تا چند روز از وجود آنها پاک شده است؟
 
محسن یکی از دستگیرشدگان است؛ متولد 69 است؛ «بکش تا زنده بمانی» جمله‌ای است که با تاتو بر سینه‌اش نقش بسته، دست‌ها و سینه‌اش پُر از نقش و نگار است.
 
دمپایی بر پا دارد، با اعتماد به نفس حرف می‌زند از آن بچه لات‌های شاپور است، 4 سال حبس کشیده اما خودش را پاک پاک می‌داند. سابقه‌دار است، یک بار به دلیل ضرب و جرح، یکبار به دلیل تجاوز به یک پسربچه و به دنبال آن خودکشی آن پسر و این بار هم به دلیل درگیری دستگیر شده است.
 
برایش یکماه قرار بازداشت بریده‌اند؛ خیلی راحت و بدون آنکه هیچ نگرانی داشته باشد، می‌گوید مادرم دنبال کارهایم است؛‌ نیاز مالی ندارم و این بار هم اشتباهی مرا گرفته‌اند.  
 
آن طرف‌تر فرزاد ایستاده؛‌ از آن اراذل سطح یک است؛ گنده‌لات محله‌ است، اما خودش را به موش‌مردگی زده، منقطع صحبت می‌کند، وقتی می‌پرسم چرا تو را گرفته‌اند، می‌گوید به خاطر انگشت؛ مأمور دستگیری‌اش می‌گوید درست صحبت کن و بگو به خاطر پاسپورت جعلی تو را گرفته‌اند نه به خاطر انگشت.
 
فرزاد از آن بچه مایه‌دارهاست، پدرش نمایشگاه ماشین دارد، اما در سابقه‌اش مشارکت در قتل، شرارت و درگیری، پاسپورت جعلی و ... جای گرفته است، متأهل است وقتی می‌پرسم همسرت می‌داند، می‌گوید نه و من هم «باور» می‌کنم که او نمی‌داند.
 
حدود 10 ـ 9 سالی زندان بوده و حداقل 20 فقره سابقه در پرونده‌اش دارد، سرش را از ما برمی‌گرداند و به ما می‌فهماند که حوصله ما را ندارد؛ او را با آن تیپ پولداری‌اش با آن بدن خالکوبی و پرورش اندامی‌اش به مأموران پلیس امنیت می‌سپارم.
 
آن طرف‌تر عده‌ای دیگر را آورده‌اند، از پیرمردهایی که صورتشان نشان می‌دهد از آن اراذل و اوباش قدیمی‌اند تا پسربچه‌هایی که فکر کرده‌اند که خیلی زود بزرگ شده‌اند.
 
این طرف‌تر پسرکی 20 ساله به نظر می‌رسد؛ با هیکلی ریز و نحیف؛ تازه موهای پشت‌لبش سبز شده‌ است؛ می‌گوید من که کاری نکرد‌ه‌ام چند سال پیش یک دوست‌دختر داشتم و بعد با او به هم زدم بعد آن دختر با فرد دیگری دوست شد و دوست‌پسر جدیدش با چاقو خطی روی گردنم کشید؛‌ همین خط را می‌گویم بعد با دستش خط را نشان می‌دهد، می‌پرسم چرا تو را گرفته‌اند.
 
با پررویی می‌گوید چون روی گردنم یک خط داشته‌ام، من هم خودم را متعجب نشان می‌دهم، می‌پرسم یعنی پلیس آمد و گردن تو را دید و تو را دستگیر کرد؟! بعد که می‌فهمد خیلی ضایع کرده می‌گوید نه، در قهوه‌خانه نشسته بودیم و املت می‌خوردیم که پلیس آمد و همه را دستگیر کرد. پسربچه را با توهماتش تنها می‌گذارم و می‌آیم به کناری تا با فرد دیگری صحبت کنم، اما این طرف‌تر با صحنه دیگری مواجه می‌شوم.
 
مردی تنومند با پیراهنی آبی که بریده بریده است زیر درخت در کنار ماشین‌ها بر روی زمین ولو شده است؛‌ یکی از مأموران می‌گوید مشکل تنفسی دارد با اسپری که همراه دارد به سختی نفس می‌کشد، نگاهش می‌کنم یکی دیگر از مأموران می‌گوید هم دیسک دارد و هم مشکل تنفسی و من می‌مانم که مگر مجبور است که با این اوضاع زارش، عربده‌کش محله باشد و حالا با این خفت بخواهد اندکی نفس چاق کند.

بازدید سردار که تمام می‌شود همه آنها را سوار می‌کنند بر ماشین‌هایی که آنها را آورده‌اند؛ از اتوبوس، ون و خودروی شخصی گرفته تا خودروهای مخصوص حمل متهم؛ بدون هیچ ترس و  واهمه‌ای سوار بر خودروها می‌شوند و بعضی از آنها نیز با لبخندی بر لب از ما خداحافظی می‌کنند.
 
شاید با این لبخندشان می‌خواهند بگویند که به زودی بیرون می‌آیند و در همین زمینی که ما بر رویش آزاد راه می‌رویم آنها نیز آزادتر راه خواهند رفت.