صادق میرویسینیک*؛ حدود یک دهه است که جامعه ایرانی گاهی به دادگاهی برای محکومیت نسل های از دهۀ هفتاد و هشتاد تبدیل میشود، دادگاهی که هر حادثه فردی یا اجتماعی می تواند به تناسب خود منجر به برپایی آن شود.
دادگاهی که قضات آن پدرانِ ما هستند و قانون آن نیز سنت روئیده بر ریشه های آن. سنتی که پدران تمایل دارند فرزندانشان نیز به راستی میراث دار آن باشند. میراثی که گویا پس از عبور از فرزندان سر به زیر خود در دهۀ شصت، اکنون به دست فرزندانی از دهۀ هفتاد و هشتاد رسیده است؛ اما در این میان میراث داری آنان کم و بیش توأم با شک و تردید است.
شک و تردید ناشی از برخی نمایش های که هیچ نسبتی با سنت و میراث برآمده از آن ندارد. نمایشی نظیر پژمرده شدن دو دختر اصفهانی، و یا نمایشی از جنس برخی شعارهای سنت شکن در اعتراضات اخیر که به بر اساس آمارهای رسمی 90 درصد برپادارندگان آن جوانان زیر 25 سال بوده اند.
نگاه بیرونی به صحنه این دادگاه و حاکمان و محکومان آن دشوار است، به ویژه اگر ناظر آن از نسلی باشد که میان گذشته و آینده ایستاده است، نسلی در میان حاکمان و محکومان، نسلی که از جنس برادر و خواهران بزرگتر دهۀ شصت، که چه بسا تاریخ آن، و تأثیرات برآمده از آن تاریخ، همان جایگاهی باشد که بتوان از آن به صحنه این دادگاه نگریست و کمی در آن درنگ کرد.
تاریخ همانند صحنه ای است که هنرمندی در آن هنر خود را به نمایش می گذارد. یا همچون صفحه ای است که نقاشی در آن نقشی بر جای می گذارد و از آن در می گذرد. به عبارت دیگر تاریخ همان «اکنون» های است که ما در آن به سر می بریم و چون از آن ها می گذریم، به گذشته بدل می شوند و نام «تاریخ» را یدک می کشند. درست همانند هنر و یا نقاشی زنده ای که با گذشت زمان به «اثر» بدل می شود و مورد قضاوت قرار می گیرد.
اما روند تبدیل «اکنون» به «تاریخ» و تبدیل «هنر زنده» به «اثرِ» تاریخی به معنای خنثی شدن آنها و بی تأثیری آنها در آینده نیست و آنها همواره با« تاریخِ تأثیرات» خود وارد آینده می شوند. منظور از تاریخِ تأثیرات، اعقاب یا آثار تاریخی یک اثر یا رویداد است که آن را از گذشته وارد حال و آینده می کند. به عنوان مثال اثرات تاریخی انقلاب مشروطه را باید از خود این رویداد جدا نمود. اگرچه این رویداد در گذشته تاریخی ما مانده است، اما اثرات آن همواره با ماست و در فهم و نگرش ما تأثیر گذار است.
لذا رویداد ها و آثار صرفاً چسبیده شده به گذشته و کنده نشدنی از آن نیستند، بلکه بالعکس، آنها همزمان با قضاوت ما از گذشته کنده می شوند و با ما به حال می آیند و به اثر گذاری در آن می پردازند. کسانی که زنده بودن تاریخ و هنرمندی ما در آن را خنثی و امری مربوط به گذشته قلمداد می کنند، کسانی اند که یا تاریخ در حوزه «نا اندیشه» آنها قرار دارد و یا بدهکاران تاریخی اند که درصدد اند با خاموش نمودن تاریخ و نقشی که در آن باقی گذاشته اند، طلبکارانه به جنگ با اکنون و مسائل آن بیایند. آیا این داستان بزرگان سیاست، فرهنگ و جامعه ما و تمام طلب و گلایه های آنها از فرزندان خود در دهه های هفتاد و هشتاد نیست؟ گلایه ها و شکایت های که از گسست آنها با سنت ها و غوطه ور شدن شان در روزمره گی بی فرجام و بی هدف به ستوه آمده است؟
تاریخ دقیقاً اینجاست که به جنگ با محکومیت یک طرفه می آید و پرتو بازی گذشتگان را بر طلبکاری اکنون آنها می افکند تا شاید نسل طلبکاران نیز سوزنی بر تن خود زنند، سوزنی که شاید تیزی نوک آن برآمده از آه و ناله های یک نسل خاموش باشد، نسلی از جنس دهۀ شصت! از جنس بیم و امیدها انتقال نیافته به دهه هفتاد و هشتاد. نسلی که حاصل تمام بیم و امیدهای یک انقلاب بود، نسلی که در آستانه انقلاب و جنگ اهریمنان با آن متولد شد، به امید آن که عَلم دار سپاه فرهنگ و تمدن ایرانی – اسلامی باشد و نبرد خیر را در پرتو منطق و صلح نیاکانش به پیش ببرد.
نسلی که امید انتقال خون پدران انقلابی اش به فرزندان دهه هفتاد و هشتاد بود، خون پدرانی که حاصل یک قرن نزاع بی فرجام سنت و مدرنیته در دهه 50 بود و شاید و تنها شاید می توانست روزنه ای برای آشتی بگشاید! نسلی که می توانست مانع انقطاعی شود که حاصل آن چیزی جز محکوم شدن یک طرفه فرزندان و نوه ها از سوی پدران و پدر بزرگان نبوده است. تاریخ دقیقا اینجا به اثرگذاری می پردازد و به جنگ با طلبکاران می آید و گناه بی تفاوتی و بی برنامگی برای اولین فرزندان تولد یافته خود در دهه شصت را به روی آنها می آورد. گناه بازی که آنها در دهه شصت بازی کردند و نقشی که در صفحه آن به نمایش گذاشتند.
به راستی نسل برآمده از دهه شصت، نسل بیم و امیدهای تاریخِ انقلابی ماست. نسلی که پایی در گذشته داشت و نگاهی به سمت آینده، نسلی که می توانست آرمان پیوند آزادی و هویت را به دوش کشد و سودای آزادی را در در اتصال و نه انقطاع با سنت در سر بپروراند.
نسلی که برای «سازندگی» وطن، کودکی نکرد و نوجوانی اش با تماشای «اصلاحاتی» ناکام سپری شد و جوانی اش نیز به تلافی اصلاحاتی که صرفاً تماشاچی آن بود در دادگاه «پوپولیسم هویت خواهانه» محکوم شد و در لوای تحریم و جنگ اقتصادی نیز آینده شغلی اش را به تاراج گذاشتند تا از ضروری ترین نیازهای معیشتی و عاطفی اش نیز باز بماند. و اکنون او مانده است و تمام ناکامی هایش، او مانده است و تمام آرزوهای که همانند چنار قد کشیدند اما ثمری ندادند. اکنون او مانده است و تمامی تلاش های که در لوای «اعتدال خصوصی سازی شده»، درصدد اند آن قدر او را به تعلیق درآورند تا اندک امیدهایش برای میانسالی و پیری هم به نا امیدی بدل شود و مسأله اش برای همیشه از ذهن تاریخ این مرز و بوم پاک گردد.
گویی چنین نسلی به راستی به تاریخ فراموشی تعلق داد. و این تاریخ یک نسل خاموش است که تمام نگاه ها و آرزوی های بلند اش با یخ زدگی هرچه تمام به برادران و خواهران دهۀ هفتادی و هشتادی اش رسیده است. با این تفاوت که آنها شاید دیگر همانند برادران و خواهران بزرگترشان سر به زیر نباشند، حتی اگر تمام «اکنون» برای طلبکار شدن از آنها تاریخ را خنثی بپندارد؛ زیرا آنها در برابر کشتی که بار محکوم کردن حمل می کند کوه یخی از تاریخ دهه شصت را می نشانند که تنها امیدهای بر باد رفته اش سر از آب بیرون آورده است و ریشه اثر گذارش در دریایی از تاریخ خاموش، اما مؤثر، پنهان شده است.
امروزه خنثی نمودن اثرات نا امیدی های برادران و خواهران بزرگتر بر نسل های از دهۀ هفتاد و هشتاد قبل از هر چیز نیازمند جایگزین کردن «فهمیدن» به جای «محکوم کردن» است؛ فهم ذهن، منطق و نیازهای کسانی که محکوم می نمائیم تنها روزنه ای است که می توان پنجره های سنت را دوباره به سوی آنها گشود. ایستادن در درون چاه سنت و ندیدن آنچه بیرون از این چاه رخ می دهد فرجامی جز محکومیت های یک سویه نخواهد داشت.
دانشجوی دکتری علوم سیاسی*