bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۳۴۷۴۸۸

ملکیان و پنج «گرفتنی» محال برای تحول فرهنگی

مصطفی ملکیان بر آن است که برای رسیدن به یک فرهنگ درست، باید ۵ امر پیش‌داوری‌ها، تعصب‌، جزم و جمود، آرزو‌اندیشی و بی‌مدارایی را گرفت و کنار گذاشت، اما با تدقیق بیشتر این گرفتن‌ها نشدنی، تقلیل یافته و نیازمند توضیح بیشتر به نظر می‌رسد.

تاریخ انتشار: ۱۰:۲۸ - ۱۶ بهمن ۱۳۹۶

ایکنا نوشت:

ملکیان را شاید بتوان یک اصلاح‌گر اخلاقی دانست، فردی که با اصلاح درون به دنبال تغییر برون است، گذشته از نقدهایی که بر کلیت این پروژه و عدم دقت در سرشت دیالکتیک درون و برون می‌توان گرفت، خود پروژه نیز نیازمند تدقیق و توضیح است. ملکیان معتقد است اگر بخواهیم به یک فرهنگ اخلاقی برسیم، باید چیزهایی را بگیریم و کنار بگذاریم. او فرهنگ را عرصه درونی فرهنگی می‌گیرد، در این معنا بین اخلاق و فرهنگ می‌توان پلی ساخت و از این طریق گفت، تغییر فرهنگی نوعی تغییر اخلاقی نیز هست. ملکیان معتقد است: «وقتی می‌خواهی کار فرهنگی بکنی یعنی کاری کنی که درون او عوض شود»* از این حیث او معتقد است تغییر فرهنگی در ساخت‌های بیرونی اقتصادی، حقوقی و سیاسی نیز تغییر ایجاد می‌کند؛ زیرا کار فرهنگی در معنایی که او گرفته است به تغییر اجتماعی نیز می‌رسد. ملکیان با چنین تصوری از فرهنگ بر آن است که با پنج «گرفتن» (یعنی گرفتن پنج رذیلت) به خدمت فرهنگ دست یازیید.

گرفتن پیش‌داوری‌ها
ما کم و بیش بر اساس پیش‌داوری‌های‌مان زندگی می‌کنیم. ملکیان معتقد است «اولین تحول فرهنگی ... این است که باید پیش‌داوری‌های شما را از شما بگیرم» ملکیان معتقد است که می‌توان پیش‌داوری‌ها را گرفت. او در خصوص جایگاه این‌ پیش‌داوری‌ها معتقد است «زندگی ما پر از پیشداوری است، با یک قوم یا پیروان یک دین یا یک مکتب که هیچ برخوردی نداشته‌ایم پیش‌داوری داریم. پیش‌داوری زندگی ما را هم برای خودمان و هم برای دیگران دشوار می‌کند».

اگر چه می‌توان در مذمت پیش‌داوری سخن گفت، اما آیا این کار امکان دارد؟ پیش‌داوری‌ها بخشی از ساخت معرفتی ما هستند و نمی‌توان آن‌ها را زدود، احتمال دارد بتوان آن‌ها را شناخت و تاثیرشان را به حداقل رساند. این گرفتن اخلاقی به صورت مطلق نه‌تنها شدنی بلکه مطلوب نیست.

گرفتن تعصب
دومین اخذ و اصلاح فرهنگی بزعم ملکیان، چنین بیان شده است: «تعصب در باورهای هم چیز دیگری است که اگر کسی آن را از ما بگیرد خدمت فرهنگی کرده است. تعصب یعنی من وفاداری‌ام را به یک موجود ثابت بگیرم در حالی که خود آن موجود دائم در حال تحول و تطور باشد».

آیا می‌توان تعصب را مطلقا بد و زدودنی دانست؟ به نظر می‌رسد چنین اقدامی یک اشکال منطقی داشته باشد، چه تقابل با تعصب باید مبتنی بر نوعی تعصب دیگر باشد. برای پیگیری این نقد کلام ملکیان را پی می‌گیریم، او معتقد است «فرض کنید اولین مواجهه من با کسی که او را خادم به کشور می‌دانم و به همین دلیل به او وفادارم و پشتیبان و همراه او می‌شوم. حالا این شخص بر اثر سال‌ها زندگی دگرگون می‌شود و خائن به مملکت می‌شود اما وفاداری من ثابت می‌ماند. تعصب یعنی وفاداری را بدون اعتنا به دگرگونی‌های آن موجود که به آن وفاداریم ثابت نگه داریم». نفس این نقد در ذیل این باور تعصب‌آمیز ممکن است که «باید به کسی که خادم کشور است وفادار بود».

حال اگر همان فرد به اصولی که باعث وفاداری ما به او شده است، وفادار باشد، آیا نباید وفاداری به او را ادامه داد؟ به نظر می‌رسد تعصبات ما مبتنی بر مبانی هستند. آیا اگر ما تفکیکی بین مورد تعصب و دلیل تعصب داشته باشیم، باز باید تعصب را زدود؟ در مثالی که ملکیان زده است، چنین تفکیکی لحاظ شده است اما تعصب به اصول مورد تردید واقع نشده است. نفس تشخیص اینکه کسی هنوز به کشور وفادار است یا نه، چه؟ آیا به روشنی می‌توان چنین چیزی را محرز دانست؟ این اشکالات می‌توان در نقد هر باور تعصب‌آمیز وجود داشته باشد.

اگر این نقد را در کنار مبنای اول ملکیان یعنی گرفتن پیش‌داوری بگیریم، باید گفت اگر اصول تعصب‌زدای ما از پیش‌‎داوری‌های ما باشند چه؟ آیا در این صورت نمی‌توان به هیچ باوری تعصب داشت؟ اگر تعصب به معنای نوعی وفاداری مستمر در زمان به یک مورد اعم از مفاهیم و مصادیق باشد، آیا می‌توان باوری داشت؟

گرفتن جزم و جمود

سومین اصلاح فرهنگی از نظر ملکیان در خصوص جزم و جمود است. او معتقد است «جزم و جمود این است که شما یک باور داشته باشید و و در ذهن‌تان چیزی را به آن ملزم کنید. مثلا اگر من معتقد باشم امروز جمعه است، تا اینجا یک باورمند هستم و مشکلی ندارد. اما اگر به این باور در ذهنم اضافه کردم که محال است جمعه نباشد، من اهل جزم و جمود هستم. چون هر کس بگوید امروز جمعه نیست من دیگر با او حرفی ندارم و پرونده امروز را با خود بسته‌ام».

آیا ملکیان بین جزم و جمود نباید تفکیکی کند؟ به نظر می‌رسد یک باورمند وقتی به حقیقت باور خود اعتقاد دارد، از نوعی باور جزمی برخوردار است. اگر معنای عرفی جزم را نوعی قطعیت و عزم بی‌تردید برای انجام کاری بگیریم، ما بر اساس جزمیات خود زندگی می‌کنیم و این به معنای جمود ما نیست. در این معنا اعتقادات هر کس جزمیات او را می‌‎سازد. جمود را می‌توان محل نقد ملکیان دانست. زدن زیرآب جزمیات، ما را به شکاکیت می‌رساند. فرض کنید فردی باور الف را داشته باشد، در این صورت ممکن است این باور هنوز تا آن اندازه قطعی نشده باشد که او روی آن حساب کند، در این صورت آیا او می‌تواند بر اساس باور الف زندگی کند؟ به نظر می‌رسد ملکیان تفکیکی بین این دو برقرار نکرده است.

گرفتن آرزواندیشی

ملکیان بر آن است «آرزواندیشی هم باید از از ما گرفته شود... آرزواندیشی این است که آرزو را به یک باور تبدیل کنیم...چون آرزو دارم دینم کامل‌ترین ادیان باشد، آن وقت معتقد شوم دینم کامل‌ترین ادیان هست». ملکیان ناسیونالیسم را مصداق دیگری از آرزواندیشی گرفته و معتقد است: وطن‌دوستی هم نه فضیلت و نه رذیل است. فضیلت و رذیلت مربوط به امور ارادی است. مادردوستی غیرارادی است. اگر از وطن‌دوستی به این باور برسیم که وطن من پیشرفته‌ترین وطن با نجیب‌ترین و بهترین مردمان است آن وقت آرزواندیشی کرده‌ایم و این همان ناسیونالیسم است. این که وطن من بهترین وطن است دلیل می‌خواهد و به صرف آرزو نمی‌توان به آن باور داشت.

به نظر می‌رسد ما تمایلاتی داریم که ورای دلیل هستند. هر چند کامل‌ترین چیزها به صرف ادعا کامل نیستند اما نمی‌توان رد کرد که پیروان ادیان، ملل، نظریه‌ها و ... خود را صاحب کامل‌ترین‌ها می‌دانند. این واقعیت فی‌نفسه مشکلی ایجاد نمی‌کند، مشکل جایی رخ می‌دهد که این باور، یعنی داشتن کامل‌ترین‌ها به جمود تبدیل شود. اشکال به گرفتن آرزواندیشی را می‌توان به همان اشکال مورد سوم بازگرداند، یعنی این اشکال که داشتن باور و جزم بر آن از جمود در آن متفاوت است. از این رو باور به اینکه دین من کامل‌ترین دین است، آرزواندیشی نیست، واقعیت باور من است که مشکلی ندارد. مشکل جایی است که من جمود فکری داشته باشم و هر نوع بحث و گفت‌وگویی را ناممکن کنم.

گرفتن بی‌مدارایی‌ها

پنجمین چیزی که ملکیان به دنبال زدودن آن است بی‌مدارایی‌هاست، خلاصه ادعای ملکیان چنین است که «بی‌مدارایی‌های ما نسبت به دگرباشی‌ها و دگراندیشی‌ها و دگرزیستی‌ها هم باید از ما گرفته شود. زندگی بشری با تنوع خودش بقا پیدا می‌کند. اگر بخواهیم همه سبک‌ زندگی ما را در پیش بگیرند آن وقت نسبت به آنهایی که سبک زندگی ما را پیش نمی‌گیرند بی‌مدارا می‌شویم».

مورد پنجم نیز به دلایل بیشتری نیاز دارد، آیا اعتقاد و جزم بر اینکه سبک زندگی من قابل انتخاب‌تر است، به حذف دیگری می‌انجامد؟ در این صورت آیا می‌توان نوعی نقد فرهنگی داشت. هرچند در دفاع از این نظریه می‌توان بین مدارا و پذیرش تفکیک کرد و گفت که می‌توان چیزی را نپذیرفت، اما آن را مورد مدارا قرار داد، اما به نظر می‌رسد ملکیان بین مدارا و پذیرش اینهمانی گرفته است. او می‌گوید «مدارا یعنی پذیرش کامل سبک‌ زندگی‌ها و سبک‌ اندیشه‌هایی که مثل من نیست». این اعتقاد در نظر نمی‌گیرد که ممکن است که من سبک زندگی تو را نپذیرم، اما تو را در اعمال آن محق و مجاز بدانم. مدارا داشتن به معنای پذیرفتن چیزی نیست، اما ملکیان آن را یکی گرفته و در تشریح معنای بی‌مدارایی می‌گوید: «ما می‌خواهیم دیگران را هم به هر ضرب و زور و فریب و خشونتی که هست به سبک زندگی خودمان در بیاوریم».

ملکیان در ادامه با آوردن بیانی از ولتر در پاسخ روسو نوعی تفکیک بین پذیرش و مدارا را مطرح کرده است که موید نقدی است که بر این نکته نظر او وارد است. ملکیان می‌گوید: اگر فرهنگ غرب به اینجا رسیده به خاطر این است که کسی مثل ولتر دارد. متفکر و حکیم و نویسنده فرانسوی است. نویسنده و حکیم دیگر فرانسوی به نام ژان ژاک روسو کتابی نوشت و کتاب را قبل از چاپ برای ولتر فرستاد. کتابی که در آن مردم را دعوت کرده بود تمدن را رها کنند و به جنگل و طبیعت بازگردند. ولتر بعد از خواندن کتاب نامه‌ای نوشت که من موقع خواندن کتاب تو از لباس پوشیدن خودم خجالت می‌کشیدم چون تو تشویق به برگشتن به طبیعت همچون نیاکانمان کرده بودی و بعد می‌گوید من با تمام آنچه در این کتاب گفته بودی مخالفم اما حاضرم جانم را بدهم تا تو این افکارت را با همه در میان بگذاری چون من نپسندیدم شاید بقیه بپذیرند». این نقل کلام طولانی از آن رو آمد تا نشان دهد ولتر برعکس ملکیان بین پذیرفتن و مدارا تمایز قائل است. اعتقاد به آزادی بیان اگر مصداقی از مدارا باشد، به معنای پذیرش آنچه مطرح می‌شود، نیست.

جمع‌بندی
ملکیان در پایان سخن خود توصیه کرده است که «در ناحیه عقیده باید این ۵ گرفتن از ما گرفته شود» اما آیا می‌توان هیچ پیش‌داوری نداشت، تعصب را به کل کنار گذاشت، بین جزم و جمود تفکیک نکرد؟ باور جزمی را به آرزواندیشی تقلیل داد؟ و در پایان تفکیک بین پذیرش همه و مدارای دیگران را کنار نهاد؟ واقعیت جهان زدودنی نیست و این واقعیت شامل پیش‌داوری‌ها، تعصبات، جزم‌ها، آرزواندیشی‌ها و مخالفت‌های ماست.

به نظر ملکیان به دنبال آن است که از طریق گرفتن ۵ چیز که نشدنی است چیزی بدهد و آن گشودن پنجره گفت‌وگو است تا جهان بهتری بسازد. این کار در جهان واقعی باید با نفی جمود و مدارا همراه باشد که این‌ها نیازی به گرفتن مطلق و خلط‌های منطقی، چنانچه در نقدهای مطروح به نظرات ملکیان آمد ندارد.

* همه نقل قول‌ها مربوط به سخنرانی مصطفی ملکیان در روز ۸ دی سال ۹۶ در مراسم افتتاحیه خانه غدیر است.

میثم قهوه‌چیان

bato-adv
bato-adv
bato-adv