برخی میگویند پدرم بهخاطر مرگ فروغ از ایران رفت در صورتی که رفتنش ربطی به این مسأله نداشت. رفتنش نه ربطی به فروغ داشت و نه ربطی به انقلابی که در پیش بود. او انتخاب کرد که برود، چند روزی بازداشت شد، آن چند روز آنقدر برایش توهینآمیز بود که تحمل نکرد و رفت.
روزنامه ایران نوشت: «آنچنان که بودیم» عنوان کتابی ست که بهتازگی از سوی او و به همت نشر «حرفه- هنرمند» روانه بازار نشر شده؛ گزیدهای از نیم قرن یادداشتنویسی لیلی گلستان درباره زندگی شخصیاش و همینطور فعالان بخشهای مختلف فرهنگ و هنرایران و جهان.... به بهانه این کتاب گفتوگویی با او داشتیم که میخوانید.
چه تصویری از ابراهیم گلستان دارید؟
تصویر خوب. زندگی و خانهای که در آن بزرگ شدم شرایط بسیار مطلوبی داشت، حالا کاری به روابط و رفتارهای پدرم ندارم اما خانهای که در آن بزرگ شدم آنقدر جذاب بود که نمیتوانم منکر تأثیری که بر من گذاشت بشوم. میهمانان پدرم همه شخصیتهای بسیار جالبی داشتند. آدمهای بزرگ آن روزگار همچون سهراب سپهری و اخوان ثالث به خانهمان رفت و آمد داشتند.
بهعنوان یک زن، آن هم در جامعهای که با وجود ظواهر مدرن همچنان سنتی است نگران قضاوت دیگران نبودید؟
نعمت حقیقی تا وقتی زنده بود همیشه کتابهایم را قبل از انتشار میدادم که بخواند و او هم دلسوزانه آنها را ویرایش میکرد. آنقدر متجدد و بافرهنگ بود که با وجود مواجه شدن با یک طلاق ناخواسته، همچنان برخورد خوبی با من داشت. با نعمت نمیشد زندگی کرد، متعهد و مسئول نبود اما بهعنوان دوست، فرد فوقالعادهای بود. چرا باید از او کینه به دل میگرفتم.
به دوران نوجوانیتان بازگردیم که در کتاب هم اشارههایی به آن شده، با روحیهای که از شما سراغ دارم برایم عجیب است که تمام آن یک سالی که در آن دیر بودید بهجای یادگیری زبان فرانسه لجبازی کردید و فارسی حرف زدید.
ابراهیم گلستان بهدنبال این ژست بود که بگوید دخترم فرانسه درس میخواند. کاوه را هم فرستاد به مدرسهای نظامی در انگلستان، البته او چند سال بعد فرار کرد و با سر و وضعی ژولیده به خانه بازگشت، این کارها در نتیجه ژستهای الکی و غرب زدهای بود که من اصلاً دوست ندارم. این رفتارها در نتیجه تازه به دوران رسیدگی است.
قدری هم از آدمهایی بگویید که به خانهتان رفت و آمد داشتند، از آن جمعههای خاص و پیاده رویهای هفتگی با جلال آل احمد و سیمین دانشور.
جلال آل احمد مرد محبوب سالهای نوجوانیام بود، اخوان ثالث هم همین طور. اما صادق چوبک را هیچگاه دوست نداشتم، اخلاق متفاوتی داشت، کم حوصله و عصا قورت داده بود..
چرا کتابفروشی کوچکی که بعد از جدایی در حیاط خانهتان به پا کردید تبدیل به گالری شد! بحث بازده اقتصادی آن درمیان بود؟
یکی از قدیمیترین گالری دارهای بعد از انقلاب هستم و تا الان حدود سیسالی میشود که با وجود مشکلاتی که ارشاد در دورهای پیش رویم گذاشته بود مشغول این کار هستم. البته الان خوشبختانه دیگر مشکلی با ارشاد ندارم و همه کارها طبق روال پیش میرود. بالاخره مسئولان ارشاد فهمیدهاند که ما بهدنبال براندازی نیستیم.
اجازه بدهید سؤالی هم از فروغ و رابطه حاشیه سازش با پدرتان بپرسم. پیشتر گفته بودید که او را جزو چند زن شاعر برتر نمیدانید، این گفتهتان از تأثیر منفی او بر زندگی شما و مادرتان نشأت میگیرد؟
سیمین بهبهانی را به فروغ ترجیح میدهم. این نظر شخصی من فارغ از نقشی است که فروغ در زندگیمان داشته است. فروغ زنی است که من ویژگیهای اخلاقیاش را دوست ندارم اما کتاب «تولدی دیگر» او شاهکار است.
انتشار نامههای عاشقانه فروغ به پدرتان سر و صدای بسیاری پیدا کرد، نگاهتان به این اتفاق چیست؟ خیلیها معتقد بودند که این نامهها نباید منتشر میشد.
برخی میگویند پدرم بهخاطر مرگ فروغ از ایران رفت در صورتی که رفتنش ربطی به این مسأله نداشت. رفتنش نه ربطی به فروغ داشت و نه ربطی به انقلابی که در پیش بود. او انتخاب کرد که برود، چند روزی بازداشت شد، آن چند روز آنقدر برایش توهینآمیز بود که تحمل نکرد و رفت.
این نگاه را به بهرام بیضایی و کارهایش در کانادا هم دارید؟
اتفاقاً نقد بسیاری به او دارم، معترضم که چرا رفته! مگر سختیهایی که ما اینجا متحمل شدیم کمتر از سختیهایی بود که بهرام بیضایی متحمل شد؟ مگر مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی کمتر از او پدرشان درآمد! چرا رفت؟ سختیهایی که رحمانیان اینجا متحمل میشود کم است؟ افرادی که با تصمیم خودشان در حیطه فرهنگ و هنر رفتند و دیگر بازنگشتند را قبول ندارم و به آنان اعتراض دارم