خراسان نوشت: تینا میگوید که سالها پیش با همسر سابقش توسط یک دوست خانوادگی آشنا شده است.
«آن روزها او خیلی معروف نبود، تازه کارش را شروع کرده بود و از نظر همه یک پسر با شخصیت و خوش قیافه به نظر میرسید.» در همان دیدار اول، مادر داماد میگوید که پسرش قبلا ازدواج کرده، اما به خاطر نداشتن تفاهم برای بچه دارشدن از همسرش جدا شده و هر ماه بخشی از درآمدش را به عنوان قسط مهریه به حساب همسر سابقش واریز میکند:
«من این موضوع را که او قبلا ازدواج کرده و روحیاتش با من که یک دخترجوان هستم فرق دارد و همین طور موضوع پرداخت سکههای مهریه همسر قبلی اش را قبول کردم. در حقیقت من این موضوعات را نادیده گرفتم که این اولین اشتباه من بود.»
کاش سراغ همسر سابقش میرفتم
یکی از اعضای خانواده «تینا» یک بار ازدواج ناموفق داشت، ولی ازدواج دومش، زندگی بسیار خوب و پر از آرامشی را برایش به دنبال داشت و برای همین، دختر جوان تصور میکرد که شاید خواستگارش هم در ازدواج دوم بتواند زندگی شاد و خوشبختی داشته باشد: «قرار شد تحقیقاتی درباره او انجام شود، در محل کارش درباره او تحقیق کردیم، اما همه از او و رفتارش تعریف میکردند. چند بار همدیگر را در فضاهای عمومی یا زیر نظر خانواده دیدیم، رفتار اجتماعی بسیار عالی داشت.
خب طبیعی بود که من و همه اعضای خانواده ام او و شخصیت اش را تأیید کنیم.» کمی مکث میکند و یاد دومین اشتباه زندگی اش میافتد: «دومین اشتباه من این بود که فقط به تحقیقاتی که از محل کارش شده بود و رفتارش با خانواده ام و خودم بسنده کردم و سراغ افرادی مثل همسر سابقش نرفتم تا ببینم دلیل طلاق شان چه بوده است. او خیلی خوب رفتار میکرد و خوش سر و زبان بود و شاید همین مسائل بود که باعث شد به خودم اجازه ندهم تا سراغ همسرش بروم.
احتمالا تاکنون برایتان پیش آمده است که با شخصی رو به رو شده باشید که مثلا همکارانش درباره اش آن قدر خوب بگویند که شما اصلا دلیلی نبینید که به او شک کنید. من به دوستانی که درباره زندگی مشترک مان میپرسند، میگویم که به تحقیقاتی که دیگران برایتان انجام میدهند زیاد دل خوش نکنید، چون یک فرد میتواند در بین مردم و همکارانش یک شخصیت و در خانه و در کنار همسرش یک شخصیت دیگر داشته باشد.»
با هر مصاحبه از من دورتر میشد
«تینا» با مرد رویاهایش ازدواج میکند. مهریه معقولی در نظر گرفته میشود و عروسی خیلی مختصری. او حالا فکر میکند خوشبختترین انسان روی زمین است تا این که متوجه میشود همسرش او را در مصاحبهها و در مراسم مختلف مخفی میکند: «زندگی ما از دوره عقد تا دوران ازدواج مان، چند ماه طول کشید. در این چند ماه حتی در مهمانی ها، همسران دوستانش به من میگفتند که خیلی خوش شانس هستی و مرد خوبی قدم به زندگی ات گذاشته است. خودم هم همین فکر را میکردم، اما شهرت لعنتی همه چیز را در زندگی ما نابود کرد.
او مدتی بعد از ازدواج مان معروف و بسیار محبوب شد و در طول چند ماه همه او را شناختند و از همان روزها بود که همه چیز برای من تمام شد. آن روزها، روزنامهها و مجلات یک سره سراغش را میگرفتند و عکس هایش همه جا پخش شد. هر جا را که نگاه میکردی عکس او بود. همه چیز با روزنامهها و مجلات شروع شد، شاید یکی از دلایلی که تصمیم گرفتم با شما مصاحبه کنم همین بود که بگویم همه چیز از شما روزنامه نگارها شروع شد.
برخی از خبرنگاران حتی او را یک هنرمند خارق العاده معرفی میکردند و مرد زندگی من با هر مصاحبه از من دورتر میشد. آن روزها از کنار هر کیوسک روزنامه فروشی که رد میشدم، عکس او را روی جلد مجلات میدیدم. اوایل خیلی خوشحال میشدم، مجلهها را میخریدم و آرشیو میکردم. نمیدانید چقدر به شوهرم افتخار میکردم تا این که مصاحبههای تصویری او در شبکههای مختلف شروع شد. مرد رویاهای من رو به روی دوربینها به گونهای حرف میزد که انگار همسری ندارد. این مورد در چندین گفت و گوی تصویری تکرار شد. موضوع آن قدر شور شده بود که حتی خانواده ام میگفتند شوهرت طوری حرف میزند که انگار مجرد است و این من بودم که جوابی برایش نداشتم و دلم با این حرفها میلرزید.»
مقصرانی از جنس خودم باعث طلاقم شدند
این تازه شروع مشکلات تینا و شوهرش بود. او نمیدانست دنیای شهرت چه دنیای عجیب و غریبی است: «طی یک ماه، طرفداران یکی از صفحههای اجتماعی اش به حدی رسیده بودند که من از تعجب شاخ در آورده بودم، انگار خودش هم باورش نمیشد. پیامهای زیر پست هایش آن قدر زیاد بود که حتی وقت نمیکردم همه آنها را بخوانم، اما متأسفانه تعداد زیادی از این پیامها متعلق به دختران جوانی بود که انگار اصلا به دل شکسته یک زن دیگر فکر نمیکردند.
منتظر بودم تا او اعلام کند که متأهل است، اما او هیچ کاری برای جلب اعتماد من نکرد. در مقابل کارهایی میکرد که هر روز شکم بیشتر میشد. من مانده بودم گیج و مبهوت. آیا او مردی بود که من میشناختم؟ تا مدتی به خاطر غرورم هیچ حرفی نزدم، اما بالاخره تصمیمم را گرفتم و به او گفتم: «چرا در مصاحبه هایت نمیگویی متأهلی؟ چرا علامت تأهل را از قسمت بیوگرافی صفحه اجتماعی ات برداشتی؟ چرا اجازه میدهی این همه زن و دختر برایت پیام بگذارند؟»
البته در این جریان فقط همسر من مقصر نبود بلکه زنانی از جنس خودم هم مقصر بودند که بدون این که کسی را بشناسند، شروع به تعریف و تمجید از او میکردند و این مرد زندگی من بود که هر روز از من دورتر و دورتر میشد.»
او در جواب تینا جوابهای کلیشهای به زبان آورد که هیچ منطقی پشت اش نبود: «می گفت: زندگی خانوادگی و مشترک من به مردم ربطی ندارد، اصلا دوست ندارم به سمت این حاشیهها کشیده شوم، به دیگران چه مربوط که من همسر دارم یا نه؟»
شوهرم با زنی خارج از کشور ارتباط داشت
زن جوان به این جای صحبت مان که میرسیم، لبخندی میزند و انگار چیزی یادش آمده باشد با عجله میگوید: «روی گوشی اش رمز گذاشته بود. کاری که قبل از آن نکرده بود. سعی میکرد جایی بنشیند که من نتوانم به صفحه گوشی اش نگاه کنم. مدام در حال چت و ... بود. زمانی که اعتراض میکردم میگفت: صحبت هایمان کاری است.»
زن جوان یک دفعه تلخ میشود و میگوید مدتی بعد فهمیده که شوهرش با زن جوانی در ارتباط است. زنی در آن سوی آب ها: «هیچ وقت نمیتوانم کسانی را ببخشم که میدانستند او ازدواج کرده، ولی با او ارتباط داشتند. همسرم جنبه شهرت را نداشت. به محض این که مشهور شد خودش را باخت. بالاخره هم یک روز به خانه آمد و گفت که میخواهد به خارج از کشور برود و در ایران نمیتواند پیشرفت کند.»
برای طلاق از من همکاری خواست
نفس عمیقی میکشد و ادامه ماجرا را توضیح میدهد: «من از خانواده نسبتا ثروتمندی بودم، اما هیچ وقت دوست نداشتم که از خانواده ام دور باشم. یک روز به خانه آمد و گفت: میخواهم تو را طلاق بدهم و باید با من راه بیایی، چون من تصمیمم را گرفته ام تا از ایران بروم. بعد از آن ماجرا، دعوای سختی بین ما در گرفت و من به خانه پدرم رفتم.
آقای معروف مدام به خانه پدری ام میآمد و رو به روی پدر و مادرم میگفت که اگر هرچه زودتر طلاق نگیرم و همکاری نکنم، او میرود و من میمانم و کلی مشکل و دردسر و برای همین بهتر است که با او راه بیایم. در همان دوران بود که پدرم از غم و غصه من دو بار سکته کرد و در این شرایط بود که من ترجیح دادم زندگی ام را از این فرد که هر روز زنهای زیادی برایش پیامهای عاشقانه میگذاشتند و گل میفرستادند، جدا کنم.»
نمیتوانم آرام باشم!
به این جای داستان که میرسیم، زن جوان میگوید که بعد از جدایی فهمیده که همسر سابقش در همان زمانی که در کنار او زندگی میکرده با زنان زیادی در ارتباط بوده و حتی یکی از آنها وکیل پرونده طلاق آنها بوده است: «او به وکیل پرونده مان پیشنهاد ازدواج داده، اما بعد زیر قولش زده بود. چند زن جوان هم فیلمها و عکسهایی از او برایم ارسال کردند که با دیدن آنها حالم خیلی بد میشد. همه آنها میگفتند همسر سابقم به آنها پیشنهاد ازدواج داده، اما بعدها زیر قولش زده است.
تنها کاری که از دستم بر میآمد این بود که به تک تک شان بگویم ما جدا شده ایم و روابط او به من ربطی ندارد. این گونه آرام میشدم، اما کدام زنی است که بفهمد همسرش وقتی به او میگفته متعهد است و با زنان دیگری در ارتباط بوده، بتواند آرام باشد.»