احمد غلامی در شرق نوشت:
همه دولتهای بعد از انقلاب در تحقق اغلب وعدههای خود ناکام ماندهاند. خاصه وعدههایی که لازمه آن مواجهه با نهادهای رسمی دیگر بوده است. اگر یکی از ویژگیهای ساختار سیاسی ایران توازن قوا باشد، از ناکارآمدیهای آن «پراکندگی اقتدار» است. این پراکندگی اقتدار زمانی عیان میشود که دولتهای انقلاب درصدند دست به نوسازی بزنند. گویا پراکندگی اقتدار با نوسازی سیاسی سازگار نیست. رؤسای جمهور دولتهای انقلاب هریک به شیوهای تلاش کردهاند با روشهای یکسر متفاوت خود به این اقتدار دست پیدا کنند. اغراق نیست اگر بگوییم هر دولتی که روی کار آمده، سودای دگرگونی و نوسازی در سر داشته است؛ سودای دگرگونی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی. نوسازی در چنین ساختاری، کنش هدفمندی است مبتنی بر تواناییهای فردی و ازاینرو رؤسای جمهور برای نوسازی و دگرگونی باید قدرت لازم را داشته باشند. اگر اینگونه نباشد آنان نمیتوانند مرجع دگرگونی باشند، مگر دگرگونیهای کوچک که تنها جنبه ترمیمی دارد.
هاشمیرفسنجانی برای نوسازی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی از شیوه «انقلاب انفعالی» بهره برد. دولتهای مبتنی بر بنیانهای سرمایهداری و اقتصاد بازار، پاسخ همیشگی و مشخصشان برای گذار از بحرانها، راهبرد انقلاب انفعالی است. هاشمیرفسنجانی پیش از هرکس دیگری دریافت، هژمونی انقلابی که آنان را برکشیده است نیاز به نوسازی دارد. کرباسچی از دل این باور سر برآورد تا ایده انقلاب انفعالی که نوسازی از بالا را بدون مشارکت مردم تجویز میکرد، عملیاتی کند.
کرباسچی گلادیاتوری بود با قدرتی برتر که برای کنارگذاشتنش به قدرتی برتر نیاز بود. استراتژیِ دولت سازندگی و انتخاب کرباسچی و عملکردش، مشت هاشمیرفسنجانی را باز کرد و نشان داد که او بهدنبال «حاکمیتمندی» است. پس از این رویکرد راه هموارِ هاشمی برایش ناهموار شد. دولت اصلاحات مفهوم «جنگ موقعیت» را سرلوحه کارش قرار داد و با باور به این ایده که «یک طبقه نمیتواند در صورت محدودساختن خود به منافع طبقاتی به هدایتگری ملی رسیده و به هژمون تبدیل شود». خاتمی تلاش کرد بدون آنکه طبقات اجتماعی را به ستیز وادارد طیفهای گوناگون جامعه را که دغدغه جامعه مدنی، مسائل زنان و ملیگرایی داشتند، زیر چتر جناح اصلاحطلب گرد هم آورد. «طبقهای که در پی هژمونی است، باید مجموعهای از نیروهای اجتماعی مختلف را در قالب اتحادی فراگیر متحد کند که نماینده اراده جمعی ملی- مردمی است». این تفکر همان راهبرد جنگ موقعیت است که خاتمی در تحقق آن شکست خورد، زیرا بخش بزرگی از این موقعیت را بهناچار نادیده گرفت: طبقات اجتماعی و روابط تولید که منجر به شکلگیری این طبقات است.
شاید نقطه ثقلِ مشکل اصلاحطلبان هم در همینجا نهفته باشد. آنان بدون تحریک طبقات اجتماعی و تغییر در شیوهها و مناسبات تولید درصددند وضعیت غالب را اصلاح کنند. این امر اگر نشدنی باشد که هست، اصلاحطلبان نیز مانند عاملانِ انقلاب انفعالی که در نوسازی به ترمیم تن دادند، تنها به ترمیم ساختار سیاسی بسنده خواهند کرد، نَه چیزی بیشتر نَه چیزی کمتر. تنشهای جناحهای محافظهکار و رادیکال اصلاحطلب شاید از این نوع نگرش نشأت گرفته باشد که جناح اخیر، بیش از هر چیز رؤیای متحدساختنِ طبقات اجتماعی و طیفهای جامعه را در سر داشته است. گرچه جناح رادیکال دست بالا را پیدا نکرد، اما بنیانهای فکری رئیس دولت اصلاحات و اصلاحطلبان را تبیین و عیان کرد و از سر همین آشکارشدگی بود که بخش مهمی از ساختار سیاسی و نهادهای رسمی کشور به آنان بیاعتماد شدند. احمدی نژاد از طرف نهادهای سنتی آمده بود تا با صیانت از سنت و در لوای اقتدار نهادهای رسمی دست به نوسازی بزند، آنهم نوسازی سنت. ترکیبی متناقض که شاید نوعی احیای سنت باشد. احمدینژاد به سمت استفاده از مفهوم «عقل سلیم» رفت. مفهومی که در آن همه مردم فیلسوفاند، چراکه هر فرد تصویری از جهان و مجموعهای از عقاید دارد که او را قادر به درک زندگیاش میکند. اما شیوه درک جهان از سوی مردم، اغلب درهمریخته و متناقض است. احمدینژاد در پی آن بود با استفاده از این تناقضات مردم را بهشکل تودهای گرد هم آورد که مرکز ثقل آن خودش باشد، ازاینرو مکرر واژههایی کلیدی همچون برابری و عدالت را در سخنرانیهایش به کار میگرفت تا مخرجمشترک همه این تناقضات باشد.
این استراتژیِ نوسازی زمانی به بنبست رسید که احمدینژاد میخواست از کنارهمقراردادن این تناقضات به فصل مشترک عقل سلیم برسد و آن فصل مشترک جایی نبود جز نقطهای که محل ساخت ایدئولوژیهاست. عقل سلیم، محل ساخت ایدئولوژی غالب و البته مقاومت در برابر آن نیز هست. احمدینژاد بهدنبال نوسازیِ ایدئولوژی بود که خود و همفکرانش نماینده آن بودند. ایدئولوژی که میتوانست در برابر ایدئولوژیهای دیگر مقاومت کند. او نهتنها بیش از دیگران خلف وعده کرد، بلکه آیندهای قابل تصور را که دولتهای دیگر ساخته بودند، ویران کرد. با بررسی تاریخ رؤسای جمهور دولتهای انقلاب، وضعیت روحانی بیش از پیش روشن میشود. مردی که نمیخواست از برهمزدن توازن قوا به نفع خودش استفاده کند و برعکس، بر آن بود با اهرمهای این توازن قوا به اهداف محوری خود برسد. شاید این ادعا نادرست نباشد که روحانی با بهرهگیری از حفظ توازن قوا موفقیتهایی در سیاست خارجی بهدست آورده است. با این اوصاف، روحانی گرچه مورد اعتمادِ نهادهای رسمی است، در سیاست داخلی در بر همان پاشنه میچرخد و او در این عرصه دست بالا را ندارد.
* از کتاب «درآمدی بر اندیشههای سیاسی آنتونیو گرامشی: هژمونی، انقلاب و روشنفکران»، نوشته سایمون راجر و ترجمه محمدکاظم شجاعی استفاده شده است.