در مستندی جدید با عنوان ۷۸/۵۲ که درباره همان صحنه ساخته شده است، پیتر باگدانوویچ به یاد میآورد که هنگامی که فیلم روانی برای نخستین بار در نیویورک به نمایش درآمد، فریاد تماشاگران سالن سینما را پر کرده بود و قطع نمیشد. اما هیچکاک خیال داشت که چند سال بعد فیلمی ترسناکتر و غافلگیرکنندهتر بسازد که قرار بود نامش کالیدوسکوپ باشد.
داستان فیلم کالیدوسکوپ (زیبابین) که آلفردهیچکاک در اواخر دهه ۱۹۶۰خیال ساخت آن را داشت و از ماجرای واقعی قاتلی زنجیرهای الهام گرفته شده بود، دارای صحنههای جنسی آشکار با جزییات بسیار بود که در آن زمان بسیار جنجالبرانگیز تلقی میشد.
به گزارش بی بی سی، آلفرد هیچکاک گرچه دستاوردهای بسیار در عالم سینما داشته است، احتمالا بیش از همه با فیلم روانی شناخته میشود؛ بویژه صحنهای که در آن مردی که لباس مادر مردهاش را پوشیده، زنی را در اتاق متلی متروک با کارد سلاخی میکند. تماشاگران در ۱۹۶۰ (سال نمایش روانی) با دیدن این صحنه به هراس و غافلگیری شدیدی دچار شدند.
در مستندی جدید با عنوان ۷۸/۵۲ که درباره همان صحنه ساخته شده است، پیتر باگدانوویچ به یاد میآورد که هنگامی که فیلم روانی برای نخستین بار در نیویورک به نمایش درآمد، فریاد تماشاگران سالن سینما را پر کرده بود و قطع نمیشد. اما هیچکاک خیال داشت که چند سال بعد فیلمی ترسناکتر و غافلگیرکنندهتر بسازد که قرار بود نامش کالیدوسکوپ باشد.
هیچکاک که اصرار داشت از خلاقیتهای کارگردانان اروپایی عقب نماند، میخواست شیوههای رادیکالش را در فیلمی بیازماید که همچون همیشه روایتی تیره و تاریک داشت. اگر او موفق میشد این اثر را بسازد، اکنون ۵۰ سالگی این فیلم را جشن میگرفتیم. فیلمی که مرزهای متعارف را درمینوردید و تابوها را میشکست. اما تاریخ به گونه دیگری رقم خورد. کالیدوسکوپ بسیار هنجارشکن بود و حتی مردی که پیش از آن روانی را ساخته بود اجازه نیافت که این فیلم را تولید کند.
هیچکاک امیدوار بود که این فیلم در سال ۱۹۶۷ وارد چرخه تولید شود. او به تازگی اسکاری افتخاری گرفته بود و مصاحبه فرانسوا تروفو با او نیز تازه در قالب کتابی منتشر شده بود، از این رو در تالار مشاهیر فیلمسازی جایگاهی تثبیت شده داشت. اما از سوی دیگر دو فیلم آخرش مارنی و پرده پاره انتظارات را برآورده نکرده بودند. به ویژه پرده پاره (۱۹۶۶) که پنجاهمین فیلم هیچکاک بود، با استقبال بدی مواجه شد. در آن زمان ریچارد شیکل در مجله لایف نوشت: "به نظر میرسد این فیلم با حواسپرتی ساخته شده" و اینکه " گویا استاد چندان به آنچه انجام میداده توجه نداشته است. " او افزوده بود:" پرده پاره فیلمی بیروح و مکانیکی به نظر میرسد که حاصل کار هیچکاکی خسته است که فقط دارد موفقیتهای گذشتهاش را تکرار میکند. " با این اوصاف به نظر میرسید که باید کاری کرد.
پیشتر در ۱۹۶۴، هیچکاک طرح کلی داستانی را در انجمن نویسندگان به ثبت رسانده بود. این داستان الهامگرفته از ماجرای دو قاتل زنجیرهای انگلیسی نویل هیث و جان جرج هیگ بود که در دهه ۱۹۴۰ به دار آویخته شدند. قرار بود این داستان پیشادنبالهای باشد بر فیلم سایه یک شک (۱۹۴۳) که در آن جوزف کاتن نقش شخصیتی آدمکش را که «قاتل سرخوش بیوهها» لقب داشت بازی میکرد. گرچه در این فیلم در هیچ صحنه قتلی به نمایش درنمیآید و نمیبینیم که قاتل بیوهای را (با شادمانی یا احساسی جز آن) بکشد. اما هیچکاک احساس میکرد در فیلمی که میخواهد در دهه ۱۹۶۰ بسازد، برای نشاندادن جزییات قتل دستش بازتر خواهد بود. نه تنها میتوانست قاتلی زنجیرهای را که قربانیانش را فریب میدهد و قطعهقطعه میکند نشان دهد، حتی میتوانست او را شخصیت اصلی داستان قرار دهد.
هیچکاک از رابرت بلاک نویسنده رمان روانی خواست که داستانی بر اساس این ایده بنویسد تا بعد کارگردان از آن برای ساخت فیلم اقتباس کند. آنگونه که گفته میشود بلاک این ایده را برای آن دوره بیش از حد "آشوبنده و جنجالی" دانست، پس هیچکاک کار را به دوست قدیمیش بن لوی سفارش داد که چنین حساسیتهایی نداشت. در ۱۹۶۶ از او درخواست کرد که نسخه اولیهای براساس این ایده بنویسد. طرحی که لوی نوشت با جملهای ترسناک آغاز میشود:" داستان نویل هیث نعمتی است فروفرستاده از بهشت. " لوی تاکید میکند که یکی از سکانسهای اغواگری "باید خونبارترین صحنهای باشد که تا کنون بر پرده دیده شده" و نیز اینکه "جستوجوی پلیس باید بیشتر از زاویه دید تعقیبشونده به تصویر درآید تا آنان که قاتل را تعقیب میکنند." ، اما هیچکاک از این هم فراتر رفت. او خود پیشنویس فیلمنامه را نوشت که پس از فیلم قضیه پاراداین در ۱۹۴۷، هرگز چنین نکرده بود.
در نسخه هیچکاک، داستان در نیویورک رخ میدهد و هیث در نقش پسری خوشتیپ و وابسته به مادر به نام بیلی کوپر مجسم شده است که جنون آدمکشیاش با آب بیدار میشود. به همین سبب برای سه صحنه اصلی فیلم این لوکیشنها انتخاب شدند: آبشار- جایی که قاتل سر وقت یک کارمند سازمان ملل میرود؛ کشتی جنگی زنگزدهای که در تعمیرگاه کشتیها پهلو گرفته؛ و پالایشگاه نفت- مکانی که کوپر به دنبال کارآگاه پلیسی است که جان خودش را برای به دام انداختن او به خطر انداخته است. سالها پیش از این که فیلمهای هالووین و کشتار با ارهبرقی در تگزاس ساخته شوند، این صحنهها بسیار ترسناک و وحشیانه به نظر میرسیدند. در بخشی از فیلمنامه هیچکاک آمده است: "دوربین به شکم زن میرسد، که بر آن باریکههای جاری خون میبینیم."
و این همه ماجرا نبود، قرار بود که مجلههای بدنسازی در گوشه و کنار اتاق بیلی کوپر به نشانه همجنسخواهی اش پراکنده باشد. فیلم همچنین صحنههای برهنگی افراطی بسیار داشت؛ در اطراف نیویورک نزدیک به یک ساعت فیلم آزمایشی گرفته شد که صحنههای زیادی از آن مملو از مدلهای نیمهبرهنه بود. حتی فرانسوا تروفو هم در این باره کمی نگران بود. او پس از خواندن فیلمنامه در نامهای به هیچکاک نوشت: " در فیلم اصراری بر سکس و عریانی احساس میشود. "با این حال به نظر میرسد که تروفو حاضر بود به استاد اطمینان کند: "من میدانم که چنین صحنههایی را هم با انرژی مطلوب دراماتیک فیلمبرداری میکنی و هرگز بر جزییات نامربوط تمرکز نخواهی کرد."
با این حال قرار نبود این فیلمی معمولی از هیچکاک باشد. او میخواست با گروه بازیگران ناشناسش به تجربههای ناشناخته دست بزند؛ از دوربین روی دست و نور طبیعی استفاده کند و در لوکیشن و خارج از استودیو فیلمبرداری کند- همه عواملی که ثابت میکند خسته یا حواسپرت نبوده است. در کتاب آلفرد هیچکاک: زندگی در تاریکی و نور (زندگینامه هیچکاک به قلم پاتریک مکگلیگان) استاد به فاست میگوید: "خدای من، هوارد من همین الان برای اولین بار آگراندیسمان آنتونیونی را دیدم. این کارگردانان ایتالیایی از نظر فنی یک قرن از من جلوترند. پس در تمام این مدت چه کار داشتم میکردم؟ "
پیش از بانی و کلاید؟
مدیران استودیو امسیای/ یونیوسال به اندازه هیچکاک از این فیلمنامه به هیجان نیامدند. هیچکاک مجهز به عکس و نگاتیوهای فیلمبرداری شده و فیلمنامهای پرجزییات شامل ۴۵۰ موقعیت مشخص دوربین وارد جلسه با استودیو شد. دن اولیر در کتابش هیچکاک ازدسترفته مینویسد: "در مقایسه با دیگر پروژههای ساخته نشده، طرح او بسیار جلو رفته بود"، اما همه این تلاشها بیثمر بود؛ فاست میگوید:" کمی بعد فیلمنامهاش را رد کردند و به او گفتند نمیتوانند اجازه دهند که چنین اثری بسازد."
ریموند فوئری، نویسنده کتاب جنون آلفرد هیچکاک: آخرین شاهکار، تقصیر را از جانب لو واسرمن مالک استودیو میداند. او مینویسد:" واسرمن هیچکاک را از دهه ۱۹۴۰ میلادی میشناخت و حتی مدتی کارگزارش بود، ولی میخواست یونیورسال از اینکه به فیلمهای ترسناک سطح پایین شناخته شود رهایی یابد. این پروژه به نظرش زیادی سطح پایین آمده بود و در آن چارچوبی نبود که او دوست داشت هیچکاک مطابق آن فیلم بسازد."
به هر حال دلیل هر چه بود، هیچکاک بسیار آشفته خاطر شده بود. فاست میگوید: "آنها در نهایت تلاشهایش را برای انجام کاری که خودشان او را به انجامش تشویق کرده بودند، نادیده گرفتند؛ کوشش برای این که اثری متفاوت خلق کند و خود را با آهنگ زمانه به سرعت در حال تغییر هماهنگ سازد."
برخی از ایدههای هیچکاک برای کالیدوسکوپ در ۱۹۶۷، در نهایت به فیلم جنون او در ۱۹۷۲ راه پیدا کرد؛ فیلمی ترسناک و شوکآور درباره قاتلی زنجیرهای. این فیلم بازیگران سرشناسی نداشت. تعدادی صحنههای دلخراش تجاوز و قتل، و نیز برهنگی در این اثر دیده میشود، ولی جنون که در لندن میگذرد در مقایسه با آن چه هیچکاک برای فیلم کالیدوسکوپ در سر داشت، فیلم متعارفی به شمار میآمد.
افزون بر این در آن زمان در دهه ۱۹۷۰، سینمای امریکا دیگر نوآوریهای موج نوی سینمای اروپا را پذیرا شده بود و هیچکاک این بخت را که بتواند به هالیوود نشان دهد که تا چه اندازه آوانگارد است از دست داده بود. اولیر مینویسد: "اگر کالیدوسکوپ در ۱۹۶۷ تولید شده بود، خشونت و سبک سینما وریتهاش از فیلمهای دهه ۱۹۷۰ که در نهایت خشونت محصور در چارچوبهای استودیو را شکستند- از جمله بانی و کلاید و ایزی رایدر- پیشروتر و جلوتر میبود."
جان ویلیام لو که در کتاب جدیدش به اسم "هیچکاک گمشده" به کالیدوسکوپ میپردازد، معتقد است که واسمن فقط از تاثیر این فیلم بر حسن شهرت استودیوی یونیورسال بیمناک نبود، بلکه نگران تاثیرش بر کل صنعتی بود که حول هیچکاک پدید آمده بود. لاو مینویسد:" باید توجه داشته باشید که هیچکاک یک برند به شمار میآمد. به نام او حق پخش تلویزیونی واگذار میشد، و پس از هر فیلمش تعدادی فیلم دیگر به پشتوانه اثر او میفروختند و کتابها و مجلات و محصولاتی از این دست با تکیه بر اسم و رسم او و آثارش به فروش میرسید. هیچکاک در سرتاسر جهان شخصیتی شناخته شده بود."
شاید این چنین بود، ولی اگر واسرمن و دیگر مدیران امسیای/ یونیورسال قصد داشتند که از نام هیچکاک محفاظت کنند، روشن است که راه درست را نمیدانستند. آنان به احتمال او را همان هیچکاکی میدیدند که در مجموعه تلویزیونی آلفرد هیچکاک تقدیم میکند در برابر دوربین ظاهر میشد، شخصیتی سالخورده، مهربان و شوخ و شنگ که خود را دست میاندازد و لطیفهها و داستانهایی میبافد. اما هیچکاک در دوران فعالیت حرفهایاش که پنج دهه به طول انجامید، همواره خشونتبارترین و زنستیزانهترین وسوسههای انسان را به تصویر کشید و شیوههای جسورانه و تازهای را در پیش گرفت.
اگر کالیدوسکوپ ساخته شده بود، شاید هیچکاکیترین فیلم هیچکاک میشد.