bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۴۲۶۴۳۵

چرا جنگ سرد امريكا و چين متفاوت خواهد بود؟

چرا جنگ سرد امريكا و چين متفاوت خواهد بود؟

بنابراین، برخورد شدید چین با اویغور‌های سین‌کیانگ و گسترش نیروی دریایی این کشور در دریای جنوبی چین و اقیانوس هند با یکدیگر در ارتباط است. فایده یک گفت‌وگوی گسترده و اعتمادساز با چین از نوعی که واشنگتن در تمامی بخش‌های میانی و پایانی جنگ سرد با پکن و مسکو انجام داد، این است که می‌توان یک مساله حقوق بشری مانند حل مشکل اویغور‌ها را مطرح کرد، مورد بحث قرار داد و به نتیجه‌ای رسید که نه چینی‌ها احساس کنند دارند به دشمن‌شان امتیاز می‌دهند و نه امریکا چنین تعبیری از آن داشته باشد.

تاریخ انتشار: ۱۱:۱۸ - ۰۱ بهمن ۱۳۹۸
دومین جنگ سرد زمانی آغاز شده است که احساسات و خشم رسانه‌های اجتماعی موجب تشدید نگرانی‌ها شده و این تازه اول کار است. هدف این جنگ نیز مانند جنگ سرد نخست میان امریکا و شوروی، پیروزی معکوس است؛ هدف آن شکست چینی‌ها نیست بلکه بیرون کشیدن آن‌ها از لانه‌های‌شان است، دقیقا همان طور که ما منتظر ماندیم تا اتحاد شوروی از لانه خود خارج شود.

به گزارش اعتماد، سایت تحلیلی خبری «نشنال اینترست» در مقاله‌ای نوشت: امریکا و چین در زمینه‌هایی، چون تجارت، فناوری، کنترل نظامی آب‌های جنوب و شرق چین و بیش از همه ایدئولوژی و حقوق بشر با یکدیگر رقابت دارند. این دو کشور از گذشته نیز با یکدیگر در حال جنگ سایبری بوده‌اند که شامل حملات چین به سیستم پرسنلی پنتاگون و اسناد مربوط به کشتی‌های جنگی امریکا بوده است. تدارک نظامی هر دو طرف، خبر از یک جنگ قدرت بزرگ می‌دهد. با این حال هیچ یک از طرفین هنوز آغاز جنگ را به نفع خود نمی‌دانند. خلاصه اینکه، این یک جنگ سرد است، اما با جنگ سرد میان امریکا و اتحاد جماهیر شوروی بسیار تفاوت دارد.

نبوغ فرهنگی و ظرفیت جغرافیایی چین از اتحاد شوروی بیشتر است. آن طور که جوزف کنراد نویسنده مشهور لهستانی- انگلیسی می‌گوید، خط ساحلی شمال شوروی بیشتر سال یخ زده بود و سرمای بی حد و حصر باعث می‌شد نوعی حس «شک و بی‌اعتمادی» از هر سو به روح مردم این کشور تزریق شده و آن را تضعیف کند.

در مقابل چین با خطی ساحلی در منطقه‌ای معتدل که ۹ هزار مایل در کنار یکی از خطوط کشتیرانی مهم جهان امتداد دارد، یک قاره غنی از مواد معدنی را تشکیل می‌دهد و قادر است به قدرتی زمینی و دریایی تبدیل شود. علاوه بر این، حکومت ۳۵۰۰ ساله سلسله‌های چین - که مائو تسه‌تونگ آخرین آن‌ها بود - نظمی نهادینه و اعتماد به نفس بالایی را به عنوان میراث خود برای چین بر جای گذاشته و این نظم و اعتماد به نفس بسیار بیشتر از روسیه است.
 
روسیه کالا‌های مصرفی چندانی برای صادرات ندارد. اما در مقابل شبکه تلفن همراه نسل پنجم چین که شرکت هواوی ایجاد کرده با درآمدی حدود ۱۲۲ میلیارد دلار در سال ۲۰۱۹، رقیب سختی برای امریکاست. پکن همچنین نقش مهمی در زنجیره تامین محصولات الکترونیکی مورد علاقه جهان دارد که آیفون اپل از مشهور‌ترین آنهاست.
 
اتحاد شوروی سابق تنها می‌توانست بمب هیدروژنی و چند چیز دیگر تولید کند. در حالی که جنگ سرد قبلی بر سر برتری در بازی نابودسازی هسته‌ای بود، جنگ کنونی بر سر تسلط سایبری و رایانه‌ای شامل محصولات مصرفی و جنگ‌افزار‌های دریایی است، چرا که جنگ‌های دریایی آینده بر سر این خواهد بود که کدام طرف می‌تواند با سیستم نبرد هوشمند خود زودتر سیستم رقیب را از کار بیندازد. جنگ سرد اول بر سر تولیدات بزرگ بود؛ گردان‌های تانکی و کلاهک‌های هسته‌ای.
 
این بار، اما بر سر تولیدات کوچک و میکروسکوپی است؛ تراشه‌های سیلیکونی و مدار‌های الکترونیک. در حالی که جنگ سرد اول، اوج عصر صنعت را نشان می‌داد، جنگ سرد امریکا و چین نمایانگر مرحله دوم از فرآیند جهانی‌سازی پساصنعتی است.
 
مرحله اول جهانی‌سازی که به دنبال سقوط دیوار برلین به مدت سه دهه ادامه یافت، موجب متحد شدن کشور‌های جهان و ایجاد طبقه متوسط جدید از طریق تجارت آزاد و تبادل ایده‌ها شد - از شیوه‌های مدیریت گرفته تا دانش علمی. اما مرحله دوم - که برای افراد بدبین آشنا به نظر می‌رسد - در مورد تقسیم کره زمین به حوزه‌های مختلف سیاسی، تجاری، مصرف کنندگان و فناوری خواهد بود.
 
از این گذشته، جهانی سازی هرگز آن طور که ابتدا تبلیغ می‌شد، یک نظم امنیتی عاری از تعارض نبود؛ بلکه صرفا یک مرحله توسعه اقتصادی موقت و خنثی بود. در جنگ سرد اول ریچارد نیکسون، رییس‌جمهور وقت امریکا و هنری کیسینجر مشاور امنیت ملی او روابط خود را با چین نزدیک‌تر کردند تا در برابر اتحاد شوروی نوعی توازن قوا را به وجود بیاورند.
 
این بار، اما برای ایجاد تعادل در برابر چین، امید کمتری برای نزدیک شدن روابط میان امریکا و روسیه وجود دارد چرا که پکن و مسکو برخلاف دو سال منتهی به سفر پنهانی کیسینجر به پکن در سال ۱۹۶۹، اکنون در آستانه درگیری با یکدیگر قرار ندارند و متحد هم هستند.
 
اما همه چیز هم نسبت به دوران جنگ سرد اول متفاوت و سخت‌تر نشده است. بعضی چیز‌ها ابدی هستند. دیپلماسی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده و حقوق بشر همچنان ابزار فشار مهمی است، هر چند که به اندازه کافی به آن بها داده نشده است. در واقع، جنگ سرد اول شامل چند نشست مهم، معاهدات تسلیحات هسته‌ای، خطوط ارتباطی امن و روند حقوق بشر هلسینکی (پایتخت فنلاند) می‌شد. امریکا و اتحاد شوروی تصمیم گرفتند قوانین و مرز‌های بخصوصی را برای مبارزه خود ترسیم کنند تا از دستیابی یکدیگر به تسلیحات هسته‌ای جلوگیری کنند.
 
با این حال، دونالد ترامپ، رییس‌جمهور فعلی امریکا برای داشتن یک گفت‌وگوی محدود با چین درباره تجارت، تاکنون از دیپلماسی سنتی گریزان بوده است. ترامپ با تقلیل جنگ سرد امریکا و چین و تبدیل آن به موضوعی بحث‌برانگیز، اعتماد عمومی که پس از موضوعات مختلف ایجاد شده بود را برای هیچ و پوچ از بین برد و با این اقدام موجب جلوگیری از پیشرفت در بحث دریای جنوبی چین، ظلم به ترک‌های اویغور مسلمان در غرب این کشور و دیگر موارد شد.
 
باید از رنجی که میلیون‌ها مسلمان در استان سین‌کیانگ می‌کشند، درس گرفت. هر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه در کنگره امریکا در محکومیت رفتار‌های چین در قبال این اقلیت همصدا شده‌اند. اما این کار هم می‌تواند عملی قابل ستایش و هم بی‌حاصل باشد، چرا که ممکن است چین را تشویق کند بر تصمیم خود اصرار ورزد. با توجه به آغاز دوباره یک جنگ تجاری و عدم گفت‌وگوی مستمر میان این دو رقیب، اقدامات کنگره امریکا برای شی‌جین‌پینگ (رییس‌جمهور چین) صرفا حمله دیگری از سوی این کشور به مشروعیت چین است.
 
از این گذشته، در حالی که مشکل مسلمانان غرب چین برای ما یک مساله حقوق بشری به شمار می‌رود، اما برای چین موضوعی استراتژیک است. قرن‌هاست غرب چین ضعیف‌ترین و ناپایدارترین بخش امپراتوری داخلی این کشور بوده و آرام کردن این منطقه و سایر مناطق مرزی قدرت خاصی به این کشور می‌دهد که در تاریخ نمونه نداشته و به وسیله آن می‌تواند روی نیروی دریایی خود متمرکز شود.
 
بنابراین، برخورد شدید چین با اویغور‌های سین‌کیانگ و گسترش نیروی دریایی این کشور در دریای جنوبی چین و اقیانوس هند با یکدیگر در ارتباط است. فایده یک گفت‌وگوی گسترده و اعتمادساز با چین از نوعی که واشنگتن در تمامی بخش‌های میانی و پایانی جنگ سرد با پکن و مسکو انجام داد، این است که می‌توان یک مساله حقوق بشری مانند حل مشکل اویغور‌ها را مطرح کرد، مورد بحث قرار داد و به نتیجه‌ای رسید که نه چینی‌ها احساس کنند دارند به دشمن‌شان امتیاز می‌دهند و نه امریکا چنین تعبیری از آن داشته باشد.
 
علاوه بر این، عدم وجود چنین گفت‌وگوی پایدار و گسترده با پکن – که دولت ترامپ اکنون برای اعتبار خودش هم که شده می‌خواهد آن را ایجاد کند- باعث می‌شود رویکرد ما نسبت به چین به تدریج حالتی کاملا نظامی به خود بگیرد. این امر می‌تواند میان لیبرال‌ها که به شدت به جنگ سرد اول معتقد بودند تفرقه ایجاد کند. اما تاکید بر حقوق بشر و آزادی‌های فردی – با توجه به سیستم پیشرفته کنترل، پایش و شنود چین - ما را از چنین سرنوشتی نجات خواهد داد.
 
جنگ سرد دوم زمانی آغاز شده است که احساسات و خشم رسانه‌های اجتماعی موجب تشدید نگرانی‌ها شده و این تازه اول کار است. هدف این جنگ نیز مانند جنگ سرد نخست میان امریکا و شوروری، پیروزی معکوس است: هدف آن شکست چینی‌ها نیست بلکه بیرون کشیدن آن‌ها از لانه‌های‌شان است، دقیقا همان طور که ما منتظر ماندیم تا اتحاد شوروی از لانه خود خارج شود. زیرا در مقطعی که میانگین سن مردم چین بسیار بالا رفته و همچنان در حال افزایش است، احتمال دارد این کشور در داخل نیز با تحولاتی روبه‌رو شود، تحولاتی که به هنگ‌کنگ، امریکای لاتین و خاورمیانه نیز کشیده شده است.

اختلافات اساسی بین دو جنگ سرد وجود دارد. اما ما برای پیروزی باید روی شباهت‌ها تمرکز کنیم. نیاز به گفت‌وگوی نامحدود و تمرکز بر ارزش‌های لیبرالیستی در مواجهه با فناوری‌های رو به رشد که هر روز بیش از گذشته زندگی ما را درگیر خود می‌کند. این جنگ سرد می‌تواند مانند جنگ سرد ۱۹۸۹ پایان یابد؛ به این صورت که ثابت شود نظم داخلی یک طرف جنگ، مقاوم‌تر از طرف دیگر است.