اسماعیل یغمایی باستان شناس میگوید: در هفت تپه با یک معبد روبرو هستیم و برخی معتقد هستند یک زیگورات در این منطقه برپا بوده است. من در گوری کار میکردم که متعلق به قربانیان بود و ۲۳ اسکلت از دختران جوان به دست آوردیم که احتمال میدهیم قربانی شده بودند، در واقع گردن آنها بریده شده بود. این گور در یک معبد و کاملاً مخفی بود و درِ آن به نوعی ساخته شده بود که کسی نمیتوانست آن را ببیند. در این محوطه گِلنوشتههای متعددی پیدا شد حتی یکی از این گِلنوشتهها درباره این معبد، چرایی و چگونگی فعالیت در آن توضیح میداد.
به اعتقاد یغمایی؛ هرچند هر محوطه باستانی ویژگیهای خاص خود را دارد اما شوش و خوزستان از خاصترین محوطههای ایران هستند. در هفت تپه باستانشناسان با گوری که دربردارنده ۲۳ اسکلت دختران جوان است، درحالیکه گردنهایشان بریده شده، مواجه شدند و تپه حصار دامغان نیز با فرهنگ زنسالاری باستانشناسان را شگفتزده کرد.
به گزارش ایلنا، اگر نگاهی به کارنامه باستانشناسی و پیشینهی کاوشها و فعالیتهای میدانی اسماعیل یغمایی بیاندازیم با محوطههایی از شمال تا جنوب، شرق تا غرب و مرکز ایران روبهرو میشویم. او که کاوشهایش را از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۹۷ را در کارنامه خود ثبت کرده، تاکنون در هیات کاوش و بررسی محوطههایی از هفت تپه خوزستان، تپه چغاگاوانه اسلام آباد غرب، شوش و شهر سوخته و مرودشت گرفته تا کرمانشاه، بررسی گوشه شمال باختری ایران تا مرز شوروی سابق و حتی گرگان، دشت قزوین، کرمان، کنگاور و... حضور داشته.
یغمایی همیشه در معرفی خود میگوید: بچهی خیابان ژاله تهران هستم. چهارراه آب سردار. پدر، مادر هر دو از خور بیابانک هستند که به تهران کوچ کردند.
شاید همین ریشه در خاک خوربیابانک باشد که نخستین پایههای عشق به باستانشناسی را در او شکل داد. در اینباره میگوید: حدود پنج تا شش سال داشتم که برای اولین بار به خور سفر کردم. دیدن معماری آن برایم بسیار جذاب و جالب بود. معنای بادگیر، وجود ایوان و تمام عناصری که در آنجا میدیدم، برایم شگفتانگیز بود. چند سال بعد که برای بار دوم به آنجا سفر کردم با نگاهی دیگر همراه بود اینکه انسان میتواند از یک مشت خاک؛ چنین حجمها، معماری و بناهایی بسازد، هنری خاص در نظرم جلوه کرد. این نگاه مرا به فکر انداخت که چگونه گذشتگان ما توانستهاند چنین هنری را خلق کنند و کشفِ آنچه که در گذشته اتفاق افتاده برایم شگفتانگیز شد.
هرچند در ابتدای امر در رشته طبیعی دیپلم گرفت و قرار بود پزشک شود، اما تاریخ و آنچه که در گذشته اتفاق افتاده است، دست از سر او بر نداشت و سبب شد رشتهای را انتخاب کند که با خاک سروکار داشته باشد. در ابتدای امر به عنوان رزرو دانشگاه کشاورزی انتخاب شد. هر چند در رشته زمینشناسی رد شد، اما در نهایت رشته باستانشناسی را به عنوان رشتهای که با روح و جان او عجین است، انتخاب کرد.
البته نمیتوان از تاثیری که پدر و مجله یغما که ۳۱ سال انتشار آن توسط او به درازا کشید و انتشار مطالب مختلف باستانشناسی و تاریخی، در ایجاد علاقه یغماییِ پسر به تاریخ و گذشتگان چشمپوشی کرد. همچنین وقتی با پدر خود به ساوه سفر کرد و مسجد جامعه ساوه را از نزدیک دید، از یکسو معماری و از دیگر سو زیبایی کاشیکاریهای آن، او را جذب کرد. با دیدن این زیباییها دنیایش شکل دیگری گرفت.
حتی هنگامی که با مادر و خانواده به شاه عبدالعظیم میرفت، معماری و زیباییهای آن چشم و دل او را فرامیگرفت. وقتی دانشجویی باستانشناسی شد از تمام تجربیات کودکی و آنچه که پدر و مادر در آن نهادینه کرده بودند، بهره جست با این وجود هیچگاه به این مهم راضی نشد که در خور و بیابانک کاوش داشته باشد چراکه معتقد است: نباید خاک آنجا را خراش داد. در ادامه گفتگوی ما را با اسماعیل یغمایی میخوانید:
با نگاهی کوتاه به کارنامه پژوهشی و فعالیتهای باستانشناسی شما با محوطههای متعددی روبهرو میشویم که از شمال تا جنوب و شرق و غرب کشور را دربرمیگیرد. باتوجه به تجربیاتی که طی این کاوشها و بررسیها بدست آوردید، به نظر شما با وجود تفاوتهایی که در فرهنگ، آداب و رسوم و البته اقوامی که در شمال و جنوب و شرق و غرب کشور زندگی میکنند آیا میتوان درعین تفاوتهای موجود، شباهتها و فصل مشترکی بین آنها پیدا کرد و به نوعی ادغام این فرهنگها را در بخش فلات مرکزی ایران شاهد بود؟
هریک از فرهنگها و اقوام ایران فرهنگی، دارای ویژگیهای خاص خود هستند. بهطور مثال، فرهنگ خوزستان ویژگیهای خاص خود را دارد و فرهنگ آذربایجان نیز ویژگیهای خاص خود را. این ویژگیها همانند معماری متفاوتی است که در هریک از این بخشها شاهد هستیم. با این وجود، نمیتوان از پیوند میان آنها صرفنظر کرد چراکه همواره شاهد ادغام فرهنگها در بخشهای مختلف ایران هستیم. مثلا مشابه بخشی از یافتههای باستانشناسی که در شوش بدست آمده، در تپه حصار نیز دیده شده است؛ بنابراین میتوان گفت هر فرهنگ علاوه بر ویژگیهای خاص بومی و محلی خود، پیوندهایی با سایر فرهنگها نیز دارد. حتی میتوان شاهد پیوندهایی با فرهنگهای خارج از مرزهای امروزی ایران بود. بهطور مثال، میتوان پیوندهایی بین فرهنگ تپه حصار دامغان با موهنجو دارو دید. حتی میتوان در شوش پیوند فرهنگ ایلام و آشور را دید. در تخت جمشید نیز بازتاب فرهنگ آشور در سر ستونها و اسفنکسها کاملا مشهود است.
از میان محوطههایی که کاوش و بررسی در آن انجام دادید از شوش و شهرسوخته گرفته تا هگمتانه و...، کدامیک شگفت انگیزتر بود؟ آیا میتوان از یکی از این محوطهها به عنوان شاخصترین محوطه باستانی ایران یاد کرد؟
هریک از این محوطههای باستانی و تاریخی ویژگیهای خاص خود را دارند. تپه حصار ویژگیهای خاص خود را دارد و بوکان نیز ویژگیهای خود را، با این وجود معتقد هستم، تپه حصار از آن نظر که در شمال فلات مرکزی قرار دارد و به نوعی مرز به حساب میآید پیوندهایی با محوطههای شاه تپه گرگان، موهنجو دارو و حتی بینالنهرین دارد و به نوعی این محوطه پل ارتباطی این بخشها به حساب میآید. در این میان برازجان و بوکان نیز ویژگیهای خاص خود را دارند؛ بنابراین نمیتوان گفت کدامیک از محوطهها شگفتانگیز هستند.
بااین وجود به جرات میتوان از دشت گسترده خوزستان و بویژه شوش (این کهنترین پایتخت جهان) به عنوان یکی از خاصترین محوطههای باستانی ایران یاد کرد؛ چراکه خوزستان از نخستین محوطههایی است که در ایران کاوش شده و مملو از یافتههای باستانی است و تمدن باشکوهی را در دل خود جای داده است. البته که شوش جایگاه والایی دارد و شاهد تداوم تاریخ از دوران پیش از تاریخ تا ایران اسلامی در آن هستیم. تقریبا تمام بخشهای تاریخ در شوش وجود دارد این درحالی است که در همدان نیز دیرینهترین تاریخ به دوران هخامنشیان بازمیگردد. حتی میتوان گفت تداوم تاریخی سیلک نیز به پای شوش نمیرسد. با این وجود نمیتوان از سایر محوطهها چشمپوشی کرد.
چند بار برای کاوش به شوش رفتید؟ از تجربیات این کاوشها برایمان بگویید. بخصوص اتفاقاتی که در کاوش مجددی که در شهر پانزدهم شوش افتاد.
نخستین بار در دوران دانشجویی به عنوان کارآموزی به کاوش باستانشناسی در شوش (تپه جعفرآباد) رفتم که بسیار برایم شگفتانگیز بود. بعد از آن به صورت جدیتر وقتی فوقلیسانسم را گرفتم به عنوان سرپرست کاوش به شوش رفتم که کاوش مجدد در شهر پانزدهم به من محول شد. در آن زمان شاهد آن بودم که گیریشمن تا چه اندازه این محوطه را بد کاوش کرده است، چراکه همزمان چغازنبیل را نیز کاوش میکرد.
ما برای بازسازی و حفاری کاوش مجدد به شوش رفته بودیم. گیریشمن عنوان کرده بود هر متر که لایههای باستانی شوش را کاوش میکنیم یک شهر به حساب میآید بنابراین با حفاری ۱۵ متر با شهر پانزدهم شوش روبه رو میشویم. این درحالی است که در کاوشها آنچنان که باید به یافتههای باستانی توجه نکرده بود.
ما در کاوش شهر پانزدهم شوش با معماریهای جالب توجه و دقیق البته فرهنگ زنسالاری در هزاره سوم پیش از میلاد در این منطقه مواجه شدیم که بعدها تبدیل به مرد سالاری میشود. نکته قابل توجه در خصوص معماری شهر پانزدهم آن است که در بافت شهر پانزدهم حتی یک کوچه بن بست هم نیست.
در واقع براساس گزارش گریشمن میتوان چنین دریافت کرد که فاز دوم نیایشگاه شهر پانزدهم در مقطع برتریجویی مرد به زن و تبدیل جامعه زنسالاری به مردسالاری بود. ضمن آنکه که در این گزارش عنوان شده خاکسپاریها در تابوتهای سفالین و همچنین خمرههای سفالین و یا حتی گورهای آجری با طاقهای قوسی در زیر خانهها و محل زندگی آنها به دست آمده و تنها خانهای که در شهر وجود دارد و چنین خاکسپاری مستثنا بود، خانه ارباب شهر است. در واقع میتوان به این نتیجه رسید که برای نخستین بار در نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد مسیح کم و بیش شهر مردگان بیرون از بافت شهر زندگان در نظر گرفته شد.
در عین حال به نظر میرسد در آن دوره مرگ و میر کودکان زیاد بود، حتی در یک گور پنج بچه به دست آمد. این احتمال میرود همه این بچهها در یک بازه زمانی یا با فاصله اندک مرده باشند.
به نفوذ فرهنگ زنسالاری در شوش اشاره داشتید. بر اساس یافتههای باستانی چگونه میتوان به این نتیجه رسید که در دورهای از تاریخ، شاهد نفوذ فرهنگ زنسالاری بر جوامع بودیم و چگونه تبدیل به فرهنگ مردسالاری شد؟
زمانی که در میان یافتههای باستانی محوطههای مختلف با انواع خدایانی روبه رو میشویم که زن هستند، این یافتهها نشان از فرهنگ زنسالاری دارد. البته بعدها این خدایان تبدیل به مجسمهها و اشکالی از مردها شدند. این فرهنگ در برخی از محوطهها بیش از سایر محوطهها مشهود است. به طور مثال، در تپه حصار دامغان با توجه به یافتههای موجود، فرهنگ زنسالاری حاکم بر جوامع آن منطقه بیشتر نمود دارد. چنانکه از میان ۴۷ گوری که در حصار کاوش کردیم، در قبرهای زنان شاهد انواع هدایا و زیورآلات و ... بودیم، اما قبر مردها خالی بود و نهایتا یک کوزه در آنها وجود داشت. اما بعدها با گذر زمان شاهد تغییر فرهنگ زنسالاری به مردسالاری هستیم.
با توجه به تاکیدی که درخصوص فرهنگ زنسالاری و تغییر آن به فرهنگ مردسالاری دارید؛ بر اساس یافتههای باستانی، چه تفاوتهایی بین این دورهها وجود دارد؟ آیا میتوان گفت کدام دوره پر رونقتر بود؟
زنان در حوزه مدیریت، قدرت و نفوذ، نسبت به مردها برتری دارند. اگر بخواهم با اشاره به یافتههای تپه حصار دامغان بگویم، اگر در یک جامعهای با چند شوهر بودن یک زن روبه رو باشیم، مردها برای آنکه آن زن ولشان نکند و به نوعی بتوانند از آن زن بچه داشته باشند، در رقابت با سایر مردها به کارکردن و تولید روی میآورند. با افزایش تولید، چرخه اقتصادی رونق میگیرد و در نهایت شاهد شکوفایی جامعه هستیم. ضمن آنکه انواع فرآوردهها از تریاک گرفته تا دانههای برنج، نخود، ماش، گندم و عدس در مجموعه تپه حصار بدست آمده است. حتی قدیمیترین نمونه پسته کوهی را در این منطقه پیدا کردیم.
وقتی در یکی از گورهای حصار با پیکر زنی روبه رو میشویم که در ۵ انگشت دست خود، ۵ انگشتر دارد و گور او مملو از هدایای تدفین است، این به معنای رونق تولید و البته جامعهای زنسالار است. درعین حال یافتههای باستانی تپه حصار در بخشهای مختلف از معماری گرفته تا اشیای مفرغی و حتی زیورآلات منحصر به فرد هستند. در گور زنها شاهد انواع سفال، اشیای مفرغی، سنگهای قیمتی از فیروزه گرفته تا لاجورد هستیم. هرچند در دامغان معدن فیروزه وجود دارد، اما قطعا لاجورد ازجمله سنگهایی است که از راههای دور و از افغانستان بدست آمده است و این نشان از وجود ارتباط تجاری و اقتصادی با سایر فرهنگها و بخشها دارد.
در تپه حصار دامغان شاهد کشف تعداد زیادی از خط نوشتههایی بودیم که شاید خوانش آنها به ما کمک کند تا بیشتر درباره فرهنگ مردمان آن بدانیم. آیا تاکنون موفق شدهایم این خط نوشتهها را بخوانیم؟ وضعیت کنونی این خط نوشتهها چگونه است؟
متاسفانه با وجود تمام تلاشهایی که انجام شد، موفق نشدیم به معنای اصلی این خط نوشتهها پی ببریم. هرچند توانستیم این خط نوشتهها رابخوانیم، اما با توجه به آنکه هریک از آنها دربردارنده یک حرف مثلا «پ» یا «ت» و... است نتوانستیم معنای آن را دریابیم. این خط نوشتهها به خط بابلی کهن است و با وجود آنکه تصاویر و طرحهای آنرا برای دانشگاه شیکاگو هم ارسال کردیم تا در خوانش و معنا کردن آن مارا یاری کنند، آنها نیز نتوانستند به معنای این خط نوشتهها پی ببرند و گفتند که فقط حرف است و معنای خاصی ندارد.
درباره وضعیت کنونی این خط نوشتهها اطلاع دقیقی ندارم احتمال دارد که در انبار موزه سمنان نگهداری شوند.
طی سالهای گذشته بارها در خصوص هخامنشیان پژوهشهایی انجام دادید. معتقد هستید منطقه دشتستان مبدا به وجود آمدن هخامنشیان است. با توجه به پژوهشهایی که انجام دادید به عقیده شما هخامنشیان از کجا آغاز شدهاند و چه تاریخی را پشت سر گذاشتند؟
برخی معتقد هستند که هخامنشیان از منطقه اورال آمدهاند و از رشته کوههای رفیع البرز و دروازه خزر (که معلوم نیست کجاست) رد شدهاند و به فلات ایران رسیدند. معتقد هستند آنها دوازده طایفه بودند در میان آنها کودک، پیر، جوان، زن و مرد حضور داشتند. چنین امری از نظر منطق درست درنمیآید. منطقه اورال بسیار سرد است ضمن آنکه عبور از کوههای البرز نیز سخت است؛ بنابراین پذیرش چنین تئوری که کودک، پیر و زن توانستهاند از چنین مسیری عبور کرده و به فلات ایران برسند دشوار است.
هرچند برخی معتقد هستند این گفته من؛ فرضیه است، اما من معتقدم یک واقعیت است که هخامنشیان از گذشته در منطقه دشتستان حضور داشتند. آنها یکی از اقوامی بودند که در ایران زندگی میکردند و کوچرو بودند که با بزرگ شدن ایل شاهد شکلگیری هخامنشیان هستیم.
از آنجا که این قوم یکی از اقوام محافظ مرزهای ایران بودند با حمله آشوریان و شکست ایلامیها فرصت برای شکلگیری پادشاهی هخامنشیان ایجاد شد. در منطقه دشتستان بیش از ۳۰ کاخ از دوره هخامنشیان بهجای مانده که میتواند گواهی بر این مدعا باشد که این منطقه مرکز شکلگیری هخامنشیان بوده.
یکی از یافتههای جالب شما هنگام کاوش در دشتستان و کاخ بردک سیاه؛ کشف حدود سه کیلو طلا بود. از این یافته برایمان بگویید؟ ماجرا چه بود؟
در فصل اول کاوش این طلاها را ندیدیم، اما در فصل دوم به واسطه بارانی که باید بود و خاک شسته شده بود موفق شدیم این طلاها را زیر یک پایه ستون پیدا کنیم. شاید در زمانی که جنگ اتفاق افتاد یکی از سربازها این میزان طلا را پای یکی از ستونها قایم کرده باشد. البته با بررسی که انجام دادیم چیزی درون آن نبود احتمالاً روکش در باشد یا شاید برای ضرب سکه در آینده نگه داشته شده بود. هخامنشیان همیشه مقداری طلا ذخیره داشتند تا بتوانند سکه ضرب کنند شاید این میزان طلا نیز برای ضرب سکه ذخیره شده بود که در نهایت موفق نشده بودند آن را تبدیل به سکه کنند.
یکی از هیجان انگیزترین کاوشها را در هفت تپه و دشت خوزستان پشت سر گذاشتید و در این منطقه یافتههای جالب توجه به دست آوردید. از آن کاوش بگویید؟
در هفت تپه با یک معبد روبرو هستیم و برخی معتقد هستند یک زیگورات در این منطقه برپا بوده است. من در گوری کار میکردم که متعلق به قربانیان بود و ۲۳ اسکلت از دختران جوان به دست آوردیم که احتمال میدهیم قربانی شده بودند، در واقع گردن آنها بریده شده بود. این گور در یک معبد و کاملاً مخفی بود و درِ آن به نوعی ساخته شده بود که کسی نمیتوانست آن را ببیند. در این محوطه گِلنوشتههای متعددی پیدا شد حتی یکی از این گِلنوشتهها درباره این معبد، چرایی و چگونگی فعالیت در آن توضیح میداد.
البته شاید استفاده از لفظ قربانی درست نباشد چراکه هیچگاه در ایران قربانی انسانی و انسانکشی وجود نداشت. در بخشهایی توضیح داده شده بود که دختران جوان به صورت خود خواسته خود را تقدیم معبد میکردند و مراسمهای آیینی را اجرا میکردند و در زمان نیاز مانند جنگ و خشکسالی و ... حاضر بودند جان خود را به عنوان هدیه به خدایان تقدیم کنند. آنها بنا بر باورهایشان میخواستند در آن نیروی ماورا طبیعت ذوب شوند. آنها دانسته و خودخواسته این کار را انجام میدادند.
آیا میدانیم آنها در آن دوره چه آیین و مذهبی داشتند و برای چه خدایی خود را فدا میکردند؟
هنوز به پاسخ این سوال دست نیافتهایم، اما قطعاً خدایی را میپرستیدند که برایشان بسیار ارزشمند بود.
این روزها چه میکنید؟
روزگار بازنشستگی است و خانهنشینی. از کاوش که خبری نیست. کتاب کاوشهای تپه قلایچی- بوکان را یک سال پیش تمام کردم و به ناشر سپردم، اما هنوز که هنوز است تا چاپ شود. کتاب پیشینهشناسی تخت جمشید نیز دست ناشر است. همچنین کتاب "نقاط امن" که مثل کتاب گیسوان هزار ساله خاطرات ۴ داستان از کاوشهایم است.
داوطلبانه خودشون رو تقدیم معبد کرده بودند!
داوطلبانه گلوشون بریده شده بوده!
خلاصه اینکه:
"ما مثل شما نیستیم. ما هرگز قربانی انسانی نداشتهایم"