bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۴۵۹۲۸۴

مرگ فتحعلی‌شاه قاجار

مرگ فتحعلی‌شاه قاجار

فتحعلی‌شاه قاجار که سال ۱۲۱۳ خورشیدی در چنین روزی از دنیا رفت، وارث و جانشین آقامحمدخان بود و بعد از خان بزرگ جای پسر نداشته‌اش را گرفت. ۶۶ سال عمر کرد و ۳۷ سال آن را شاه ایران بود. به تنبلی و پرخوری عادت داشت و به بلاهت و ضعف اراده شناخته می‌شد. با تخلص جهانبانی و خاقان، شعر هم می‌گفت و جالب اینکه می‌گویند مصرع اول بعضی از این اشعار را خودش می‌نوشت و نوشتن مصرع دوم را به یکی از رجال دربار محول می‌کرد.

تاریخ انتشار: ۱۲:۵۳ - ۰۱ آبان ۱۳۹۹

مرتضی میرحسینی نویسنده کتاب «از نادرشاه تا آقا محمدخان قاجار» در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: آنقدر فرزند و نوه داشت که به قول زرین‌کوب برخی «به خاطر کثرت اولاد او را به تعریض آدم ثانی خوانده‌اند» زیرا خود یک‌تنه خلقی جدید ایجاد کرده بود.

نوشته‌اند- و البته احتمالا خالی از اغراق نیست- که او در طول عمرش با حدود هزار زن همبستر شد و شمار فرزندان و نوه‌هایش به عددی نزدیک به ۲ هزار نفر می‌رسید. بخش بزرگی از مالیات کشور خرج این شاهزاده‌ها می‌شد و گاهی که کفگیر به ته دیگ می‌خورد از خزانه سلطنتی برای پرداخت هزینه مراسم ازدواج پسر‌ها یا جهیزیه دختر‌ها استفاده می‌شد.

فتحعلی‌شاه قاجار که سال ۱۲۱۳ خورشیدی در چنین روزی از دنیا رفت، وارث و جانشین آقامحمدخان بود و بعد از خان بزرگ جای پسر نداشته‌اش را گرفت. ۶۶ سال عمر کرد و ۳۷ سال آن را شاه ایران بود. به تنبلی و پرخوری عادت داشت و به بلاهت و ضعف اراده شناخته می‌شد. با تخلص جهانبانی و خاقان، شعر هم می‌گفت و جالب اینکه می‌گویند مصرع اول بعضی از این اشعار را خودش می‌نوشت و نوشتن مصرع دوم را به یکی از رجال دربار محول می‌کرد.

حکایت‌هایی هم درباره شعر‌ها و سروده‌های این پادشاه وجود دارد که یکی از آن‌ها از همه مشهورتر است. عبدالله مستوفی می‌نویسد: «می‌گویند، برای شوخی، یک روز چند شعری به هم بافته و برای یکی از پیشخدمت‌های خود خوانده، و منتظر بوده است تحسین زیادی از شنونده دریافت کند. ولی همین که جز بالا رفتن لب زیرین و تکان دادن سر چیزی تحویل نگرفته، میرآخور را احضار کرده و گفته است: این پسره را ببر طویله ببند و کاه به آخورش بریز! میرآخور اطاعت کرد و پیشخدمت را از اطاق بیرون برد. پس از نیم ساعتی امر به احضار او داد. همین که وارد شد مجددا اشعار خود را برای او خوانده و از او پرسید: حالا چطور است؟ پیشخدمت راه در اطاق را پیش گرفت. شاه از او پرسید: کجا می‌روی؟ گفت: همان جا که بودم!»

به جز چاپلوسان درباری و مزدوران دولتش، کسی علاقه و ارادتی به او نداشت و بعد از اینکه دو بار از روس‌ها شکست خورد و نواحی آن سوی ارس را به همسایه شمالی واگذار کرد این بی‌علاقگی بیشتر هم شد. البته انصاف این است که او فرمانروایی بدتر - یا بهتر - از برخی شاهان صفوی نبود و در بسیاری ویژگی‌های شخصیتی و نیز در شیوه تصمیم‌گیری و حکمرانی به آنان شباهت داشت. اما ایرانی که او بر آن حکومت می‌کرد با ایران عصر صفوی بسیار متفاوت بود و از آن مهم‌تر اینکه جهان روزگار او با جهان روزگار صفویان تفاوت‌های اساسی داشت.

برخی پسرانش مثل عباس میرزا و محمدعلی میرزا مردانی دلیر و لایق بودند، اما رقابت مخربی که میان‌شان وجود داشت گاه – و به ویژه در مقاطع حساس و بحرانی مثل جنگ با روس‌ها در قفقاز – به دشمنی می‌کشید و خسارت‌ها و ضرر‌های زیادی به کشور تحمیل می‌کرد. شاه معمولا به این تضاد‌ها توجهی نداشت و جز زمان‌هایی که کار دو پسر به درگیری می‌کشید در ماجرا دخالت نمی‌کرد.