سامان صفرزائی در روزنامه شرق نوشت: «دون پدرو، پادشاه پرتغال در غم ازدستدادن همسر محبوبش درمانده و بیچاره بود، او عقل خود را از دست داد، و در دیوانگیاش تمایلی مهارناشدنی به رقصیدن یافت. اواخر شب به خیابان میرفت، و زیر نور موحش فانوس خیابانها، با صدای فلوت دیوانهوار میرقصید. شهروندان خوابزده که با آن صدا بیدار میشدند، به دنبالش راه میافتادند، به آن رقص جنونآسا ملحق میشدند، گاهی اوقات تمام شب را میرقصیدند».
بوریس سیدیس، فوریه ۱۸۹۵ با ذکر این روایت در مقالهای با عنوان «مطالعه تودهها» کوشید آنچه دانشمندان علوم انسانی در دهههای اخیر، پوپولیسم از منظر وخیم و متخاصم علیه ارزشهای دموکراتیک توصیف میکردند، اما در آن زمان عنوانی نداشت را موشکافی کند. سیدیس، فیلسوف و روانکاو که با تخصص «رفتارشناسی حالات غیرطبیعی» در دانشگاه هاروارد مشغول به کار بود، در تبیین آنچه در اواخر قرن نوزدهم کماکان از منظر مفهومی مبهم بود، اما بروز سیاسیاش، هم در خود ایالاتمتحده و هم در اروپای پرتلاطم قرن نوزدهم به چشم خورده بود، از وضعیت «هیپنوتیزم» شده نام میبرد تا این «ناآشناپنداری» اجتماعی-سیاسی را قدری مشخصتر توضیح دهد: «هیپنوتیزم میتواند بهواسطه هیجانات یا احساسات شدید ایجاد شود.
بیمار هیپنوتیزم میشود و در نتیجه تحت اطاعت هیپنوتیزمگر قرار میگیرد. ما همین مقوله را در توده نیز میبینیم. بهواسطه یک فعل و انفعال قدرتمند و ناگهانی هیپنوتیزم میشود و برای مدتی تحت اطاعت کسی درمیآید که او را هیپنوتیزم کرده است. تحت اطاعت رهبر شورشیها، تحت اطاعت قهرمان».
ایدههای سیدیس در یک مطبوعه آمریکایی منتشر شد و ماهیت یک پژوهش آکادمیک نداشت، اما به نظر میتوان آن را جزء نخستین لحظاتی دانست که دانش سیاسی با مفهوم «بحران» (بهمثابه کنش قدرتمند و ناگهانی) و «مسخشدگی توده» توسط حکمران عوامفریب آشنا شد، بعدها ظهور جنبش فاشیسم در ایتالیا و آلمان و دیگر کشورهای اروپایی بیش از پیش وجه ویرانکننده «هیپنوتیزمِ» توده توسط «رهبر شورشی» و متعاقبا بروز شکلی غیرمدنی و شرارتبار از اتوریته و امر اطاعت در میان «پیشوا» و «توده» را برملا ساخت.
بااینحال در تمام دهههای پس از انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ (تولد سیاست مدرن در غرب)، درحالیکه تمام اروپا و اغلب دموکراسیها، یک یا (مثل ایتالیا) چند بار تجربههای ترسناک یا قابلتحملی از مواجهه با هیپنوتیزمِ «پسابحرانیِ» توده و رامشدگی آن توسط ... «رقصنده نیمهشب» را پشتسر گذاشته بود، ایالات متحده آمریکا تا ۲۲۷ سال پس از آن با غرور خود را مبرا از لمس چنین تجربهای در تاریخ خود میدانست.
بحران بزرگ اقتصادی سال ۲۰۰۷ -۲۰۰۸ و همزمان ناکامی باراک اوباما در پایان بخشیدن حقیقی به وضعیت بحرانی به این مقاومت طولانی پایان داد. توده آمریکا - متأثر از انواع بحرانهای حلنشده و مواجهه با پرسشهای کلان سیاسی بدون پاسخ- پشتسر دونالد ترامپ قرار گرفت و او را بهعنوان رئیسجمهور ایالاتمتحده برگزید. رویدادی که جیمز مدیسون، از بنیانگذاران حاکمیت آمریکا در اواخر قرن هجدهم، بهشدت اضطرابِ وقوع آن را داشت.
ترامپ: کابوس جیمز مدیسون
مدیسون، سیاستمدار و چهارمین رئیسجمهور آمریکا که نقش بزرگی در نگارش قانون اساسی ایالاتمتحده داشت تا دو سال پیش از انقلاب فرانسه ایده دموکراسی آتنی (دموکراسی مستقیم) را در ذهن داشت؛ اما در همان دوران توماس جفرسون از پاریس کتابهای بسیاری درباره دموکراسیهای ناکام (طبیعتا دموکراسیهای کهن و دولتهای معاصر شکستخورده) برای او پست کرد. این متون مدیسون را بهشدت تکان داد و تأثیر بسیاری بر او گذاشت تا سیستم نخبهمحور الکترال را دقیقا برای محافظت آمریکا از یک فاجعه «همواره» قریبالوقوع طراحی کند.تسلیم شدن دموکراسیها به حکمرانی توسط عوامفریبی و عوامگرایی.
اما فقط مطالعه گذشتگان نبود که مدیسون را به هراس از امکان بروز جنبشهای عوامگرا با سویههای ویرانکننده سوق داد. شورش شیز (ژنرال دنیل شیز) در شکلگیری این ذهنیت که اقتصاد-سیاسی بحرانزا چطور میتواند به ظهور پوپولیسم ویرانگر منجر شود نقش پررنگتری داشت. افزایش مالیاتها، جمعآوری بدهیها و فساد سیاسی به یک شورش پوپولیستی در غرب ماساچوست در سالهای ۱۷۸۶ و ۱۷۸۷ منجر شد. به چشم مدیسون تاریخ در حال تکرار خود بود.
مدیسون کوشش بسیاری کرد تا به نخبگان سیاسی ایالات متحده آموزش دهد در رقابتهای سیاسی از تکیه بر عواطف و احساسات تودهها و قرارگرفتن در شکافهای اجتماعی حذر کنند. او در جزوه «فدرالیست شماره ۱۰» توضیح میدهد که نظام الکترال چگونه قادر خواهد بود کشور را در مقابل ظهور یک رهبر تفرقهگرا مصون نگه دارد.
تفکیک قدرت بهشیوه مدیسون برای مقاومت در برابر تمایلات پوپولیستی رئیسجمهور طراحی شد. رهبر خردمندی که او در فدرالیست شماره ۵۷ توصیف میکند تقریبا هیچ شباهتی به رئیسجمهوری که چهار سال قبل به قدرت رسید، ندارد: «هدف از هر قانون اساسی سیاسی این است -یا باید این باشد- که اولا برای حکمرانی مردانی را برگزیند که بیشترین خردمندی در تشخیص امور به کار میبرند و از بیشترین فضیلت در پیگیری خیر عمومی برای جامعه برخوردار است».
مدیسون ادامه میدهد: «در مرحله بعد، بتواند مؤثرترین احتیاطها را به خرج دهد تا آنها پرهیزکار بمانند و همزمان اعتماد عمومی خود را حفظ کنند». مقاومت مدیسون در مقابل تکانههای پوپولیستی به این خاطر نبود که نمیدانست انسانها فرشته نیستند («اگر انسانها فرشته بودند هیچ حکومتی ضروری نبود»)، بلکه به این سبب بود که درک میکرد در رویه معمول سیاست و کشورداری افراد ناآموخته و ناکاربلد مهیای حکمرانی نیستند.
در اینجا منظور از پوپولیسم درواقع یک استراتژی است که سیاستمدار مبنای حکمرانی خود را بر تودههای نامنسجم و پشتیبانی نیرومند، اما بیثبات و غیرنهادینه آن قرار دهد و معنای مثبت آن بهمثابه «مردمگرایی» که مورد حمایت فیلسوفانی همچون لاکلائو قرار گرفت و در دهه ۱۹۹۰ تحت عنوان جنبشهای نئوپوپولیستی به مقابله با نئولیبرالیسم پرداختند را مدنظر نداریم.
رجل سیاسی در آمریکا در قرن نوزدهم کجدار و مریز تقریبا آموزههای مدیسون در این مقوله را بهجا آورند. یک نقطه عطف در ایجاد تزلزل در ایدههای مدیسون و گرایش به پوپولیسم از سوی کاندیداهای انتخابات ریاستجمهوری به سال ۱۹۱۲ بازمیگردد. در جریان انتخابات آن سال میان تئودور روزولت و وودرو ویلسون با سنتشکنی هر دو تأکید کردند که رئیسجمهور اختیارات خود را بهطور «مستقیم» از مردم میگیرد. از آن زمان دقیقا کاندیداهای ریاستجمهوری و رؤسای جمهوری در مسیری گام برداشتند که بنیانگذاران بهویژه مدیسون، امید داشت از آن اجتناب شود: رؤسای جمهور و کاندیداها تقاضاهای عاطفی مطرح میکردند، بهطور مستقیم با رأیدهندگان ارتباط برقرار میکردند و به عوامگرایی روی آورند.
بااینحال یک چیز از بروز مخاطره پوپولیسم وخیم و ویرانگر به معنایی که مدیسون و سیدیس آن را هولآور میدانستند، ممانعت میکرد: پیچیدگیهای نخبهمحور و چندلایه در کنفدراسیونهای حزب جمهوریخواه و حزب دموکرات بود، انتخابات اولیه برای انتخاب کاندیدای نهایی حزبی تقریبا همیشه مانع از آن شده بود تا فردی که سیدیس «رقصنده نیمهشب» یا «رهبر شورشیها» مینامید بهعنوان کاندیدای یکی از دو حزب اصلی وارد نبرد حیاتی برای تصاحب کاخ سفید و فرایند هیپنوتیزم تودههای بحرانزده شود. بااینحال در سال ۲۰۱۶ بهدلایل متعدد دیوار ضد پوپولیستی آمریکا نهایتا از میان برداشته شد. ظهور ترامپ چنانکه جفری روزن، استاد سرشناس حقوق در شماره اکتبر ۲۰۱۸ آتلانتیک نوشت، تحقق نهایی کابوس مدیسون بود.
آغاز عصر تاریکی
از چهار سال ریاستجمهوری ترامپ میتوان بهمثابه «عصر تاریکی» یاد کرد. خِرد (عنصر اصلی روشنگری) بهشکلی دهشتناک لگدکوب و عقلانیت به صلیب کشیده شد. ترامپ با موفقیت توانست الگوهای رفتاری خود را در جهان گسترش دهد، گفتمانهای خردستیزانه توانست در فرهنگ سیاسی بسیاری از دولت-ملتها دست بالا را پیدا کند. تقریبا در تمام جوامع نیروهایی که بر خشونت و حذف نهادهای میانجی مترقی تکیه داشتند یا توانستند دست بالا را در میان گفتارهای سیاسی رقیب پیدا کنند یا اینکه دستکم صدا و هژمونی خود را بهشدت تقویت کنند.
در «عصر تاریکی»، ترامپ در سیاست داخلی بهشدت بر افزایش شکافهای نژادی و نفرتهای اجتماعی سرمایهگذاری کرد. ترامپ بهشکل تمامیتخواهانه کوشش کرد تا استقلال نهاد قضائی را به چالش بکشد (هرچند موفقیت اندکی کسب کرد و جز ویلیام بار -دادستان کل- کسی بلهقربانگوی او نشد)؛ او موفق شد نمایندگان جمهوریخواه در خانه نمایندگان و سنا را به «برده» خود بدل کند و اتوریته غیرمتعارفی میان رئیسجمهور و همحزبیهایش به راه انداخت. ترامپ به جنگ رسانهها و شبکههای اجتماعی آمریکا نیز رفت.
رویکرد او در مقابله با رسانههای جریان اصلی نه اصلاحطلبانه و برای کاستن از وجوه نئولبیرالی و ضد دموکراتیک رسانهها؛ بلکه عمدتا از منظر مشروعیتزدایی از خود آزادی بیان بود. در سیاست خارجی، او «زورگویی» را به عنصر مسلط دکترین خود بدل کرد.
جامعه ایران در دوره ریاستجمهوری ترامپ متحمل شکنجههای بیبدیلی شد، ترامپ کسی بود که «خط (تلفنی) داغ» میان وزرای خارجه ایران و آمریکا را قطع کرد و با پایاندادن به توافق تاریخی «برنامه جامع اقدام مشترک» اقتصاد ایران را وارد انسداد خوفناکی کرد. تمامیت روانی مردم ایران که همواره جامعهای «امیدجو» و برخوردار از ویژگیهای روشناییبخش «همزیستی مسالمتآمیز» بود با مخاطرات بسیاری جدی مواجه شد.
در عوض دوستی ترامپ و محمد بن سلمان هرگز تحتالشعاع مثلهشدن مخالفان عربستان سعودی قرار نگرفت؛ دیکتاتورهایی همچون ژنرال سیسی و حمد بن عیسی آلخلیفه (رهبران مصر و بحرین) ارتباط بسیار گرمی با او داشتند. تقریبا بهجز اسرائیل، عربستان سعودی، امارات، بحرین و معدود کشورهایی در اروپای شرقی، به نظر میآید رهبر هیچ کشوری از شکست ترامپ مأیوس نیست.
دوران پساترامپ: برخاستن آمریکا از کابوس مدیسون؟
بایدن پیروزی قدرتمندانهای در انتخابات ایالات متحده به دست آورده و بخش ترقیخواه آمریکا به خیزشی تاریخی برای بیرونراندن «شَر مسلم» از کاخ سفید دست زده است. شمارش آرای عمومی هنوز نهایی نشده است، اما آرای بایدن بهصورت تاریخی حدود ۸۰ میلیون رأی خواهد بود؛ به نظر در پایان شمارش آرا، با حاشیه رأی بین ۳.۵ تا پنج درصد بر ترامپ پیروز شود. بنگاههای نظرسنجی میتوانند دستکم در پیشبینی گرایش آرای عمومی (و نه ایالت به ایالت) به خود ببالند.
۱۶۰ میلیون نفر در انتخابات سال ۲۰۲۰ رأی دادهاند. میزان مشارکت افراد دارای حق رأی بیش از ۶۶ درصد بوده است؛ این بیشترین میزان مشارکت در تاریخ آمریکا از زمانی است که هم مردان و هم زنان حق رأی داشتهاند (زنان آگوست ۱۹۲۰ به حق رأی دست یافتند).
دونالد ترامپ تلاشهایی برای کشاندن پای دیوان عالی قضائی برای تغییر نتیجه انتخابات خواهد کرد، اما از هماکنون باید مطمئن باشیم که این اقدام او شکست خواهد خورد. انتقال قدرت در ۲۰ ژانویه بدون دردسر صورت خواهد گرفت. اینجا و آنجا چند نفر از سیاستمدارن جمهوریخواه از ادعاهای بیاساس او مبنیبر تقلب در انتخابات حمایت کردهاند و تظاهرات خیابانی پراکندهای برقرار شده است، اما ترامپ و خانوادهاش نمیتوانند در بسیج نخبگان جمهوریخواه و همینطور بسیج رأیدهندگان برای شورش علیه «وضع و واقعیت موجود» موفق شوند.
در داخل بایدن تلاش خواهد کرد شکافهای نژادی را ترمیم کند و با لابی با جمهوریخواهان از حجم تخاصم شدید حزبی که در دوران اوباما آغاز شد و در دوره ترامپ به اوج رسید، بکاهد. او احتمالا ارزش و سیاستهایی را پیش خواهد کشید که از شانس توافق بیشتری در میان جریانهای سیاسی و اجتماعی برخوردار هستند. پیشبینی میشود جو بایدن به چندجانبهگرایی جهانی به سبک باراک اوباما بازگردد. اتحاد مجدد ایالات متحده با اروپا، کاستن از تنشها با چین و بازگشت آمریکا به برجام و حذف تحریمها علیه کشورمان قطعی خواهد بود. در عوض، روسیه و ترکیه ممکن است به مرکز سیاستهای مهار دولت بایدن تبدیل شوند.
اگرچه تندباد تاریکی که مدیسون از آن بیمناک بود، بهطور موقت در آمریکا (و جهان) پایان یافته و جهان آماده است در دوره پساترامپ به سمت چیزهای بهتری گام بردارد، اما خبر بد این است که ترامپ نیز در انتخابات اخیر بیش از ۷۰ میلیون رأی آورده است. به بیان دیگر، در سال ۲۰۱۶ نیرویی از چراغ خارج شد که پس از چهار سال دستکم در سیاستهای انتخاباتی آمریکا قدرتمندتر نیز شده است.
دینامیک سیاسی چهار سال پیشرو نشان خواهد داد که دولت دموکرات بایدن چقدر در بازگرداندن غول به چراغ موفق خواهد بود. بحرانها در آمریکا به نظر پایدار و عمیق میآیند و رفعورجوع آنها بهسادگی ممکن نیست؛ بااینحال تمام امیدها این است که «فاجعه به تأخیر انداخته شود».
در مقابل خبر خوب این است که حامیان ترامپ در آمریکا در چهار سال اخیر نشان دادهاند علاقه چندانی به جنبشی شدن ندارند و صرفا مایل هستند در جریان انتخابات ریاستجمهوری قدرت تودهای خود را به نمایش بگذارند؛ یعنی با غیبت «رقصنده نیمهشب» (هرچند ترامپ کوشش خواهد کرد در صحنهها بماند) و نمایش «شکستپذیر» بودن «رهبر شورشیها»، حامیان او آماده دلسردشدن از پروژه او و پیوستن به دیگر پروژههای سیاسی میشوند. واکسینهکردن آمریکا در مقابل کرونا و عبور امن از این ویروس مرگبار میتواند حرارت جامعه آمریکا را قدری کاهش دهد و بایدن را به رهبری محبوب تبدیل و سنت «مدیسونی» را تا حدی احیا کند.
همزمان گشایش در فضای کسبوکار و یک رشد اقتصادی مؤثر میتواند این تصور را که ترامپ تنها کسی بود که میتوانست «خوشبختی» اقتصادی را به همراه بیاورد، در میان حامیان سابق او ناپدید کند. بیتردید رقابت میان نخبگان جمهوریخواه برای دردستگرفتن رهبری حزب در جریان انتخابات سال ۲۰۲۴ نیز بر تضعیف ترامپ در سالهای آتی تأثیر خواهد داشت. در نتیجه با وجود تمام مخاطراتی که ایالات متحده در ماهها و سالهای آتی با آن مواجه است، ممکن است انتخابات ریاستجمهوری در آمریکا برای چند دوره از کابوس مدیسون رها شده باشد.