پویا عباسی؛ برای من جام جهانی از نیمه نهایی سال ۱۹۸۶ شروع شد. جاییکه آلمانیهای منضبط، فرانسه میشل پلاتینی را بردند و به فینال رفتند. اما در فینال مغلوب آرژانتین شدند. آن موقع بازیها به صورت مستقیم پخش نمیشد و وقتی بازی آلمان فرانسه تمام شد پدرم گفت که در فینال آلمان بازی را به آرژانتین و مارادونا باخته و جام جهانی را از دست داده است. برای من که یک آلمانی دو آتیشه هستم این باخت بسیار تلخ بود. همون موقع اسمه مارادونا تو ذهنم نقش بست به عنوان یک دشمن. کسی که با دست گل زده و با جرزنی به فینال راه یافته تا آلمان من را شکست بدهد.
سه سال بعد با مارادونا بیشتر آشنا شده بودم. یک بازیکن خارقالعاده، یک جادوگر و بهترین بازیکن دنیا بود که همواره در مقابل من قرار داشت. در پر ستارهترین سری آ ایتالیا، ناپولی با مارادونا قهرمان شد. در لیگی که تیم مورد علاقه من اینتر میلان بود با ستارههای آلمانیاش. در فینال جام یوفا سال ۱۹۸۹ باز صابون ماردونا به تنه من خورد. ناپولی با رهبری مارادونا اشتوتگارت آلمان را شکست داد و یک قهرمانی دیگر را نیز از آلمانها گرفت. این دیگر یک جنگ تمام عیار علیه من بود. مارادونا مارادونا و ماردونا جلوی تمام دوست داشتنهای من ایستاده بود.
جام جهانی ۱۹۹۰ ایتالیا فصل جدیدی از فوتبال برای من بود. بازیهای جام کم و بیش زنده پخش میشد و برای من که حالا دیگر ۱۱ ساله بودم و کلی مجله کیهان ورزشی خوانده بودم رنگ بویه دیگری داشت. از روی اطلاعات مجله در مورد خیلی از بازیکنان خوب دنیا شناخت داشتم و حالا منتظر بودم آنچه که خوانده بودم را از قاب تلوزیون ببینم.
بازی افتتاحیه را به صورت زنده ندیدم، اما شنیدم که آرژانتین قهرمان در مقابل شیرهای رام نشدنی کامرون باخته است. شگفتی بزرگی بود، با مزه شیرین تحقیر ماردونا. بعدها بازی را دیدم و بلایی که کامرونیها سر آرژانتینیها آوردند و به معنای واقعی کلمه بازیکنان این تیم را سلاخی کردند و دو کارت قرمز و کلی کارت زرد گرفتند را مشاهده کردم. لبخندی روی لبانم بود. در بازی بعدی آرژانتین جلوی شوروی قرار گرفت. دروازبان اصلی آرژانتین مصدوم شد. شوروی که یک گل عقب بود ضربه کرنری را ارسال کرد. مارادونا که روی تیر اول ایستاده بود و با دست مانع از ورود توپ به دروازه شد. خدایا چرا هیچ کس خطای هند مارادونا را نمیگیرد.
وقتی در زیر فشار ویرانکننده برزیل با یک پاس تنها گل بازی را رقم زد برای اولین بار با احترام به او نگاه کردم. واقعیت این بود که تیم آرژانتین بسیار ضعیف بود و از دو نفر تشکیل شده بود. گویی گوچه آ پنالتی گیر و مارادونا. بعدها فهمیدم که در سال ۱۹۸۶ هم تیم قدرتمندی نبودند و تیم آرژانتین فقط یک نفر بود، مارادونا.
جادوی مارادونا در بازی با یوگسلاوی و ایتالیا ادامه پیدا کرد و در ضربات پنالتی هر دو تیم را شکست دادند و به فینال رسیدند. باز هم آلمان دوست داشتنی من. باز جلوی رقیب همیشگی قرار گرفتم. هر چقدر آلمان پر ستاره و آماده بود بر عکس آرژانتین خسته و مصدوم و محروم بود. اما مارادونا قبلا نشان داده بود که باید همیشه از او ترسید.
مهار مارادونا به عهده گیدو بوخوالد تنومند بود. برنامه کاری گیدو کاملا مشخص بود. توپ که دست مارادونا رسید، بزنش. بازی تمام شد و آلمان من قهرمان شده بود و من در ابرها سیر میکردم. جام در حالی با دستهای ماتیوس بالا رفت که مارادونا به پهنای صورتش اشک میریخت. من شاد بودم از اینکه بالاخره توانستم از مارادونا رد شوم. حتی اگر از او جنازه بیش نمانده بود.
وقتی در جام جهانی ۱۹۹۴ با آن سن و سال جادو میکرد با لذت محو تماشای او بودم. دیگر برایم دشمن نبود بلکه خوده فوتبال بود. تازه فهمیده بودم که در جنگ فارکلند آرژانتینیها از انگلیس شکست خورده اند و اون بازی تمام انتقام یک ملت از استعمار پیر بود. تازه معنای دست خدا را فهمیده بودم. با مرور چند صد باره فیلمهای جام جهانی ۱۹۹۰ به بزرگی او پی برده بودم. اینکه با دست خالی بجنگی و پیروز شوی.
جادوی او تمام نشدنی بود و وقتی بعد از گل نعرهکشان به سمت دوربین میدوید او را تحسین میکردم. اما فیفای ژائو هاوه لانژ برزیلی تحمل این یاغی را نداشت. او دیوانهوار به کل شهرت و اعتبار پسر خوب فیفا پله حمله کرده بود و علیرقم اینکه اصلا الگوی اخلاقی خوبی نبود، اما همه او را میپرستیدند.
او دوباره، آرژانتین را که حال پر ستارهتر بود به پیش میبرد. به اتهام مصرف مواد از جام جهانی کنار گذاشته شد و تیم ملی آرژانتین پرستاره یتیم گردید و در بازی بعدی چنان بیدست و پا مقابل رومانی بازی کردند که به راحتی حذف شدند.
بعدها با گسترش اینترنت مقالات و مستندات بیشتری از او خواندم و بیشتر شیفتهاش شدم. بعضیها آن قدر کاریزماتیک هستند که اگر همه کارهای بد دنیا را انجام دهند باز عزیز هستند و مارادونا یکی از آنها بود. مارادونا امید آدمهای ضعیف جامعه بود.
او غرور شکسته شده آرژانتینیها را به آنها برگرداند و لذت زندگی را به بندر فقیر ناپل بخشید. نکته قابل تامل دیگر آن بود که همیشه باید به تنهایی تمام بار تیمهایش را میکشید. عادت نداشت در تیمهای پرستاره بازی کند. میتوانست اولین قهرمانی جهان را در سال ۱۹۷۸ کسب کند، اما جوان ۱۸ ساله جز نفرات آخر حذف شده از تیم ملی آرژانتین بود. ۱۹۸۲، اما یاغی بود. در بازی با برزیل دعوا راه انداخت، اما باز دوست داشتنی بود.
بارسلونا با او بیمهر بود. وقتی با یک حرکت یتا پرنده تو شکم بازیکن بیلبائو رفت باشگاه پشت او را خالی کرد. سالها بعد کینگ اریک کانتونا همین کار را با تماشاگر کریستال پالاس انجام داد و شش ماه محروم شد. جالب آنکه هر دو محبوب بودند و دوستداشتنی حتی اگر به تمام دنیا لگد پرانی میکردند. حتی اگر روی نیمکت کوکایین بکشد و دستیارانش او را استتار کنند. حتی اگر در قامت مربی بدترین باشد. حتی اگر عکس احمدینژاد را بچسباند به اتاقش و با فیدل کاسترو سیگار برگ بکشد. حتی اگر صد بار به کمپ ترک اعتیاد برود. حتی اگر به خبرنگاران تیر اندازی کند. حتی اگر...
عجب سالی است امسال چقدر عزیز از دست دادیم و حالا مارادونا.