bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۴۸۰۳۹۷
مصطفی مهرآیین، جامعه‌شناس:

اعتیاد بخشی از نظم طبیعی جامعه است

اعتیاد بخشی از نظم طبیعی جامعه است

وظیفه محقق جامعه‌شناس بررسی اعتیاد نیست، بررسی نظم تفریح و نظم کار و نظم آزادی بیان است. اگر آن نظم‌ها درست و دقیق عمل کنند، این مسائل به‌وجود نمی‌آید. اگر از این منظر به مسئله اعتیاد نگاه کنیم. اعتیاد بخشی از نظم طبیعی جامعه است و نه‌تنها بد نیست بلکه مثبت هم هست.

تاریخ انتشار: ۱۲:۳۹ - ۲۳ اسفند ۱۳۹۹

مصطفی مهرآیین، جامعه‌شناس، اعتیاد را یک آسیب اجتماعی نمی‌داند و بر این اعتقاد است که با نگاه آسیب‌شناسانه جامعه به اردوگاه و زندان تبدیل می‌شود. به اعتقاد او اعتیاد بخشی از نظم طبیعی جامعه است و نه‌تن‌ها بد نیست بلکه مثبت هم هست. مهر‌آیین می‌گوید، اگر می‌خواهید اعتیاد در جامعه گسترش پیدا نکند، باید اجازه بدهید که دیگر الگو‌های سرپیچی از قانون در جامعه گسترش پیدا کند تا آن‌ها جایگزین اعتیاد به مواد مخدر شوند.

به گزارش شرق، مصاحبه کامل را در ادامه بخوانید.

مسئولان می‌گویند اعتیاد یکی از پنج آسیب اجتماعی مهم کشور است. آیا شما اعتیاد را یک آسیب اجتماعی می‌دانید؟

من این رویکرد را از بیخ‌و‌بن اشتباه می‌دانم و معتقدم وظیفه علوم انسانی این نیست که در باب اعتیاد، جرم، بی‌کاری، طلاق و انواع آسیب‌های اجتماعی حرف بزند، اما در کشور ما نگاهی آسیب‌شناسانه در علوم انسانی حاکم شده است. وظیفه علم، تشریح نظم است، زیرا بعد از تشریح نظم، تحول ممکن خواهد شد. دانشمندان علوم طبیعی هم ابتدا نظم طبیعت را تشریح کرده‌اند و بعد سعی کرده‌اند بگویند چطور می‌توان آن را متحول کرد. دانشمندان علوم طبیعی، سال‌ها در جنگل زندگی می‌کردند تا رفتار یک میمون یا پرنده را تحلیل کنند.

آن‌ها شیوه زندگی حیوان را بررسی می‌کردند تا نظم موجود در آن را استخراج کنند. جامعه هم همین‌گونه است. وقتی ما کتاب‌های بزرگان جامعه‌شناسی مانند مارکس، دورکیم، وبر، زیمل، پارسونز یا هر جامعه‌شناس دیگری را بررسی می‌کنیم، در هیچ‌کدام از این کتاب‌ها آسیب‌شناسی نمی‌بینیم. این بزرگان بزرگ‌ترین شارحان نظم نظام اجتماعی بوده‌اند؛ بنابراین وظیفه جامعه‌شناس این است که نظم جامعه را تشریح کند.

منظور شما این است که نباید به اعتیاد نگاه آسیب‌شناسانه داشت؟

یک عالم علوم انسانی وقتی گرفتار آسیب‌شناسی می‌شود، در‌واقع از وظیفه علمی‌اش عدول می‌کند و به تکنسین نظام سیاسی تبدیل می‌شود. با نگاه آسیب‌شناسانه جامعه به یک اردوگاه و زندان تبدیل می‌شود. وضعیت همانی می‌شود که اکنون گرفتارش هستیم.

جامعه‌شناس در این فضا و با رویکرد آسیب‌شناسانه حرف هم بزند، چیزی تغییر نخواهد کرد. وظیفه محقق جامعه‌شناس، بررسی طلاق نیست بلکه تحقیق درباره نظم ازدواج است. وظیفه محقق جامعه‌شناس بررسی بی‌کاری نیست بلکه کنکاش در نظم اشتغال است.

وظیفه محقق جامعه‌شناس بررسی اعتیاد نیست، بررسی نظم تفریح و نظم کار و نظم آزادی بیان است. اگر آن نظم‌ها درست و دقیق عمل کنند، این مسائل به‌وجود نمی‌آید. اگر از این منظر به مسئله اعتیاد نگاه کنیم. اعتیاد بخشی از نظم طبیعی جامعه است و نه‌تنها بد نیست بلکه مثبت هم هست. پس به‌طور‌کلی می‌توان گفت پارادایم آسیب‌شناسانه در علوم اجتماعی غلط است. این پارادایم فقط علوم انسانی را نابود می‌کند و کار دیگری انجام نمی‌دهد.

چطور می‌توان نظم یک پدیده اجتماعی را تشریح کرد؟

ما با کلیتی به اسم انسان و جامعه طرف هستیم، اما وقتی علوم مختلف می‌خواهند به این حوزه ورود کنند، هر‌کدام از دیدگاه خودشان این کلیت را بررسی و تکه‌تکه می‌کنند. جامعه‌شناس، زیست‌شناس، روان‌شناس هر‌کدام از دیدگاه خودشان حرف می‌زنند. اینجاست که علم در حد ایدئولوژی کاهش پیدا می‌کند. جامعه‌شناس می‌شود سوسیولوژیست، روانکاو می‌شود روانکاو‌گرا، روان‌شناس می‌شود روان‌شناس‌گرا، مدیر می‌شود مدیرگرا و پدیده می‌شکند و از کلیت می‌افتد.

هر‌کدام از محققان این علوم هم در ایدئولوژی‌های خود گرفتار هستند. تأکید و اصرار بی‌خود هم می‌کنند که حرف آن‌ها درست است؛ بنابراین اگر می‌خواهید نظم را بشناسید باید حتما در مرز‌ها حرکت کنید و دیدگاه بین‌رشته‌ای داشته باشید. باید به علوم متعدد مسلط باشید تا بتوانید پدیده را در کلیتش فهم کنید.

‌اگر بخواهید نگاه جامعه‌شناسانه به اعتیاد داشته باشید، چطور آن را تشریح می‌کنید؟

به نظر من جامعه‌شناسی اعتیاد سه حوزه یا ساحت دارد که باید آن‌ها را از هم تفکیک کرد. این سه ساحت عبارت است از «تأثیر جامعه بر اعتیاد»، «منطق درونی خود اعتیاد» و «تأثیر اعتیاد بر جامعه». وقتی ما از جامعه‌شناسی اعتیاد حرف می‌زنیم، باید این سه ساحت را از هم جدا کنیم. حوزه اول، «تأثیر جامعه بر اعتیاد» است که در اینجا به‌طور خاص منظور مصرف مواد مخدر است. جامعه‌شناسان کلاسیک فکر می‌کردند که جامعه‌شناسی می‌تواند هر پدیده‌ای را به‌طور صددرصد تبیین کند و رابطه‌اش با پدیده خطی است.

اما جامعه‌شناسی متأخر به این نتیجه رسیده است که این تأثیر بخشی و تا حدودی است. جامعه‌شناسی علمی است که می‌تواند بگوید که جامعه چطور بر پدیده‌ها تأثیرگذار است، اما نمی‌تواند همه‌چیز را توضیح دهد. از یک جایی به بعد جامعه‌شناس باید از خودش بپرسد که چرا جامعه نمی‌تواند همه‌چیز را توضیح بدهد؟

برای پاسخ به این پرسش باید به‌دنبال عوامل دیگر بگردد که در‌واقع حوزه دوم یعنی «منطق درونی اعتیاد» به میان می‌آید. منطق درونی اعتیاد نظم و اسلوب خاصی دارد. در این مرحله باید آن را استخراج کرد. حوزه سوم، «تأثیر اعتیاد بر جامعه» است. یعنی اینکه وقتی پدیده‌ای مانند اعتیاد در جامعه شکل گرفت، آن پدیده چطور خودش را بازتعریف می‌کند.

جامعه چطور می‌تواند بر اعتیاد تأثیر بگذارد؟

برای پاسخ به این پرسش با دو ساحت کاملا جداگانه می‌توان به اعتیاد نگاه کرد. اگر اعتیاد را یک عینیت محض، واقعیت، شیء یا نومن (noumenon) در نظر بگیریم، طوری آن را تحلیل می‌کنیم که من با رویکرد دورکیم و مارکس توضیح می‌دهم؛ اما اگر اعتیاد را به‌عنوان فنومن (phenomenon) در نظر بگیریم داستان کاملا متفاوت می‌شود؛ زیرا دیگر پدیده در عینیت محض نیست. این پدیده در زبان، ذهن، بیناذهنیت و گفتمانی که در جامعه هست، شکل می‌گیرد. در چنین حالتی پدیده یک چیز سیال است که مدام در ذهن و زبان جامعه خلق می‌شود؛ به‌طوری‌که آدم‌ها و گروه‌های متفاوتی مدام در باب پدیده حرف می‌زنند.

در‌صورتی‌که اعتیاد به‌عنوان یک عینیت یا «نومن» در نظر گرفته شود، جامعه چگونه بر اعتیاد تأثیر می‌گذارد؟

مفروض اولیه علم جامعه‌شناسی این است که جامعه به نظم گرایش دارد. حتی افرادی که در جامعه زندگی می‌کنند گرایش به نظم دارند. استثنا خلاف قاعده است. ما در جامعه با قواعد زندگی می‌کنیم. پس جامعه می‌خواهد از افراد، انسان مبتنی بر قواعد بسازد. برای این کار ابتدا باید توان استثنا‌بودن را از آن‌ها بگیرد.

باید افراد را نابود کند. دورکیم می‌گفت که انسان باید یک بار بمیرد تا یک‌بار دیگر خلق شود. چه چیزی باید بمیرد؟ توان استثنا‌بودن، وجوه پرخاشگرانه، سرپیچی‌کننده و خلاق انسان باید بمیرد. پس جامعه گرایش دارد بُعد حیوانی افراد را نابود کند، به خاطر همین آن‌ها را به سطح قواعد و قوانین و مقرراتش می‌برد. پس جامعه باید شهروندانش را بکشد تا یک چیز دیگری در آن‌ها به وجود بیاورد. از نگاه دورکیم، مارکس و وبر اگر این اتفاق بیفتد، جامعه باید بتواند هم در سطح قواعد و هم در سطح زبان، افراد را کنترل و مدیریت‌پذیر کند. اگر این اتفاق بیفتد، به زبان فرویدی و روان‌کاوانه، افراد دچار تروما می‌شوند.

آن‌ها دچار رنج می‌شوند و دائما فکر می‌کنند که بدن‌شان، زندگی‌شان، اسلوب راه‌رفتن‌شان، اسلوب خندیدن‌شان، درس‌خواندن‌شان، حتی لباس‌پوشیدن‌شان تحت کنترل جامعه است. در این وضعیت اعتیاد به چه معنا است؟ اعتیاد یعنی خروج از این نظم. اگر کسی از این نظم خارج شود، معتاد است. به‌همین‌دلیل هم از نگاه معتاد اصلا اعتیاد چیز بدی نیست. شما به او معتاد می‌گویید؛ اما او دارد در جهان خودش زندگی می‌کند. فقط خلاف قواعد جامعه حرکت می‌کند.

چیز عجیبی هم نیست، او می‌گوید من نمی‌خواهم مطابق الگو‌های تو رفتار کنم. پس با این تعبیر اعتیاد مربوط به زمانی است که ما به درون جامعه پرتاب می‌شویم. ما اگر در حیات اجتماعی نبودیم، مفهومی به نام اعتیاد هم وجود نداشت. اعتیاد یک سازه مدرن است. فقط هم اعتیاد نیست. عشق هم گرفتار همین وضعیت است.

عشق زیباترین پدیده انسانی است؛ اما جامعه گرایش به عشق ندارد و گرایش به ازدواج دارد. نظم جامعه نیازمند ازدواج است. جامعه به شهروندانش می‌گوید ازدواج کنید، بچه‌دار شوید، بچه‌های‌تان را بزرگ کنید که بیایند نیروی کار من شوند. آن‌ها هم دوباره ازدواج کنند و دوباره نیروی کار شوند و این چرخه همچنان ادامه پیدا کند. چون جامعه گرایش به نظم دارد، سازوکار‌هایی را تعبیه می‌کند که بتواند آدم‌ها را در درون خودش گرفتار کند بر‌اساس‌این غیر معتادبودن یا اجتماعی‌بودن یعنی سالم‌بودن. با این تعبیر اعتیاد ربطی به مصرف مواد یا داروی خاصی ندارد.

این نسبتی است میان نظم اجتماع و خروج از نظم. هر چیزی که خارج از نظم است به نام اعتیاد شناخته می‌شود. این سیستم عمل جامعه است و ما همیشه این قصه را خواهیم داشت. مثلا اگر بچه‌ای زیاد پیتزا بخورد هم با او برخورد می‌شود؛ چون او را خلاف قاعده می‌دانند و می‌گویند بچه جان تو مریضی. یا اگر بچه‌ای زیاد ورزش کند و درس نخواند هم محکوم می‌شود و به او می‌گویند که ارزش‌هایت غلط است.

باید مانع از این شد که افراد از نظم موجود خارج شوند؟

اتفاقا اگر این خروج از نظم‌ها در جامعه باشد، جامعه شاد است. جامعه همیشه خلاف قاعده خودش را دارد. اگر جامعه را یک مطلق فرض کنید، یک سوراخی در این جامعه هست و نمی‌گذارد که ابعاد زندگی اجتماعی احساس قدرت مطلق کنند. اعتیاد مثل مقاومت در برابر دولت‌ها و نظم است. اعتیاد پدیده‌ای است که باعث می‌شود نظم اجتماعی مدام خودش را جابه‌جا کند. تسلط و تعصب خاص پیدا نکند. از‌این‌رو است که می‌گویم به‌لحاظ تئوریک می‌توان به اعتیاد نگاه مثبت داشت. منظور من هم از اعتیاد فقط مصرف مواد مخدر نیست.

عشق هم خوب است که در جامعه گسترش پیدا کند. عشق خلاف ازدواج است و جامعه دوست ندارد. البته در جامعه امروز ما به سمت‌و‌سویی رفته‌ایم که عشق با خانواده همراه شده است؛ یعنی امروز خانواده‌هایی داریم که بر‌اساس عشق رمانتیک شکل می‌گیرند. دیگر عشق رمانتیک استثنا نیست. عشق رمانتیک قاعده خانواده است؛ بنابراین می‌توانیم الگو‌هایی از اعتیاد بسازیم که این الگو‌ها با ساز‌و‌کار عمل جامعه همراه باشد؛ یعنی خلاف سازوکار‌های عمل جامعه هم نباشد.

‌منظورتان این است که می‌توان اعتیاد را با وضع الگو‌هایی خاص قانونمند کرد؟

اعتیاد را نمی‌توان قانونمند کرد. شما هر قانونی بگذارید، اعتیاد یعنی خلاف قانون حرکت‌کردن. اعتیاد اصلا با قانون کنترل‌شدنی نیست. سازه اعتیاد نتیجه خلق سازه قانون است. این دو با هم دیالکتیک دارند. شما وقتی قانون را می‌سازید دربرابرش معتاد خلق می‌شود. این غلط است که به‌دنبال این باشید که قانونی بسازید که اعتیاد را کنترل کند. هر‌چه بیشتر قانون بگذارید، جامعه را تروماتیک‌تر و بسته‌تر می‌کنید. طرف اعتیاد، قانون نیست؛ طرف اعتیاد، الگو‌های دیگر سرپیچی از قانون هستند.

چطور می‌توان اعتیاد را در جامعه کنترل کرد؟

اگر می‌خواهید اعتیاد در جامعه گسترش پیدا نکند باید اجازه بدهید دیگر الگو‌های سرپیچی از قانون در جامعه گسترش پیدا کند تا آن‌ها جایگزین اعتیاد به مواد مخدر شوند. اگر شما الگو‌های سرپیچی را محدود کردید، گفتید کسی حرف نزند، کسی اعتراض نکند، کسی دوچرخه‌سواری نکند، مدام قانون‌هایی برای محدود‌کردن افراد صادر کردید و همه راه‌ها را بستید، فقط یک راه می‌ماند؛ من و نشئگی.

این دیگر طبیعی است من نمی‌خواهم تو را بپذیرم. این خیلی ساده است، میل جامعه است که قانون را نپذیرد. این تحلیل از منظر پذیرش نظم است که رویکرد دورکیمی است، اما اگر بخواهیم مارکسی نگاه کنیم، مارکس هم همین تحلیل ابتدایی را قبول دارد که جامعه وجود دارد و برای حفظ نظم، به پدیده‌های که خلافش هستند، انگ می‌زند که یکی از آن‌ها هم اعتیاد است. اما در رویکرد انتقادی مارکسیستی به این مسئله پرداخته می‌شود که اگر در جامعه‌ای اعتیاد گسترش پیدا کرد، چه کسانی بیشتر آسیب می‌بینند؟ طبقات پایین، فقرا، کارگران، زنان، کودکان و نوجوانان، سیاهان و اقلیت‌های قومی.

در‌صورتی‌که اعتیاد به‌عنوان یک «فنومن» یعنی پدیده در زبان، ذهن و بیناذهنیت در نظر گرفته شود، جامعه چگونه بر اعتیاد تأثیر می‌گذارد؟

اگر بخواهیم اعتیاد را در گفتمان جامعه نگاه کنیم باید بگوییم که اعتیاد یک سازه اجتماعی است و در زبان خلق شده است. در این شیوه تحلیل باید یادمان باشد که هر نوع اعتیادی یک سازه کاملا زبانی است که جامعه آن را خلق می‌کند و به همین دلیل هم این سازه در دوره‌های زمانی مختلف به شکل‌های متفاوتی خلق شده و لزوما یکدست نیست. منظور این است که تاریخش تکاملی نیست، بلکه گسسته بوده و خطی پیش نرفته و در اپیزود‌ها و اشکال متفاوت خلق شده است.

ممکن است زمانی وجود شیره‌کش‌خانه مثبت بوده باشد، اما بعد از انقلاب اسلامی اعتیاد مفهوم منفی پیدا کرده باشد. ممکن است در دوره‌ای بگویند معتاد آدم بدی نیست، بیمار است. یک زمانی هم شاید بگویند که اعتیاد اصلا چیز بدی نیست. همان‌طوری که می‌بینید، سازه‌های زبانی که خلق شده‌اند، متفاوت است.

از این منظر اگر بخواهیم در جامعه تحقیق کنیم، باید اصولا از بحث قانون و قدرت بیرون برویم و بگوییم که پدیده اعتیاد پدیده جمعیت است؛ یعنی ما جمعیتی در جامعه داریم که به هر دلیلی یک چیز‌هایی مصرف می‌کند و به آن وابسته است. به زبان فوکو، ابتدا باید به کسانی که در این جمعیت مواد مصرف می‌کنند، یعنی پدیده اعتیاد را خلق می‌کنند یا به عبارتی آکتور این پدیده هستند، اجازه بدهیم خودشان درباره خودشان حرف بزنند. گفتمان باید خلق شود.

اگر به جمعیت‌ها اجازه حرف‌زدن ندهند، چه اتفاقی می‌افتد؟

با سیاست‌های دستوری و از بالا به پایین هیچ مشکلی حل نمی‌شود. در‌حال‌حاضر اشکال این است که همه سازه‌های زبانی ما از طرف دولت خلق می‌شود، این غلط است. باید بگذاریم سازه زبانی را جامعه بسازد؛ یعنی جمعیتی که گرفتار موضوعی است، آرام‌آرام در‌باره خودش حرف بزند؛ سوژه‌ها و ابژه‌های خودش را در زبان بسازد. باید به هر قشر و گروهی که در جامعه هست، اجازه بدهیم گفتمان بسازند. از خودشان سوژه و ابژه بسازند. این تولید نباید مقطعی و لحظه‌ای باشد.

وقتی سوژه‌ها و ابژه‌ها تولید شدند، باید تکرار شوند تا به قدرت تبدیل شوند. قدرت از نگاه فوکو یک تکنولوژی اجتماعی است و آن را مترادف با تکرار می‌داند. قدرت دولت نیست، بلکه تکرار یک پدیده است؛ یعنی باید اجازه دهید قشر‌های مختلف جامعه در این مورد خاص معتادها، در باب خودشان حرف بزنند و حرف‌هایشان را تکرار کنند تا گفتمان‌شان را بسازند و بگویند که آیین‌هایشان چیست و این آیین‌ها چطور عمل می‌کند.

آن‌ها باید خودشان حرف بزنند. ما نباید آن‌ها را از منظر پزشک، روان‌پزشک، پدر و مادری که فرزند معتاد دارند و‌... بشناسیم. باید اجازه بدهیم این جمعیت خودش، خودش را بسازد. وقتی خودش را ساخت و آیین خود را توضیح داد، بعد می‌تواند نهاد بسازد. NA بعد نهادی است که از گفتار اعتیاد بیرون آمده است.

ستاد مبارزه با مواد مخدر، رویکرد از بالا و هنجاری به اعتیاد دارد و می‌خواهد سامانه اعتیاد را دستوری بسازد. باید اجازه بدهیم که این جمعیت خودشان نظم خودشان را بسازند و جامعه را به سوی نظم خود دعوت کنند؛ نه اینکه ستاد مبارزه با مواد مخدر راه بیندازید و بگویید بروید درباره معتادان تحقیق کنید. معتاد خودش محقق است. به قول جامعه‌شناسان امروزی نباید با معتاد مثل شیء برخورد شود. محققی که به معتاد مانند شیء نگاه می‌کند، محقق نیست. محقق باید معتاد را در جریان زندگی‌اش مشاهده کند و با او گفتگو کند.

‌منظورتان این است که محقق باید به تجربه زیسته معتادان توجه کند؟

دقیقا. اگر پدیده اعتیاد در ادراک است، یعنی تجربه زیسته از اعتیاد وجود دارد و ساختار این تجربه‌های زیسته باید مشخص شود. تجربه زیسته اعتیاد آنچه پزشکان، روان‌پزشکان و محققان می‌گویند، نیست. تجربه زیسته اعتیاد یعنی اعتیاد در ادراک. بگذارید برایتان از تحقیقی پدیدار‌شناسی که در حوزه اعتیاد انجام شده است، مثالی بزنم. در این تحقیق به این موضوع پرداخته شده است که معتاد مفهوم زمان را چگونه ادراک می‌کند؟ نتایج این تحقیق نشان داده است که معتاد‌ها نه گذشته دارند، نه آینده.

معتاد‌ها حال هم ندارند، اصلا زمان ندارند. اصولا اعتیاد حاصل فرایند ادراکی است که در یک زمان فریز می‌شود. شما به معتاد می‌گویید دیوانه، احمق، تو زن و بچه داری، آن‌ها را بدبخت نکن، اما او نمی‌فهمد. چرا نمی‌فهمد؟ چرا گذشته‌اش را به خاطر نمی‌آورد؟ او اصلا گذشته ندارد. نمی‌فهمد زن و بچه دارد. به او می‌گویید دختر تو دارد بزرگ می‌شود و ۲۰ سال دیگر می‌خواهد ازدواج کند، اگر بیایند خواستگاری دخترت و متوجه شوند پدرش معتاد است، با او ازدواج نمی‌کنند، اما او باز هم نمی‌فهمد! این تحقیق نشان داده است معتاد‌ها در لحظه‌ای که زندگی می‌کنند، فریز هستند. یخ می‌زنند. اصلا ادراک زمانی ندارند. نه گذشته را می‌فهمند و نه آینده را و در این ادراک زمانی که باقی مانده‌اند، به قول خودشان فقط با مواد هستند.

معتادان می‌گویند که ما یا نشئه‌ایم یا خمار و به هر حال روی زمین نیستند. روی زمین نباشند هم که اصلا زمان را نمی‌فهمند. برای ترک اعتیاد این معتادان چه کار کردند؟ رفتند زمان را برایشان Open کردند. احتمالات زمان آینده را به زمان حال منتقل کردند؛ یعنی مثلا اگر قرار بود پنج سال بعد برای دخترش خواستگار بیاید، برای دخترش خواستگار آوردند و در آن موقعیت گرفتارش کردند. یا مثلا برای اینکه گذشته را برایشان زنده کنند، آن‌ها را سر قبر پدرانشان بردند. این پدیده خیلی پیچیده است. این مثالی که برایتان زدم، فقط یک وجه ماجرا بود. مثال دیگر اینکه شما اگر به معتاد بگویید سرنگ عامل انتقال بیماری و ایدز است، او نمی‌فهمد.

سرنگ از نگاه معتاد رفیق است، رفیق. از نگاه معتاد سرنگ عامل حیات‌بخش و نجاتش است. اعتیاد موضوعی است که از زوایای مختلف می‌توان به آن نگریست و آن را تحلیل کرد. لازم است پژوهشگران از جهات مختلف این پدیده را بررسی کنند. حتی می‌توان تحلیلی روانکاوانه از اعتیاد ارائه کرد.

‌تحلیل روانکاوانه شما از اعتیاد چیست؟

برای تحلیل روانکاوانه از دیدگاه‌های ژولیا کریستوا، بهره می‌برم. کریستوا سؤالی طرح کرده که می‌خواهم از آن برای تحلیل اعتیاد استفاده کنم. او می‌پرسد وقتی کودکی رشد می‌کند و وارد دنیای پدر [زبان، خدا، قانون، دولت]یعنی جهان سلطه و قدرت می‌شود، چه بر سر رابطه‌اش با مادر می‌آید؟ یکی از مشکلات امروز ما در جهان این است که ما پدر‌های بی‌نهایت داریم.

یکی از عوامل اصلی گرایش به اعتیاد این است که می‌خواهیم از دست پدر‌ها خلاص شویم. هر جا می‌رویم یک پدر وجود دارد. راننده تاکسی پدر است، رئیس اداره پدر است، نانوایی پدر است، همسر، پدر است و.... استادش، ژاک لکان بر این اعتقاد بود که مادر از بین می‌رود؛ یعنی وقتی کودک وارد دنیای اقتدار می‌شود، نظم روانش پدرانه می‌شود. پس اطاعت می‌کند و جامعه‌پذیرانه زندگی می‌کند.

اما کریستوا می‌گفت این‌گونه نیست. او بر این اعتقاد بود که گرچه مبنای روان ما و نظم جامعه‌ای که بر مبنای این روان خلق می‌شود پدرانه، یعنی مبتنی بر قانون و پذیرش نظم است، اما مادر هم همراه ما می‌آید. او مثالی می‌زند و می‌گوید فرض کنید که ما سوار شتری هستیم و به سمت معشوق می‌رویم. شتر جسم ماست و آن که سوار بر شتر است، روح و روان ما که به سمت معشوق که همین جهان و پول و ثروت است، می‌رود. بچه‌شتر هم پشت سر شتر است. وقتی ما که سوار شتر هستیم خوابمان می‌برد، شتر به سمت عقب و بچه‌اش برمی‌گردد.

‌منظور شما این است که ذهن و روان ما به‌گونه‌ای است که تمایل به سرپیچی دارد؟

بله. از نگاه کریستوا ما در نظم، قانون و قاعده زندگی می‌کنیم، اما مادر پشت سر ماست. همین که از قاعده خسته می‌شویم، به سمت مادر گرایش داریم. البته مادر لزوما مصرف مواد مخدر نیست. مادر می‌تواند خرافات، خاطره‌ها، اسطوره‌ها یا هر چیز دیگری باشد. مادر در مجموع یعنی سرپیچی از پدر.

روان ما به‌گونه‌ای است که نمی‌تواند نظم را بپذیرد و گرایش عجیبی به سمت سرپیچی از نظم دارد. اعتیاد یک الگوی بازگشت به مادر و دنیای عقب است؛ دنیایی که هنوز به زبان نیامده. اگر وارد دنیای اعتیاد شوید، متوجه می‌شوید در دنیای اعتیاد خیلی حرف نیست. معتاد‌ها وقتی کنار هم نشسته‌اند و مواد مصرف می‌کنند، اصولا ساکت هستند و بعد از مصرف دوباره شروع می‌کنند به حرف‌زدن.

دقیقا بازگشت به دنیای رحم و سکوت است. رحم سکوت محض است؛ حیات وجود دارد، اما در سکوت. می‌گویند کودک یک نشئگی عجیب در رحم مادر دارد؛ حیات است بدون هیچ ماجرایی؛ چون هر‌چه نیاز دارد بند ناف به او می‌دهد. اعتیاد در جامعه یعنی اینکه مادر به پدر حمله می‌کند. کریستوا اسمش را سرپیچی گذاشت و گفت این حالت طبیعی ذهن انسان است.

یعنی همه انسان‌ها به سرپیچی‌کردن نیاز دارند؟

دقیقا همین‌طور است. ذهن انسان قاعده‌پذیر است، اما عجیب نیاز دارد که سرپیچی کند. پس همه ما معتادیم. حالا کسی ممکن است با غذا سرپیچی کند، کسی با گناه سر‌پیچی کند، کسی با رابطه عاشقانه سرپیچی کند، یکی ممکن است با از زیر کار در‌رفتن سرپیچی کند، یکی با عبور از چراغ قرمز سرپیچی کند.

پس همه ما داریم از قاعده و نظم موجود سرپیچی می‌کنیم. به همین دلیل هم هست که همه در ساحت روانمان می‌دانیم اعتیاد گونه‌ای سرپیچی از نظم اجتماعی است و در ته ته ذهنمان رویکرد تهاجمی به اعتیاد وجود ندارد و اعتیاد پدیده‌ای است که همه آن را می‌فهمیم.