فرارو- بخشنامه معاونت امور اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران مبنی بر پرهیز استفاده از حاجیفیروز با صورت سیاه در کارناوالهای نوروزی به دلیل جلوگیری از سوءبرداشتهای نژادپرستانه با حاشیهها و نقدهای زیادی همراه بوده است. بسیاری از کارشناسان فرهنگ عامه معتقدند که برداشت شهرداری تهران نادرست است.
در همن رابطه آرزو رسولی(طالقانی)، عضو هیئتعلمی گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی در یادداشتی به حاجیفیروز به عنوان یکی از اسطورههای ایرانی پرداخته است.
او در این یادداشت نوشته است:
برخی چهره حاجیفیروز را نژادپرستانه خواندهاند و، با برداشتهای باب روز، کل جهانبینی ایرانی و نمادهای اسطورهای آن را زیر سؤال بردهاند. در یادداشت حاضر، توضیح میدهم که این مرد سرخپوش و سیهروی با دایرهزنگی در دست از کجا آمده و چرا صورتش سیاه است.
برای پیدا کردن ردّپای اسطورهها، پیش از هر چیز، باید ببینیم معیشت مردمان یک سرزمین بر چه استوار بوده است. اقتصاد مردمان فلات ایران برپایه کشاورزی و دامپروری بوده و طبیعی است که اسطورههای چنین مردمانی حول همین دو محور شکل بگیرد. نوروز و تمام جشنها و اساطیر پیرامون آن پیوند تنگاتنگی با کشاورزی دارد. یکی از این اساطیر، اسطوره ایزد شهیدشونده و زنده شدن دوباره اوست که آیین آن حتی به پیش از مهاجرت آریاییان به فلات ایران بازمیگردد. طبق این اسطوره، ایزدبانوی باروری (معادل ایشتر در بینالنهرین) به جهان زیرین یا زیر زمین، که به باور مردمان جهان مردگان بوده، سفر میکند و برای او دیگر بازگشتی نیست. پس از فرو شدن او، زایش و باروری بر زمین بازمیایستد. خدایان درصدد چارهجویی برمیآیند و سرانجام موفق میشوند آب زندگی را بیابند و بر او بپاشند. ایزدبانو به روی زمین بازمیگردد اما طبق قانون سرای مردگان، باید جانشینی برگزیند تا او را به جای خود به جهان زیرین بفرستد. او شوهر خود را (دوموزی یا تَموز در بینالنهرین) برمیگزیند که از بازگشت او ناخشنود بوده است. جامه سرخ بر تن شوهرش میکنند، روغن خوشبو به تنش میمالند، نی لاجوردنشان یا سازی دیگر (شاید دایرهزنگی) به دستش میدهند و او را به جهان زیرین میکشانند و، به عبارتی، او را شهید میکنند. او (دوموزی) که ایزد گیاهان است، وقتی به جهان مردگان میرود، سرسبزی را هم با خود میبرد و گیاهان خشک میشوند. موسم رفتن این ایزد گیاهی به جهان زیرین با سوگواریهای زیاد همراه بوده است.
برای شهادت این ایزد گیاهی مردم بسیار میگریستند و آن را طلسمی برای بارانآوری میدانستند. بنا بر این اسطوره، ایزد گیاهی باید روی زمین بازگردد تا گیاهان سرسبز شوند. خواهر او (گِشتینَنَّه در بینالنهرین) میپذیرد نیمی از سال را به جای برادرش در سرزمین مردگان به سر برد تا برادرش به روی زمین بازآید و گیاهان جان بگیرند. همانگونه که فروشدن ایزد گیاهی با سوگواریهای زیاد همراه بوده، بالا آمدن او هم، که با سازَش مژده رسیدن بهار و رویش گیاهان را میدهد، با جشنهای زیادی همراه بوده است که همان نوروز ماست. رنگ سیاه چهره او هم نماد بازگشت او از زیر زمین و از جهان مردگان است.
این اسطوره پیشآریایی، با آمدن آریاییان به فلات ایران و آمیخته شدن اسطورههای آریایی با اسطورههای بومیان فلات ایران، به صورت شخصیت سیاوش در اساطیر ایران درمیآید که سیهروی بسیار محبوبی در میان ایرانیان بوده است. سیاوش به معنای مرد سیهچرده بازماندۀ اسطورۀ ایزدی گیاهی است که مظلومانه شهید میشود و بازگشتش به روی زمین با رویش گیاه پرسیاووشان از خون اوست.
به نظر مهرداد بهار، «حاجی فیروز بازمانده آیین ایزد شهیدشونده است و مراسم سوگ سیاوش نیز نموداری از همین آیین است. چهره سیاه او نماد بازگشت از جهان مردگان و لباس سرخ او نیز نماد خون سرخ سیاوش و حیات مجدد ایزد شهیدشونده و شادی او شادی زایش دوباره آنهاست که با خود رویش و برکت میآورد». در جشنهای نوروزی، حیات مجدد این ایزد را بهطور نمادین بازسازی میکردند و رنگ سیاه بر چهره میمالیدند یا صورتکی سیاه بهکار میبردند.
ما نمیدانیم بومیان فلات ایران این ایزد گیاهی را چه مینامیدند اما در کتاب آثارالباقیه، ابوریحان بیرونی به فرشتهای به نام فیروز اشاره میکند که «ارواح را برای انشاء خلق میراند» و درست پیش از نوروز سر میرسد که احتمالاً همان نامی است که بعدها به حاجی ملقب شده و نماد ایزد یا فرشتهای مورد ستایش بوده است.
برخی سیاهِ نمایشهای روحوضی را هم به بحث افزودهاند. آنجا هم اثری از تحقیر و نژادپرستی نیست. آنکه در این نمایشها تحقیر میشود ارباب طماع است نه سیاه. سیاهی که میتواند آسوده در پناه ارباب ثروتمند خود زندگی کند اما بهخاطر مردم محروم موقعیت خود را بهخطر میاندازد و زبان تندش را بهچاشنی طنز میآمیزد و قدرت را نشانه میگیرد قهرمان است.
با دید امروزی و متأثر از فرهنگهای دیگر، نمادهای فرهنگی خود را نقد نکنیم. این نمادها را در بستر فرهنگی ایران درک کنیم و، عوض پذیرفتن هر خفّت نابجایی، به دنیا بیاموزیم به ارزشهای ما احترام بگذارد.
محمد جعفری قنواتی پژوهشگر فرهنگ عامه و عضو شورای عالی علمی دایرهالمعارف بزرگ اسلامی نیز در یادداشتی به بررسی موضوع پرداخته و از بخشنامه شهرداری تهران انتقاد کرده است.
در این یادداشت میخوانیم:
«هردم از این باغ بری میرسد تازهتر از تازهتری میرسد
والله آدمی در میماند که چه باید بگوید! در این سرزمین اهانت به آن بخش از فرهنگ ایران که ریشه در ایران باستان دارد کمهزینهترین و در عین حال رایجترین امور برای اشخاصی با دیدگاههای مختلف و متضاد شده است. یک روز بایستی در نقد دیدگاههای کسانی که شناختی از فرهنگ نیاکانمان ندارند و بر این باورند که ایرانیها در پیش از اسلام فاقد فرهنگ بودهاند، مطلب نوشت و توضیح داد که «سیزده بهدر»، سیزده بهدر است و «روز طبیعت» اصطلاحی من درآوردی است که مفهوم سیزدهبهدر را نمیرساند یا بالاتر از آن در اثبات عظمت نوروز مطلب بنویسیم زیرا متاسفانه هنوز کسانی هستند که سخن غزالی را که ۹۰۰ سال پیش نوشته است در بوق و کرنا میکنند که نوروز مربوط به مجوس است.
خوشبختانه این دیدگاه امروزه در جامعه ما خریدار چندانی ندارد و غیرعلمی و غیرواقعی بودن آن بسیار روشن است. زیرا اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان از بیش از هزار سال پیش به خوبی دانستهاند که برگزاری نوروز، چهارشنبه سوری (البته به صورت اصیل آن که جشن و پایکوبی پیرامون آتش بوده است)، سیزدهبهدر، شب چله و سایر آیینهایی از این دست هیچ مباینتی با باورهای اسلامی آنها ندارد. مصداق روشن و برجسته در اینباره حکیم ابوالقاسم فردوسی است. او شیعه بود و به صدای بلند شیعه بودن خود را اعلام میکرد:
اگر چشم داری به دیگرسرای
به نزد نبی و وصی گیر جای
گرت زین بد آید گناه منست
چنین است و این دین و راه منست
برین زادم وهم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
اما او در عین حال با عشقی عمیق سراسر عمر پر برکت خود را صرف به نظم کشیدن داستانها و افسانههای نیاکان خود کرد و در شاهنامه بیزوال آنها را جاودانه کرد.
اینکه مولانا جلالالدین محمد بلخی نیز میفرماید: «شیر خدا و رستم دستانم آرزوست» موید همین موضوع است.
اما مدتی است کسانی دیگر به میدان آمدهاند. کسانی که میخواهند با ارزشهای امروزی جامعه بشری به نقد پدیدهها و آیینها و سنتهای ریشهدار فرهنگ ما بپردازند. متاسفانه ارزشهای امروزی جامعه بشری و نیز تئوریهای ناظر بر آن گاه به عنوان «تئوریهای مد روز» مورد توجه قرار میگیرند و برای خوشایند دیگران و اثبات «امروزی بودن» به کار گرفته میشوند. آنچه را معاون شهردار تهران گفته است و نمونههایی از آن در حوزههای دیگر فرهنگ و ادب ما شنیده میشود، باید در این چارچوب بررسی کرد. وجه اشتراک این سخنان، اگرچه از دیدگاههای متفاوت بیان میشوند، از یک سو بیگانه بودن با فرهنگ ایران و از سوی دیگر مرعوب شدن در مقابل تئوریهای «باب روز» است.
سیاه در فرهنگ ایرانی، چه حضور او در اساطیر ما و چه استمرار این حضور در نمایشهای آیینی و سنتی ما، به هیچ عنوان، تاکید میکنم به هیچ عنوان، ارتباطی با نژادپرستی ندارد. سیاوخش یا سیاوش، که بر چهره سیاه او تاکید میشود، ایزد برکت و فراوانی در ایران باستان بوده است که هر سال در نوروز، پیش از برآمدن آفتاب، برای او قربانی میکردند. در نمایشهای آیینی و سنتی ما نیز سیاه هم از لحاظ نامهایی که بر وی گذاشتهاند و هم از لحاظ کارکردها و نقشهایی که بر عهده میگیرد هیچ قرابتی با نژادپرستی ندارد. شما به نام حاجی فیروز دقت کنید. حاجی که احتمالاً در سدههای اخیر به این نام اضافه شده است بار مثبت و احترامآمیز دارد و فیروز نیز که معرب پیروز است. او پیروز است چون پیک نوروز است. او پیروز است چون مژده رفتن زمستان و آمدن نوروز و بهار را میدهد. در نمایشهای سرگرمکننده سنتی نیز وضع به همین صورت است. سیاه در این نمایشها شخصیت اصلی را بر عهده دارد. کسی که طبقات بالای جامعه را دست میاندازد و باعث شادی مردم میشود. پرسش بنده این است که در حین اجرا و در پایان نمایش، مخاطبان با کدام یک از دو شخصیت، ارباب یا سیاه، ابراز همدلی میکنند؟ مگر نه این است که هدف از نژادپرستی در هنر و ادبیات تزریق و ترویج ایده و تفکری است که به نیرویی مادی علیه مثلا سیاهپوستان تبدیل شود؟ آیا واقعاً در نمایشهای آیینی و سنتی ما اینگونه است؟ این چه نوع نژادپرستی است که سیاه قهرمان اصلی آن است؟
امروزه چون چنین تئوریهایی باب روز شدهاند، متاسفانه برخی اشخاص که هیچگونه آشنایی با بنیانهای فرهنگ ما ندارند و نیز به سبب خودکوچکپنداری و احساس حقارت در برابر این تئوریها، گزنکرده هر پارچهای را حتی گرانبهاترین آنها را پاره میکنند تا به زعم خود پوششی متناسب با آن تئوریها و خوشایند واضعان آنها بدوزند. در حالی که دانشمندان بزرگ غرب و از جمله ایرانشناسان بزرگی مانند زندهیادان مری بویس، ریچارد فرای، کریستین سن و زندهبادانی مانند کرین بوروگ، اولریش مارزلف و مارگارت میلز که عمر خود را صرف مطالعه فرهنگ ایرانی کردهاند، چنین برداشتی از این فرهنگ ارائه نکردهاند.
به گمان من کسانی که اینچنین درباره حاجی فیروز نظر میدهند اگر فقط و فقط شاخه زرین اثر ماندگار فریزر را مطالعه کرده بودند چنین سخنانی را بر زبان نمیآوردند.
پیش از پایان این یادداشت باید به یک نکته دیگر نیز که به همین موضوع مرتبط است اشاره کنم و آن شیوه خاصی از تبریکگویی است که طی سالهای اخیر در ایران رایج شده است. در این سالها در مواردی نه چندان کم اصطلاح «سال نو مبارک» رواج یافته است. این اصطلاح ترجمه لغت به لغت happy new year انگلیسی است. در صورتی که تا سی یا چهل سال پیش در همه نقاط ایران «نوروز مبارک» یا «عید شما مبارک» رایج بود. هنوز هم در کردستان خوشبختانه اصطلاح «نوروز پیروز» رایج است. البته ذکر این نکته ضروری است که برخی اصطلاح «سال نو مبارک» را به عمد و در مقابل نوروز مبارک به کار میبرند. ایرانیان نوروز را جشن میگرفتند و از قبل آن سال نو را گرامی میداشتند. تألیف دهها رساله با عنوان «نوروزنامه»، ایجاد نوعی خاص در شعر فارسی با عنوان «نوروزیه»، گرفتن و دادن عیدی یا «نوروزی»، گستردن خوان نوروزی، همه و همه موید این نکته است.
در پایان به همه هممیهنانم و به آنهایی که به این فرهنگ و این آب و خاک عشق میورزند عرض میکنم: نوروزتان خجسته باد.»