رسیدن به تفکر استراتژیک یک سفر است که بسیاری از افراد در رسیدن به مقصد آن شکست خواهند خورد. با تکیه بر تحقیقات موجود حتی ۹۰درصد مدیران فاقد آن هستند و موانعی مانند درگیریهای روزانه بیش از حد، خطاهای شناختی، نداشتن ذهن باز و گروهاندیشی میتوانند رسیدن به آن را سختتر کنند.
تفکر استراتژیک بهعنوان یک فرآیند ذهنی در جهت دستیابی به اهداف در سطح فرد، گروه یا سازمان شناخته میشود. این مفهوم دارای دو جزو اساسی است: فکر و استراتژی. فکر کردن را باید شامل دو عضو تحلیل و ترکیب دانست. در سمت دیگر استراتژی وجود دارد که راه به سوی آینده را مشخص میکند و دارای درونمایهای از جنس دستیابی به اهداف است. تفکر استراتژیک بر آن است که با تکیه بر مکانیزمهای اندیشیدن، گزینههای ممکن را شناسایی کند.
دنیای اقتصاد در ادامه نوشت: فرض کنید در میان یک جنگل مسیرتان را گم کردهاید و نقشهای هم در دسترس ندارید؟ چه باید کرد؟ باید منتظر امداد ماند یا حداکثر تلاش برای رها شدن را انجام دهید؟ امداد چه زمانی به شما خواهد رسید؟ اصولا کسی هست که از موقعیت شما اطلاع داشته باشد؟ راه خروج از کجاست؟ آیا میتوان موقعیت جغرافیایی را تعیین کرد؟... این سوالات و دهها سوال دیگر میتواند ذهن کسی را که در جنگل گم شده است مختل کند و هر اشتباه محاسباتی یا پاسخ اشتباه به سوالات کلیدی میتواند به قیمت از دست دادن جان فرد تمام شود؟»
در اینجاست که امکان دارد فرد گمشده پیشفرضهایی داشته باشد. بهطور مثال وی چنین میاندیشد که فرد یا افرادی در بیرون از جنگل از موقعیت من اطلاع دارند و نسبت به امدادرسانی اقدام خواهند کرد. این یک پیشفرض خواهد بود. پیشفرضی که میتواند تمامی تصمیمات بعدی را تحتالشعاع قرار دهد. اگر فرد گمشده بر اساس این پیشفرض سایر تصمیماتش را اتخاذ کند، باید منتظر مانده تا سایرین شروع به امدادرسانی کنند.
اما در سوی دیگر داستان ما، این امکان هست که پیشفرض موجود کاملا اشتباه باشد و کسی از موقعیت فرد گمشده اطلاع ندارد. در این صورت تمام تصمیمات بعدی بر اساس یک فرضیه غلط میتواند به قیمتی گزاف برای مورد مثال ما تمام شود.
مثال جنگل را در ذهن داشته باشید تا به سراغ نمونههای دیگر برویم. بحران کرونا امروزه باعث شده آنچه بهعنوان وضعیت نرمال قبلی میشناختیم حداقل فعلا وجود نداشته باشد. همانطور که گمشده داستان ما در وضعیتی از ابهام قرار داشت، مدیران نیز در شرایط فعلی و البته به شکلی انتزاعیتر ابهام را حس میکنند. بحران تا چه زمانی ادامه خواهد یافت؟ ادامه شرایط چه آثاری میتواند داشته باشد؟ چگونه میتوان از شرایط به نفع سازمان خود بهره برد؟ و دهها سوال دیگر که مطرح میشوند؟ وجود هر پیشفرض کلیدی میتواند تمام تصمیمات را تحتالشعاع قرار دهد. به سادهترین بیان باید گفت تفکر استراتژیک بهدنبال پیدا کردن راهکارهای جایگزین برای خروج از این جنگلهای ابهامآمیز و مهآلود است که در متنهای مختلف گسترده شدهاند.
بزرگ، عمیق و بلندمدت فکر کردن است که در این شرایط سکان را به دست خواهد گرفت. واژههایی که به گوش بسیار آشنا هستند، اما در عمل دستیابی به آنها بسیار دشوار خواهد بود. بزرگ اندیشیدن خود میتواند به معنای ایجاد درک کلی باشد که به تفکر سیستمی ارجاع داده میشود.
دیدن کل برای فرد گمشده در جنگل مانند این است که نقشهای از جنگل بهوی بدهید. در نتیجه وی خواهد توانست موقعیت خود را تعیین کند. البته در صورتی که توانمندی تعیین موقعیت را داشته باشد. تفکر سیستمی را باید شبیه به نگاه کردن از هواپیما به زمین دانست. در این شرایط است که میتوان موقعیت هر چیز را تشخیص داد و ارتباط بین قرارگیری عناصر، راههای مرتبط شدن آنها با یکدیگر و نقشه بزرگ را درک کرد.
اما عمیق بودن هم در کنار نگاه کلی اهمیت دارد. باید توجه داشت که با وجود اهمیت بزرگ دیدن، تاکید بیش از حد روی آن هم میتواند متفکر استراتژیک را از فهم جزئیات غافل کند. در اینجاست که پیشفرضها مطرح میشوند. پیشفرض میتواند باعث شود تا دنیا را از دریچه دیگری ببینیم. من از شما میپرسم: آیا چین سرانجام خواهد توانست گوی سبقت را در رهبری دنیا از آمریکا برباید؟ تنها یک جواب ساده به همین سوال کافی است تا تمام استراتژی بزرگ یک کشور، سازمان، فرد و... را زیر و رو کند. اما آیا میتوان به راحتی به بررسی ارزیابی پیشفرضها پرداخت.
کوچکترین مانع در اینجا خطاهای شناختی هستند. انواع خطاهای شناختی مانند تعهد به هدف، سوگیری بازمانده، گذشتهنگری و... میتوانند مانع درک واقعیتها به شکلی که باید شوند. از سوی دیگر هیچ سندی در دست نیست که گذشته لزوما مانند آینده باشد.
در کنار بزرگ اندیشیدن و تفکر عمیق باید مدت زمان فکر کردن را نیز مطرح کرد. در اینجاست که عامل زمان نیز مطرح خواهد شد. درک جهان آینده حتی از جهان کنونی نیز سختتر است و دست و پنجه نرم کردن با مشکلاتی که هنوز هم بروز نکردهاند، از آن هم سختتر خواهد بود. راحتفهمترین آینده برای ما آینده خطی است. آیندهای که در مسیر روندهای حال و گذشته شکل میگیرد. شاید دلیل آن هم این باشد که ما از ابهام متنفریم.
به راستی به جز نویسندگان داستانهای علمی-تخیلی چه کسی میتوانست ظهور بیماری کووید-۱۹ را در ابتدای قرن بیست و یکم پیشبینی کند! حداقل درس این نکته آن است که آینده به هیچ عنوان لزوما به شکل گذشته نیست، آینده میتواند دارای اشکال مختلف یا حتی بیشکل باشد. پس درک آن نیاز به باز بودن ذهن، قبول افکار متفاوت و اجتناب از خودکامگی فکری دارد.
در جمعبندی باید گفت رسیدن به تفکر استراتژیک یک سفر است که بسیاری از افراد در رسیدن به مقصد آن شکست خواهند خورد. با تکیه بر تحقیقات موجود حتی ۹۰درصد مدیران فاقد آن هستند و موانعی مانند درگیریهای روزانه بیش از حد، خطاهای شناختی، نداشتن ذهن باز و گروهاندیشی میتوانند رسیدن به آن را سختتر کنند. نکته امیدوارکننده این است که تفکر استراتژیک قابل دستیابی است. اما برای رسیدن به آنها پیش از هرچیزی نیاز به ذهن شکاک است. ذهنی که در عین داشتن اعتمادبهنفس، به دانستههایش شک میکند و آنها را مورد بازبینی قرار میدهد.