شکست تلخ ۸۴، مقدمه تلخ سال ۸۸ بود که تاوان آن را هم احمدینژادیها و هم اصلاحطلبان دادند. امروز، یعنی در آستانه انتخابات ۱۴۰۰، هیچ کانون جاذبهای مردم را مسحور نمیکند. همه جناحهای سیاسی با ایدههای تکراری که بارها ناکارآمدی خود را عیان کردهاند، پا به میدان گذاشتهاند.
احمد غلامی روزنامه نگار و تحلیلگر در روزنامه شرق نوشت: انتخابات ۱۴۰۰، انتخاباتی بدون کانونهای جاذبه است و همین خلأ موجب شده نامزدهای این دوره با وضعیت متفاوتی روبهرو باشند؛ وضعیتی که اصلا قابل مقایسه با دورههای قبل نیست. بدیهی است هر دوره از انتخابات با دوره دیگر آن به دلایل -اجتماعی؛ پویایی یا رخوت جامعه مدنی، اقتصادی؛ بسامانی یا نابسامانی آن و سیاسی؛ گسترش یا تهدید رقابت- متفاوت بوده است. در هر دوره از انتخابات یک یا چند عامل از عواملی که برشمردیم، در پرشوری انتخابات و در مشارکت حداکثری آن تأثیر داشته است.
در دوره هاشمیرفسنجانی، وضعیت نسبتا مناسب اقتصادی و مهمتر از همه پایداری کانونهای جاذبه انقلاب و مطالبات حداقلی جامعه، انتخاباتی قابل پیشبینی را برای یکی از مهمترین چهرههای انقلاب فراهم کرده بود. اقبال هاشمیرفسنجانی در پیروزی چنان آشکار بود که اگر بیشمار مردمی نسبت به جمعیت آن زمان پای صندوقهای رأی نمیرفتند، انتخاب او بیشباهت به انتصاب نبود.
تبعات این پیروزی آسان، این تصور را در آیتالله و حامیانش به وجود آورد که او یکی از چهرههای سیاسی محبوب، بلامنازع و بدون رقیب در عرصه سیاست داخلی ایران است؛ تصور و تصویری که تا پایان دوره اصلاحات یعنی دوره هشتساله محمد خاتمی دوام آورد و ناباورانه در انتخابات دوره نهم در سال ۱۳۸۴ فروریخت. هر سیاستمدار دیگری بهجز هاشمیرفسنجانی با پذیرش چنین شکست سنگینی از صحنه سیاست ایران محو میشد. او به مردی باخته بود که در شرایطی غیر از این، امکان بروز و ظهورش در سیاست داخلی ایران وجود نداشت.
پیروزی ناباورانه احمدینژاد در کانونهای جاذبه بهوجود آمده، این باور غلط را در او نهادینه کرد که سببساز این «انقلاب در انقلاب» بوده است. همین باور نادرست بود که چهره سیاسی او را کاریکاتوریزه کرد؛ چهرهای که گذشت زمان بیش از پیش واقعیت وجودیاش را عیان کرد. در جذبه همان کانونهای جاذبه بود که بسیاری از معجزه احمدینژاد سخن میگفتند. آنان چنان مجذوب این کانونهای بهوجودآمده شده بودند که هرگونه شکست یا رقابت نزدیک برایشان همچون کابوس بود. انتخابات ۸۸ رویارویی کانونهای جاذبه بود. اگرچه اصلاحطلبان در این انتخابات پیروز نشدند، اما کانون جاذبه احمدینژاد را خاموش کردند. ازاینرو است که اصولگرایان تندرو کینه اصلاحطلبان را به دل گرفتند؛ چراکه اصلاحطلبان رؤیایشان را تخریب کرده بودند.
احمدینژاد در ۸۸، بازنده یک پیروزی بود و این را خود او بیش از هرکسی میدانست. احمدینژاد خود را سببساز این انقلاب در انقلاب میدید، اما جانفشانی خیابانی حامیانش در صیانت از منافع این انقلاب در انقلاب به او فهماند که او ذرهای بیش از این کانونهای جاذبه نیست. بعد از ۸۸، احمدینژاد قد علم کرد تا آنچه را تصور میکرد خود سببسازش بوده است، دوباره به چنگ آورد و چه چیزی بهتر از مخالفت با آرمانهای این کانونهای جاذبه.
رفتارهای ساختارشکنانه احمدینژاد از این منظر قابل توجیه است. مسحوران کانونهای جاذبه خاتمی به این باور رسیده بودند که اندیشه و ایده آنان حیاتی قطعی دارد. شکست ۸۴ حاوی دو شکست بود؛ شکست هاشمیرفسنجانی و شکست ایدههای قطعی اصلاحطلبان.
شکست تلخ ۸۴، مقدمه تلخ سال ۸۸ بود که تاوان آن را هم احمدینژادیها و هم اصلاحطلبان دادند. امروز، یعنی در آستانه انتخابات ۱۴۰۰، هیچ کانون جاذبهای مردم را مسحور نمیکند. همه جناحهای سیاسی با ایدههای تکراری که بارها ناکارآمدی خود را عیان کردهاند، پا به میدان گذاشتهاند.
در غیاب کانونهای جاذبه، چهرههایی نهچندان واجد شرایط ریاستجمهوری وارد گود شدهاند و دست بر قضا درست تصمیم گرفتهاند؛ چراکه در غیاب کانونهای جاذبه، هر چهره سیاسی و هر جناح سیاسی از امکان پیروزی برابر برخوردار است. همانقدر سعید جلیلی شانس پیروزی دارد که قالیباف و دیگران. همه در موقعیت برابر قرار دارند، حتی اگر سیدمحمد خاتمی هم پا به میدان بگذارد، چندان از این قاعده مستثنا نیست. او نیز ذرهای از کانون جاذبه خرداد ۷۶ است که از میدان نیروی آن خارج شده است. دوم خرداد ۷۶ ستارهای خاموش است که به سردی گراییده، گیرم هنوز کورسوی نوری از آن در دل تاریکی دیده میشود.
در انتخابات ۱۴۰۰ آن کانونهای جاذبهای که کثیر مردم را مجذوب کرده تا همچون مسحورشدگان پای صندوقهای رأی بروند، دیگر وجود ندارد. کانونهای جاذبه یک مطالبه حداکثری را نمایندگی میکنند. این مطالبه حداکثری تقریبا تمام سلیقههای سیاسی، خواستهای اقتصادی و اجتماعی را همسو کرده و به یک جهت خیره میکند. در طول تاریخ ایران مردم ما با کانونهای جاذبه قدرتمندی روبهرو بودهاند. دو مقطع مهم ظهور این کانونهای جاذبه، یکی جنبش مشروطه و دیگری انقلاب اسلامی ۵۷ بوده است.
اگر خیرگی مردم در دوره مشروطه از سطرسطر نوشتههای تاریخی عیان است، هنوز هم بسیارند کسانی که در کانون جاذبه انقلاب ۵۷ بودهاند و هستند. اگر تولد رخدادها را در کانون جاذبه ببینیم، بیش از پیش میتوانیم قواعد این کانونهای جاذبه مقطعی را که در حیطه انتخابات یا در اعتراضات خیابانی یکباره تجلی مییابند، درک کنیم.
انتخابات ۱۴۰۰ بدون کانونهای جاذبه است و بعید است در فرصت پیشرو رخدادی شکل بگیرد که منجر به خلق کانونهای جاذبه شود؛ هرچند رخدادها پیشبینیناپذیرند، اما آنچه مهم است، اصرار و پافشاری دو طیف سیاسی برای مقابله با رخدادهایی است که منجر به پیدایی کانونهای جاذبه میشوند؛ جناحها و طیفهای سیاسی که پیروزی خود را در مشارکت حداقلی مردم میبینند و اپوزیسیون خارج از کشور که مشارکت حداقلی، آنان را به ایدههای خود امیدوار میکند. اما پرسش اساسی این است: آیا تاریخ مسحورشدگی به پایان رسیده و عمر کانونهای جاذبه از دست رفته است؟